طرفداری- میتوان از داستان پدر و مادرم یک فیلم ساخت. آنها با هم قدم میزدند و عابران روی مادرم آب دهان میریختند زیرا او در حال قدم زدن با مردی سیاه پوست بود. در سایر مواقع پلیس جلوی آنها را میگرفت. پلیس و سایرین رفتار بدی با پدر به خاطر «بودن با زنی سفید پوست» داشتند. با مادرم هم به دلیل «بودن با مردی سیاه پوست» رفتار بدی داشتند.
مثل داستانی از آپارتاید آفریقای جنوبی به نظر میرسد، این طور نیست؟ اما اینها قصه لندن در دهه ۷۰ میلادی است. اینها مزخرفاتی است که پدر و مادرم برای داشتن من و برادرهایم باید تحمل میکردند. حالا من هم یک پدر هستم و همسرم سفید پوست است. و نمیخواهم فرزندان ما هم در این وضعیت چرند قرار بگیرند.
زمانی که در پکهام بزرگ میشدم، نژادپرستی در اطرافم به وفور دیده میشد اما هرگز نمیدانستی چه وقت سراغ تو میآید، چه شدتی خواهد داشت و یا چه واکنشی باید به آن نشان داد. محله من به معنای واقعی از افراد مختلف تشکیل شده بود: ایرلندی، انگلیسی، آفریقایی، ترکی و اهل کاراییب. بیشتر ما خیلی راحت با هم کنار میآمدیم و با یکدیگر بازی میکردیم. اما به صورت جسته و گریخته با برخی بزرگترهایی که سفید پوست بودند هم بازی میکردیم. بیشترشان طرفدار میلوال و آرسنال بودند و قطعا حرفهای نژادپرستانه از آنها میشنیدید. یکبار در حال بازی کردن بودیم که صدای میمون در آوردند: اوبو بابا، اوبو بابا... چیزی مثل این. خیلی از آنها کوچکتر بودیم و به همین خاطر نمیتوانستیم وارد درگیری فیزیکی با آنها بشویم. اما در یک چیز تفاهم داشتیم: فوتبال. آنها خیلی خوب بازی میکردند و ما هم همین طور بودیم. خلاصه این که مقابل آنها بازی میکردیم یا به عبارت دیگر، با آنها بازی میکردیم. فوتبال ما را به هم نزدیک میکرد؛ فوتبال همه مسائل دیگر را مغلوب میکرد. شاید گاهی آنها را دوست نداشتیم ولی پیش میآمد که ساعتها با آنها بازی کنیم. هنگام بازی کردن با هم کل کل میکردیم. اما حرفهای نژادپرستانه عجیبی در کار نبود، به ویژه اگر ما در حال برنده شدن بودیم. پس این سوال مطرح میشد: «باید چکار کنیم؟» خب، تمام چیزی که از دست ما بر میآمد این بود: «خفه شو.» از این فراتر نمیرفتیم. در فکرم، همیشه یک حامی برای شرایط بحرانی داشتم. اگر اوضاع خیلی جدی میشد، میتوانستم آن را با پدرم در میان بگذارم و او موضوع را حل و فصل میکرد. اما هرگز این کار را نکردم چون میخواستم مقابل بازیکنانی بهتر از خودم، یعنی آن افراد فوتبال بازی کنم. خلاصه این که همه چیز را پیش خودمان نگه میداشتیم و هرگز در این رابطه با کسی حرف نمیزدیم.
البته که اگر کسی خارج از محلهمان حرفی میزد، اوضاع فرق میکرد. در آن صورت بلافاصله درگیر میشدیم. حالا میبینم این راه عجیبی برای کنار آمدن با اوضاع بود اما وقتی سن پایینتری داشتم، همیشه پس از شنیدن حرفی نژادپرستانه، اولین واکنشم درگیر شدن با طرف مقابل بود. وقتی سنم بالاتر رفت، تصمیم گرفتم از راه دیگری انتقام بگیرم: «باید برنده این بازی بشم.» یا «باید گل بزنم.» اولین جلسه تمرینیام در چارلتون را به یاد دارم. یکی از آنها مرا «سیاه حرامزاده» صدا زد و بعد از آن بلافاصله دعوا گرفتیم. واکنش سرمربی تیم، جان کارترایت، عالی بود. او دخالت کرد، جانب مرا گرفت، کاری کرد تا آن پسر از من عذرخواهی کند و او را برای چند هفته محروم کرد. هنوز حتی با چارلتون قرارداد امضا نکرده بودم و این برخورد مرا تحت تاثیر قرار داد.
