طرفداری- یک روز آنقدر عاجز و به دنبال فوتبال بازی کردن بودم که از یک کشیش، توپ ربودم. داستان زندگی من در آستی، جایی نزدیک به تورین در ایتالیا آغاز شد. آنجاها همیشه وقتی یک پسربچه می خواست فوتبال بازی کند، در نزدیکی های دفتر یک کشیش می توانست توپ زیبایی پیدا کند.
کشیش مرد مهربانی بود که تمام توپ ها را در کشوی میز خود نگه می داشت اما هیچوقت درش را قفل نمی کرد. فکر کنم او نمی خواست به دردسر بیفتیم. به همین خاطر هردفعه که توپم را گم می کردم -اکثرا شوت های محکم می زدم که از بالای حصار به بیرون می رفت- می رفتم و دزدکی منتظر کشیش می ماندم تا به طبقه بالا برود. بعد که می رفت، زود توپ را برمی داشتم و بیرون می آمدم.
ملامت نکنید. وقتی در آستی بزرگ می شوید، به فوتبال بیشتر از هرچیزی نیاز دارید. همیشه پشت کلیسا بازی می کردیم. زمین آسفالتی بود که جمع می شدیم و شش نفر در مقابل شش نفر بازی می کردیم. هر بازیکن باید 10 یورو پرداخت می کرد تا بتواند بازی کند. من همیشه یا التماس می کردم، یا می دزدیدم یا همیشه پولم را ذخیره می کردم تا بتوانم بازی کنم. تیم برنده تمامی پول ها را می برد.
قسم می خورم همه می آمدند تا بازی کنند؛ بچه های پولدار و حتی بچه های بی پول مثل من. حتی توریست ها، محلی ها... همه. هر هفته یک جنگ واقعی انجام می دادیم. اگر رویتان تکلی می زدند، باید وانمود می کردید که صدمه ندیده اید. اگر مصدوم می شدید، هیچکس شما را انتخاب نمی کرد. این مهم ترین اصلی بود که در فوتبال یاد گرفتم.
اینجا بود که ماجراجویی من آغاز شد.
وقتی اینطور فوتبال بازی می کنید، یاد می گیرید که عطش داشته باشید. می فهمید که فوتبال هم مثل زندگی، بالا و پایین های زیادی دارد. گاهی در آخرین لحظات یک بازی گل می زنی و برنده 60 یورو می شوی و گاهی همه چیز برعکس می شود. لایی زدن به حریف به اندازه گل زدن مهم بود. وقتی بزرگتر می شدید، در ازای پول به دیگران لایی می زدید و بدین ترتیب دیگر لایی زدن به جورجو کیه لینی در تمرینات زیاد هم ترسناک به حساب نمی آمد.
![مویزه کین-جورجو کیه لینی](https://ts2.tarafdari.com/users/user137112/2019/08/18/d3l8sbkuiaev5y1.jpg)
شوخی کردم. حرف هایم از ته دل نبود. واقعا، واقعا ترسناک است. هنوز هم یک زخم روی مچ پایم دارد که یادگاری از آخرین باری است که سعی کردم به کیه لینی لایی بزنم. واقعا مرد سرسختی است. وقتی به تمرین می رفتم، بازیکنی مثل پائولو دیبالا را می دیدم. لعنتی. این پسر اگر در خیابان ما بود، با مهارت هایش همه را نابود می کرد. اینکه همه چیز را به آستی ربط می دهم، به این خاطر است که همه چیز از آنجا شروع شد.
بله، زندگی من اینگونه بود. به قدری عاجز که از یک کشیش، دزدی می کردم اما فقط می خواستم بازی کنم. هنوز هم که هنوز است، خدا را به خاطر تمام کارهایی که انجام دادم، شکر می کنم.
![](https://ts2.tarafdari.com/users/user137112/2019/08/18/d3l8sbkuiaev5y1_0.jpg)
▬ برای خواندن سایر قسمتهای مجموعه The Players Tribune، روی برچسب این مجموعه یادداشتها کلیک کنید. در این مجموعه، به چالش ها و دغدغه های بازیکنان بزرگ و جوان، از کودکی تا به امروز پرداخته شده است.