۱۰ آذر ۱۳۷۹- ورزشگاه آزادی. طبقه دوم. پیرمرد نشسته بود روی سکوی سیمانی، سیگار پشت سیگار روشن میکرد. از این سیگارهای بدبو؛ همانها که سبیلهایش را زرد کرده بودند. هر توپی که میآمد روی دروازه استقلال و گل نمیشد، پُک محکمی به سیگارش میزد و میگفت:
«اگه جای پایان رأفت الان همایون بهزادی تو زمین بود، دو تا گل زده بود. کجایی صفر ایرانپاک؟!»
پسر جوانی که کنارش نشسته بود، خون خونش را میخورد. حاجی خیلی رو مخُی ها! بذار بازی رو ببینیم!… زرینچه وسط زمین توپ را قل داد سمت یدالله اکبری. یدی سمت چپ، نیکبخت واحدی را صاحب توپ کرد. نیکبخت توپ را بلند فرستاد روی دروازه پرسپولیس. عابدزاده چند قدم از دروازه بیرون آمد. پایش لیز خورد، توپ پیشانی مهدی هاشمینسب را بوسید که پریده بود روی دوش افشین پیروانی. توپ غلت غلتان رفت توی دروازه… ورزشگاه ترکید. هاشمینسب دستهایش را باز کرد، به طرف آبیها دوید، نعره میزد… نعره!

پسر جوان برگشت سمت پیرمرد. انتظار داشت باز بگوید اگر ذوالفقارنسب بود، اگر کلانی بود، اگر… پیرمرد سیگار را پشت دستش خاموش کرد. بوی گوشت پیچید توی بینی پسر. پیرمرد گفت:
«روحش شاد عبدو! راست میگفت هیچوقت باور نکنید یه پرسپولیسی پیرهنش رو عوض کنه… مهدی هاشمینسب پرسپولیسی نبودی از اولش!… به مولا نبودی!»
این را گفت و راهش را از بین تماشاگران باز کرد که برود سمت خانهاش و سرش را فرو کند لای مجلههای قدیمی، لای جوانان امروزها، کیهان ورزشیها، دنیای ورزشها که رنگشان زرد شده بود. خیره شود به چشمهای براق حسین کلانی، به پوست محراب شاهرخی که مثل فلس ماهیها میدرخشید، به موهای طلایی آلن ویتل، به عزیز اصلی و مشتهایش….
تیمهای رؤیایی را مردان رؤیایی میسازند. آدمهایی که کت و شلوار میپوشند، ادکلن میزنند و توی دفتر باشگاه پشت میزشان مینشینند. جایی کمی دورتر از ویترینهای شیشهای که پر است از جامهای قهرمانی، نشانهای یادبود و عکسهای بزرگ از بازیکنان خوشنام باشگاه.
پرسپولیس در نیمقرنی که از حیاتش میگذرد، مدیران کت و شلواری در دفتر باشگاه کم ندیده است. آنها جز در مارک ادکلنهایشان، تفاوتهای اساسی دیگری با هم دارند؛ رؤیایی نیستند. رویایی نشدند. بعید است نه آن جوان روی سکوها و نه پیرمرد قصه، هیچکدام حتی یادشان بیاید که فیروز امینیان، حیدر بوستانی، محمدرضا رضائیان، محمدعلی دقتپور، عباس وکیل، محمدحسین اسلامی و… زمانی مدیرعامل پرسپولیس بودهاند؛ فرمانروای ارتش سرخ پایتخت. مردانی که حتی موتور جستجوگر گوگل هم در یافتن نام و نشانی از آنها روسیاه میماند.
انصاریفردهای کمحرف و باهوش، اکبر غمخوار پرهیاهو، علی میرزایی که تیم را برای تمرین به پادگان برد، امیر عابدینی با آن روابط شگفتانگیزش، مرحوم خطیب، حبیب کاشانی برآمده از دوران احمدینژاد، محمد رویانیان رؤیاپرداز و… همه میدانند که هر مدیرعاملی در پرسپولیس با یک نام مقایسه میشود؛ با عبده…عبده….عبده!
نوشتن در مورد درگذشتگان در ایران کار آسانی نیست. نویسندگان عموماً گرفتار حُب و بغضهای فردی یا قضاوتهای احساسی میشوند. خاصه مدیری باشد که در سال ۱۳۵۸ جان باخته است. سالی که تاریخ در ایران روایتی تازه پیدا کرد و مدیران به دو دسته انقلابی یا شاهنشاهی تقسیم شدند؛ یک حکم کلی و خدشهناپذیر در آن سالها. گذر زمان مثل باد که تیزی صخرهها را کُند میکند، آرام آرام شکل خیلی چیزها را عوض میکند، حتی تیزی قضاوتها را. آدمها پختهتر که میشوند در اعطای عنوان خادم یا خائن دقت بیشتری میکنند.