در محله ما، مادرم عالی بود. همسایه بغلیمان مرا «سیاه حرامزاده» صدا کرد و وقتی زنگ خانهشان را زدم تا دخترش بیرون بیاید و بازی کنیم، شنیدم گفت: «نذار اون کاکا سیاه بیاد تو.» سراغ مادرم رفتم و گفتم: «کاکا سیاه (Nigger) چیست؟» معنیاش را نمیدانستم چون سن و سالم پایین بود. مادرم فورا به خانه همسایه رفت، آن زن را بیرون کشید و کاری کرد تا از من عذرخواهی کند.
مدتها بعد، از نژادپرستی در فوتبال حرفهای آگاه شدم. عکسی از جان بارنز (قهرمان دوران کودکی خودم) دیدم، در حالی که به یک موز که از سوی نژادپرستی به درون زمین پرتاب شده بود، پشت پا میزد. میدانستم چه بر بازیکنانی مثل پل اینس، برندون باتسون و ویو اندرسن میگذرد. وقتی با یکی از دوستانم به تماشای دیدار میلوال-دربی رفتم، ورزشگاهی مملو از نژادپرستان دیدم. دربی ۴-۵ بازیکن سیاه پوست داشت و همه آنها خوب بازی میکردند. یک یارویی جلوی ما میگفت: «اون سیاه پوستهای حرامزاده رو بفرستین به جایی که از همون جا اومدن.» بعد برگشت و متوجه من شد. دقیقا کنار من یک پلیس ایستاده بود. به پلیس نگاه کردم و او هم نگاهی به من انداخت، انگار که حرفی زده نشده است. بعد آن مرد گفت: «با تو نیستم رفیق، فقط اونهایی که توی زمین هستن.» بلند شدم و به دوستم گفتم: «من میخوام برم. نمیتونم با این وضعیت کنار بیام.»
در وست هم هرگز چنین چیزی نشنیدم. به نظر میرسید مشکلی با سیاه پوست بودن و بازی کردن برای وست هم ندارند. آنها در دهه ۷۰ کلاید بست و اید کوکر را در تیم خود داشتند. بعدها پل اینس و همچنین جرج پریس به آنجا آمدند. وست هم همیشه چند بازیکن سیاه پوست در اختیار داشت. در آن باشگاه خیلی احساس راحتی کردم. و در اواخر دهه ۹۰ و آغاز هزاره سوم، به نظر میرسید اوضاع در کل کشور بهتر شده باشد. دیگر در ورزشگاههای انگلیس، سخنان نژادپرستانه نمیشنیدید. اگر در بازیهای خارج از خانه برای تیم ملی بزرگسالان یا زیر ۲۱ سال موردی مثل آنچه در اسپانیا و صربستان گذشت پیش میآمد، اتحادیه فوتبال قویا واکنش نشان میداد. به نظر میرسید رسانهها هم با این مسئله موافق هستند. فکر میکردم فوتبال و اتحادیه فوتبال گامهای مثبتی برداشتهاند و باید مورد قدردانی قرار بگیرند. به نظر میرسید انجمنهایی مثل «به نژادپرستی کارت قرمز بدهید» و «نژادپرستی را بیرون کنید» هم کارشان را خوب انجام دادهاند و من در جلساتی از برنامههای آنها شرکت کردم. یادم میآید در کمپینی در حضور تیری آنری به مردم گفتم: «نژادپرستی را بر روی سکوها نمیبینم.» و «انگلیس در این زمینه عالی کار کرده است.»
