ذهن کاغذیدر سن هشت سالگی دو تا جوجه رنگی داشتم که با کمک خداوند انها را خفه کردم :)) در سن ده سالگی نیز یک اردک داشتم که به دلیل عصبانیت شوتش کردم در حیاط و سر ان مرحوم خورد به دیوار و دار فانی را وداع گفت
اما الان جوری شدم که تو خیابونم که راه میرم حواسم هست پام روی مورچه نره