نوشتن در مورد علی عبدُه یا عبدو، مردی که در میان انبوهی از صفات شناور است، کار آسانی نیست. وطنپرست، دست و دلباز، باهوش، سختگیر، خلاق، کم قید و بند، نزدیک به دربار، اهل بذل و بخشش و ریخت و پاش، ورزشکار حرفهای، سرباز آمریکا و… هیچکدام از این واژهها به تنهایی برای معرفی این مدیر ورزشی کفایت نمیکند. برخی مسیحیان به تثلیث اعتقاد دارند. پدر – پسر – روح القدس سه واژهای هستند که کنار هم میآیند. عبدو – بولینگ – پرسپولیس هم شاید یکی از تثلیثهای تاریخ ورزش ایران است. تثلیثی که هیچچیز آنها را از هم جدا نکرده است؛ حتی مرگ.

نام کاملش «علیمحمد عبده» بود؛ اما خیلیها او را به نام عبدو میشناختند. پسری که در سال ۱۳۰۳ در بروجرد به دنیا آمده بود، در گذرنامه آمریکاییاش نام دیگری داشت؛ آلن مورگان!
پدرش شیخ محمد عبده بروجردی، نخستین دادستان دوران رضاشاه پهلوی بود که از او به عنوان مبتکر دادستانی نوین ایران هم یاد میشود. در چنین خانوادهای که از یکسو مقررات و سختگیری دادستان رضاخان و از سوی دیگر فضای مذهبی حاکم بود، طبعاً انتظار میرفت که فرزندان راه پدر را پی بگیرند. جلال، برادر بزرگترش، نماینده ایران در سازمان ملل متحد بود و ۴ سال بر گینه بیسائو حکمرانی کرد؛ اما علیمحمد، بختش را در ورزش دنبال میکرد؛ جایی که توانست کشوری به نام پرسپولیس را بسازد که جمعیتی بیشتر از گینه بیسائو دارد.
بسیاری از لرستانیها او را یکی از مفاخر خود میدانند. ابروها و سبیلهای پرپشت، بینی کشیده، دستهای بلند و قامت کشیدهاش باعث شد خیلی زود در بیشتر ورزشها سرآمد شود. او بختش را در رشتههای دوچرخه سواری، پرتاب وزنه، پرش ارتفاع، بسکتبال، والیبال و… جست. عناوینی که کسب میکرد اما عطشش را فرو نمینشاند. در ۱۷سالگی به بوکس روی آورد. جایی که آرامش گرفت. ورزشی که کار هر کسی نیست. او حتی وقتی برای تحصیل در رشته تربیت بدنی به آمریکا رفت هم در کالج مریلند پارک واشنگتن توانست با مشتهای سنگینش دستکش طلایی را ببرد.
نورمن میلر در مورد نحوه مبارزه محمدعلی کلی مینویسد: «او فهمیده بود که پیروزی در مشتزنی تا حد بسیار زیادی به اعتماد به نفس مربوط است. کلی تمام تلاش خود را کرد که حریف را پیش از رقابت ناراحت و از نظر روحی ضعیف کند. حریف باید عصبی و آشفته باشد، تا علی راحتتر با او مواجه شود. او به شیوهای باورنکردنی به هدف خود دست مییافت؛ اما تنها زبان کلی در آن رقابت، تند و تیز نبود. او چالاک بود و با زبان بدنش هم حریف را تحریک میکرد، به عنوان مثال در هنگام مبارزه، به جای آن که دستهایش را گارد صورتش کند، آنها را به پایین میآویخت. نوع جنگیدن او منحصر به فرد بود، او به دور حریف خود میرقصید».
علی عبده وقتی به ایران آمد به جای آنکه «دستهایش را گارد صورتش کند»، آنها را برای در آغوش کشیدن دوستانش باز کرد. او فهمیده بود که پیروزی در مشتزنی تا حد زیادی به اعتماد به نفس مربوط است. به همین خاطر با تکیه بر مدرک دانشگاهیاش در مدت کوتاهی از ریاست فدراسیون بوکس به عضویت در هیأترییسه فدراسیون بوکس در آسیا درآمد. این آغاز حرکت عبده برای تجربههای تازه در زمینه مدیریت ورزشی بود.