سپس در ۱۵ اکتبر ۲۰۱۱، منچستریونایتد در آنفیلد با لیورپول بازی کرد. در شصت و دومین دقیقه از مسابقه، در حالی که پاتریس اورا روی یک ضربه کرنر لوییس سوارز را یارگیری کرده بود، آنها چند کلمهای با همدیگر به زبان اسپانیایی صحبت کردند. من چند متری با صحنه فاصله داشتم و چیزی نشنیدم. بر اساس نقل قولی که بعدها در گزارش اتحادیه فوتبال منتشر شد، مکالمه آن دو این گونه بود:
اورا: «چته؟ چرا لگدم کردی؟»
سوارز: «چون سیاه پوست هستی»
اورا: «جرأت داری دوباره اینو بگو تا بزنمت»
سوارز: «من با سیاه پوستها حرف نمیزنم»
اورا: «باشه، پس حالا باید یک مشت مهمونت کنم»
سوارز: «باشه سیاهه، سیاهه، سیاهه»
این اسپانیایی صحبت کردن یک فرانسوی و یک اروگوئهای بود اما این مکالمه و ماجراهای پس از آن، برای ماهها خبر بزرگی در انگلستان بود. پس از کلی کشمکش، اتحادیه فوتبال، سوارز را به خاطر توهین نژادی گناهکار شناخت و ضمن در نظر گرفتن جریمه نقدی، او را هشت جلسه از حضور در مسابقات محروم کرد. به سرعت قوم گرایی در دو باشگاه رسوخ پیدا کرد. طبیعتا ما در منچستریونایتد پشتیبان پت بودیم. او را به عنوان فردی جدی و متشخص میشناختیم که ادعایی راستین مطرح میکرد. او هرگز به ما دروغی نگفته بود، پس چرا حالا باید دروغ میگفت؟ در مقابل بازیکنان لیورپول و سرمربی آن تیم به طور غریزی از هم تیمی خود دفاع کردند و گفتند سوارز آدم خیلی خوبی است. نحوه پیچاندن واقعیت و بعدا پوشیدن تیشرتهایی در حمایت از سوارز، چهره بدی از لیورپول بر جا گذاشت. آنها میخواستند اتحادشان را به هم تیمی خود نشان بدهند اما از تصویر بزرگتر غافل بودند. آنها حقیقت و نادرستی را قاطی کردند.
چیزی که آن چند روز اول مرا بیشتر نگران کرد، واکنشها در خارج از زمین بود. میزان ابراز همدردیها با سوارز مرا غافلگیر کرد. افراد بسیاری در رسانهها و شبکههای اجتماعی میگفتند: «بیچاره سوارز، شاید این حرفها بار نژادپرستانه نداشته باشن. شاید تو اروگوئه توهین نباشن. بیچاره دچار سردرگمی فرهنگی شده و به همین خاطر تنبیه میشه.» حتی کسی در مورد فشاری که روی پت قرار داشت حرف نزد. چطور میشود که از نژادپرستی دفاع میکنند و میگویند نژادپرست مورد تهاجم قرار گرفته است؟ چطور در این دوران و ایام، چنین چیزی در فوتبال امکان پذیر است؟ برای من قابل درک نبود. مردم لفظا میگفتن نژادپرستی چیز بدی است. اما ظاهرا نمیدانستند نژادپرستی یعنی چه و یا این که قربانیان آن چه حس و حالی پیدا میکنند. فهمیدن این که نژادپرستی هرگز از بین نرفته است، واقعا شوکه کننده بود؛ تنها در آن دوران بهتر از گذشته خودش را پنهان کرده بود. ما در لحافی دروغین از امنیت خوابیده بودیم. این تفکر تمامی این سالها به زیر فرش جارو شده بود. تنها یک مورد کوچک نشان داد که نژادپرستی هنوز هست ولی فقط زیر زمین پنهان شده است.
تنها چند متر با مکالمه پاتریس و سوارز فاصله داشتم. هرگز احساس نکردم که نژادپرستی از این هم به من نزدیکتر خواهد شد.
شش روز پس از ماجرای اورا-سوارز، در خانه نشسته بودم و مسابقه کویینز پارک رنجرز و چلسی در قالب مسابقات لیگ برتر را از تلویزیون تماشا میکردم. کویینز پارک با نتیجه ۱-۰ در حال برنده شدن بود و برادرم آنتون عملکرد خیلی خوبی در خط دفاع آنها داشت. حدود پنج دقیقه مانده به پایان بازی، آنتون و جان در محوطه جریمه کویینز پارک با هم وارد مشاجره شدند. قبل از این که کارگردان نمای نزدیکتری نشان بدهد، دیدیم که جان به سمت زمین خودی قدم میزند. نیازی نبود یک لب خوان حرفهای باشی تا بفهمی جان تری، کاپیتان انگلیس و زوج من در خط دفاع تیم ملی طی شش سال گذشته چه گفته بود: «تو یه احمق سیاهی.» به نظر میرسید رو به آنتون این حرف را زده باشد. در کمتر از یک دقیقه، تلفنم دیوانه وار زنگ میخورد. دوستانم، خانوادهام و تقریبا هر کسی که مرا میشناخت، برایم پیام میفرستاد و با من تماس میگرفت تا بگوید: «دیدی چی شد؟» ظرف چند دقیقه توییتر به هوا رفت و کلیپ آن ماجرا روی یوتیوب قرار داشت.
پیامدهای آن لحظه به طرز فاجعه بازی بازتاب داده شد و به نظر هنوز هم گیج کننده باقی مانده است. مسئله میتوانست خیلی سریع حل شود تا لطمهای به کسی از جمله شأن جان وارد نشود. در عوض چرک کردن آن برای قریب به یک سال ادامه داشت و ضرر بسیاری بر جا گذاشت.
برای آنهایی که روند قانونی ماجرا را پیگیری نکردند باید بگویم که اوضاع از این قرار بود: پلیس شکایت یکی از اعضای جامعه را به صورت مخفیانه پیگیری کرده و در نهایت جان تری را به تعرض نژادی به آنتون متهم کرد. جان تری اتهامات را رد کرد و هر بار توضیحات متفاوتی ارائه داد. پس از پنج روز دادگاهی، در جولای ۲۰۱۲ (۹ ماه پس از آن اتفاق) او تبرئه شد. دادرس به این نتیجه رسید که جان تری گفته است: «تو یه احمق سیاهی.» ولی این را با نیت نژادپرستانه نگفته است. دو ماه بعد یعنی در سپتامبر ۲۰۱۲، کمیته انضباطی اتحادیه فوتبال رویکرد متفاوتی را اتخاذ کرد. آنها او را به خاطر «استفاده از کلمات و یا رفتار توهین کننده» متهم شناخته و در نهایت او را چهار جلسه محروم، و به پرداخت ۲۲۰ هزار پوند جریمه نقدی محکوم کردند.
حتی در این دوران هم جان بر بی گناهی خود اصرار میورزید. اما دو هفته بعد پیامی برای عذرخواهی از «همه» منتشر کرد و با وجود این که گفت از تصمیم اتحادیه فوتبال مأیوس شده است، همچنین افزود: «ادبیاتی که در آن موقعیت به کار بردم، برای شخصی در جایگاه من مناسب نبود.» اما هرگز از من یا آنتون عذرخواهی نکرد. و حتی هرگز اشارهای به این نکرد که فهمیده است آن لحظه حماقتش، چه تاثیری روی تمامی افراد داشت. در عین حال، در میان تمامی ابهامات و احساسات بد، عملکرد من در تیم ملی انگلیس هم خسارت دید و جان مدتی به کارش ادامه داد تا این که او هم به بن بست رسید. در ابتدا به بازی کردن ادامه داد، سپس از کاپیتانی انگلیس کنار رفت، بعد دوباره بازی کرد و در نهایت خداحافظی کرد. همان گونه که در ادامه اشاره کردم، اینها هم قابل اجتناب بودند.