اینکه عبده پرسپولیس را ساخت یا پرسپولیس عبده را، میتواند موضوع پایاننامههای دانشجویان رشته فلسفه باشد؛ اما هرچه بود، او پس از یک موفقیت تجاری در نتیجه تأسیس شرکت واردات و صادرات سی.آر.سی، در آذر ۱۳۴۲ باشگاه پرسپولیس را تأسیس کرد. آن هم نه مثل تیمهای امروزی که طی یک بخشنامه نامشان، هویتشان و مالکانشان عوض میشود و چند ماه بعد دچار استحاله میشوند. او از باشگاه پرسپولیس با خریداری زمینی به مساحت ۲ هکتار (۲۰ هزار متر مربع) در جاده شمیران (کوروش بزرگ قدیم) و طی مراسم باشکوهی رونمایی کرد. در آن مراسم البته سامان گوران غایب بود تا با تقلید صدای علی دایی اسباب شادمانی حاضران را فراهم آورد!!
برای تکمیل مثلثی که بعدها ماندگار شد، عبدوی ۳۹ساله که شش سال قبل با هما مهاجرین ازدواج کرده بود، باشگاه بولینگش را احداث کرد. بولینگ… باشگاه بولینگ در دهه ۴۰! در روزهایی که «اکبر گلپایگانی» خواننده سرشناس سالهای دور و معروف به مرد حنجره طلایی، «مرحوم منوچهر نوذری» بازیگر سینما و رادیو و دوبلور معروف، «مرحوم علی تابش» گوینده رادیو، کمدین و بازیگر ایران، «ایرج» خواننده معروف و پدر احسان خواجه امیری و «ناصر ملک مطیعی» بازیگر سرشناس، چهرههایی بودند که اندک اندک ستاره میشدند. کشور درگیر اصلاحات اراضی بود. در دهه ۴۰، ایران هنوز به طور عمده، جامعهای کشاورزی بود. سرشماری سال ۱۳۴۵ نشان میداد که حدود نیمی از جمعیت شاغل، کشاورزانی بودند که مستقیماً در مشاغل کشاورزی فعالیت داشتند. در چنین فضایی، عبده باشگاه بولینگ را برای تأمین منابع مالی پرسپولیس پایهریزی کرد؛ جایی که با استقبال طبقه مرفه مواجه شد.

پرسپولیس عبده ستارههای تیم مغضوب شاهین را جذب کرد. او باقدرت چانهزنیاش توانست بهزادی، کلانی و کاشانی، سه ستارهای که با پاس قرارداد بسته بودند را به جمع سرخپوشان اضافه کند و تیمی را بسازد که قلب هزاران ایرانی را برباید. در روزگاری که هنوز کُشتی ورزش اول بود، لگد زدن به توپهای چرمی، سوغاتی چشم آبیها به شمار میرفت، عبده توانست پرسپولیس را از دام دوستانش نجات بدهد. در سال ۴۷ پرسپولیس نتایج خوبی میگیرد اما اواخر سال مسؤولان کارخانه ایران ناسیونال و در رأس آنها محمود خیامی، سرمایهدار معروف (صاحب فروشگاههای زنجیرهای کوروش)، درخواست میکند تا ستارگان پرسپولیس به تیم تازه تأسیس او –پیکان- بپیوندند. علی عبده در تصمیمگیری، بازیکنان تیم را آزاد میگذارد، به جز همایون بهزادی که در این مدت بیشتر از سایرین به علی عبده نزدیک شده بود و به نوعی پیوند عاطفی میان او و عبده بر قرار شده بود، راضی به ترک پرسپولیس نمیگردد. چند تن دیگر نیز به جهت حفظ حرمت با بهزادی، مردد هستند. همایون بهزادی در باب آن روزها در خاطراتش چنین میگوید: «…من با وجود رفتن نیمی از بچهها به پیکان، حاضر به انجام این کار نبودم و در پرسپولیس ماندم؛ اما یک روز آقای عبده مرا خواست و گفت: چون هدفم این است که تیم شما از هم پاشیده نشود، میتوانید نزد دیگر یاران خود بروید. اما از آنجا که علی عبده مرد شریفی بود، خداوند کاری کرد که در نهایت سال بعد همه با هم به پیش او و پرسپولیس بازگشتیم».
حدسزدنِ اینکه کدام بازیکنان در آن شرایط و با آن پیشنهاد خوب مالی به پیراهن سرخ وفادار ماندند، شاید دشوار نباشد؛ تنها عزیز اصلی، دروازهبان فقید قرمزها و محمود خردبین وفادار ماندند.
قسمت دوم مطلب «از بروجرد تا پرسپولیس» در مورد علی عبده بنیانگذار باشگاه پرسپولیس را در ادامه بخوانید.