در حالی که پرونده در جریان بود، وکیل آنتون به ما گفت که نمیتوانیم در بین عموم در آن رابطه حرف بزنیم و ما هم همین کار را کردیم. حالا احساس میکنم آن حرکت اشتباه بود. اگر در این باره حرف میزدیم، کمی از درد و آلاممان کاسته میشد. آن پرونده به فوتبال و روابط نژادی در بریتانیا آسیب زد. آنتون که در تمام مراحل طرف بی گناه بود از لحاظ حرفهای ضربه خورد، مورد تهدید به مرگ قرار گرفت، گلولهای در پاکت برایش ارسال شد و بی نهایت مورد توهینهای نژادی قرار گرفت. شیشههای خانه مادرم را شکستند، از درب خانهاش گلوله انداختند و در نهایت او تحت فشار روانی این شرایط در بیمارستان بستری شد. حس میکنم مقامات قضایی و فوتبالی، کل راه را اشتباه رفتند. پیگرد قانونی درست پیش نرفت و دو دل بودن اتحادیه فوتبال اوضاع را بدتر کرد. در واقع عده کمی از این جریان سربلند بیرون آمدند. برخی از دولتمردان قدیمیتر هم در بین فوتبالیستهای سیاهپوست بریتانیایی به چشم میخوردند و در این باره اظهار نظر میکردند. ما با افرادی که میخواستند از این پرونده برای پیشبرد اهداف سیاسی خود استفاده کنند مخالف بودیم و زمانی که دیدیم «نژادپرستی را بیرون کنید» لفظا خواستار برخورد شدیدی شد ولی وقتی به او احتیاج داشتیم سر و کلهاش پیدا نشد، تعجب نکردیم.
اتحادیه فوتبال گیج و دو دل بود. آنها بین حفاظت از کاپیتان انگلیس و درک این که باید او را تنبیه میکردند مانده بودند و در نهایت پیامهای دوگانهای ارسال کردند. چلسی که ظاهرا خواستهای جز در دسترس بودن کاپیتان خود نداشت، هیزم به آتش ریخت. اشلی کول که یکی از دوستان خوب من بود و آنتون را از کودکی میشناخت، به آن دوستی خیانت کرد. بزرگترین احمق کل داستان جان تری بود که میتوانست خیلی زود بگوید که داغ بوده است و متوجه گفتههایش نبوده، اما منظورش نژادپرستانه نبوده است. به نظرم حقیقت ماجرا این گونه است. در این صورت گفتهاش را میپذیرفتیم اما هرگز این فرصت را به ما نداد.
دوست دارم روی یک نکته تاکید کنم. مردم فکر میکنند آنتون، جان تری را به دادگاه کشاند. این کاملا غلط است. در واقع آنتون، از پلیس و سرویس دادرسی سلطنتی (CPS) خواست تا کار به دادگاه نکشد. او میدانست در این صورت ماجرا آب و تاب بیشتری پیدا میکند، خصومت پیش میآید و مردم هم جانبداری خواهند کرد. اما نه او و نه من هرگز در این باره حرف نزدیم. حقیقت این است که یک نفر از اعضای جامعه به صورت ناشناس شکایتی مطرح کرد، پلیس در این زمینه تحقیقاتی به عمل آورد و در نهایت سرویس دادرسی سلطنتی تصمیم به تشکیل جلسه دادگاهی گرفت. بعد هم آن دادگاه به تعویق افتاد تا جان بتواند در یورو ۲۰۱۲ بازی کند.
آنتون همیشه به وضوح گفت که آن حرفها را درون زمین نشنیده است. این وکلای جان تری بودند که آنتون را به دادگاه احضار کردند، نه برعکس. این چیزی است که مردم باید بدانند. نمیتوانم به اندازه کافی روی این مسئله تاکید کنم: آنتون محرک هیچ کدام از اینها نبود. او هیچوقت آن توهینها را نشنید و هیچکاری برای هم تراز کردن رفتار خصمانه اتحادیه فوتبال و وکلای جان تری انجام نداد. در دادگاه به شکلی از او بازجویی کردند که انگار در قتل دست داشته است. ظاهرا خیلی از مردم از جمله طرفداران چلسی فکر میکردند آنتون «زیرآب» جان تری را زده است. آنتون «زیرآب» هیچکس را نزد!
این فصل ادامه دارد...