طرفداری- او گلهای بسیار مهمی برای منچستر یونایتد به ثمر رسانده است. گلهایی که برای آنها قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا را بههمراه آورده است یا لیورپول، رقیب دیرینه منچستر یونایتد را از جام حذفی حذف کرده است. گلهایی که قهرمانی در لیگ برتر را برای یونایتد تضمین کرده است، مانند آن گلی که در فصل پس از کسب سهگانه در ساوتهمپتون بهثمر رساند. او در عرصه رقابتهای ملی هم در جام جهانی برای بلژیک گلزنی کرده است. قاتل «بیبی فیس» لقب اوست.
آن گلی که او در آن شب آرام در پاییز 2006 برابر سلتیک بهثمر رساند، گل مورد علاقهاش است. این اولین گلی بود که در سه سال گذشته در اولدترافورد به ثمر میرساند، آنهم در شرایطی که به نظر میرسید دوران بازیاش نابوده شده است. پل اسکولز با یک پاس ساها را در موقعیت گل قرار داد، اما دروازهبان سلتیک، بروس توپ او را دفع کرد تا سولسشر که در طرف دیگر قرار داشت، موفق به باز کردن دروازه سلتیک شود. همه میدانستند که دوران بازی او رو به پایان است، حتی سرمربی، کسی که خود او را کشف کرده بود و به عنوان یکی از مرگبارترین مهاجمان فوتبال مدرن، پرورش داده بود. فقط اوله باور داشت که میتواند اوضاع را تغییر دهد. او میدانست که استعداد و تواناییاش را از دست نداده است. این چیزی بود که باعث شد انگیزه خود را به دست آورد و برای یک ریکاوری معجزهآسا، آماده شود. آن شب، گل برتری را اوله در ساعت 8:47 بعد از ظهر 13 سپتامبر 2006 به ثمر رساند تا منچستر یونایتد یکبار دیگر یک بازگشت به بازی معروف داشته باشد. آن گل نشان داد که یک سال پر از درد و زحمت، او را زمین نزده است. در عوض، شکوه او به عنوان یک بازیکن بزرگ، بار دیگر درحال خودنمایی بود.
لستر پیگوت (چابکسوار مشهور بریتانیایی)، دو هفته پس از آزادی از زندان و بازگشت به مسابقه، قهرمان رقابتهای کاپ مایل شد. راکی بالبوآ هم در فیلم راکی بازگشتی فوقالعاده داشت و سیلور استالونه به ما یادآوری کرد که مهم نیست شما تا چه اندازه محکم مشت میخورید، مهم این است که چگونه با آن مشت خوردن برخورد میکنید و در مثال اوله، این موضوع کاملاً صحیح است. زمانی که او در چهارشنبه عصر برابر سلتیک گلزنی کرد، تمام اولدترافورد یکپارچه او را تشویق میکردند. شماره 20 یونایتد به رستگاری رسیده بود و به هوا میپرید. دقیقاً مثل آن لحظهای که راکی به موزه هنر فیلادلفیا قدم میگذارد و یکی از خاصترین لحظات سینمای مدرن را رقم میزند. گل اوله و خوشحالیاش، حکم چنین صحنهای را داشت.
خوشحالی سولسشر پس از گلزنی برابر سلتیک در لیگ قهرمانان اروپا
چند شب بعد، اخبار تصاویری از اتفاقات ناگواری که قرن 21 ما را میسازد نشان داد. برای مثال بمباران عراق که مرگ مردم را نشان میداد. در میان آن تصاویر، دوربین تصویر پسربچهای را نشان میداد که یک پیراهن قرمز پوشیده است که روی آن حرف AIG خودنمایی میکند. نشانهای از اینکه قدرت فوتبال تا چهاندازه زیاد است و در هر جامعهای با هر جهانبینیای نفوذ کرده است. اوله گونار سولسشر بخشی از این روح تلاش جمعی است. تلاشی که قصد دارد به جوامع گوناگون در سرتاسر جهان برسد و به آنها کمک کند. تلاشهای او و برخی از همتیمیهایش، توسط آنهایی که عاشق فوتبال هستند، مورد احترام است. احترامی که اوله برای باشگاه و کشورش به همراه آورده است. به عنوان سفیر بازی زیبا، اوله نمونهای از آنچه است که فوتبال میتواند به شما بدهد. تعهد، توانایی، استعداد، وفاداری و رستگاری با یک چهره جوان. او بخش جدانشدنی از تاریخ جدید منچستر یونایتد است، بازیکنی که احترام و علاقه هواداران و طرفداران فوتبال را به خودش جلب کرده است. برای اینکه بفهمیم اوله چگونه با بازی برای تیم ملی کشورش و یکی از بهترین و بزرگترین باشگاههای جهان، چگونه به چهرهای جهانی بدل شد، باید به 1973 بازگردیم، به کریستیانسند، شهری کوچک در مرکز نروژ.
اوله در تاریخ 26 فوریه 1973 به دنیا آمد. سالی که برای جهان، سال خاصی به حساب میآید. در آن زمان، بریتانیا به کمیته اقتصادی اتحادیه اروپا پیوست، رسوایی واترگیت پدید آمد، قحطی در اتیوپی پدیدار شد و جنگ میان اسرائیل، مصر و سوریه بالا گرفت. منچستر یونایتد در آن زمان، در جایگاه هجدهم لیگ دسته اول انگلیس بود. بابی چارتون آخرین بازی خود برای یونایتد را برابر چلسی انجام داد و سیل گلهای او حالا به پایان رسید بود. بابی یکی از اضلاع مثلث طلایی منچستر یونایتد بود. لاو و بست به همراه چارتون منچستر یونایتد را در دهه 60 میلادی به اوج افتخار رساندند. بست به علت مصرف بیش از حد مشروبات الکلی و خوشگذرانیهای بیموردش، مسیرش را جدا کرد. دنیس لاو طی چند سال، راهی منچستر سیتی شد و با آن گل پشت پای خودش، منچستر یونایتد را به دسته پایینتر فرستاد و حالا سمبل گلزنی منچستر یونایتد هم این باشگاه را ترک میکرد.
اوله همیشه عاشق فوتبال بود. تیم مورد علاقه او، مانند بسیاری از هواداران فوتبال در اسکاندیناوی، لیورپول بود. خانوادهاش زمانی که چهار سال داشت، به کلاوزنانگن نقل مکان کردند و در سن 7 سالگی، اوله به تیم محلیای با همان نام پیوست. جایی که پانزده سال بعدی خود را در آنجا سپری کرد. در آن زمان لیورپول با تیم کهکشانی خود، همه را محسور کرده بود. پسران آنفیلدی لیگ را قبضه کرده بودند، دقیقاً به همان شکلی که منچستر یونایتد در دهه 90 لیگ را به تسخیر خود درآورده بود. مانند امروز، در آن زمان هم تمام بازیهای لیگ انگلیس در نروژ پخش میشد و مردم تیمهای مورد علاقه خود را دنبال میکردند. اسطوره اوله در آن زمان در تلویزیون، کنی دالگلیش بود، فوقستاره لیورپولی که از محبوبترین بازیکنان زمان خود بود. ملیپوش تیم ملی اسکاتلند که به اولین نفری تبدیل شد که در هر دو طرف مرز، 100 گل در لیگ به ثمر میرساند. گزارشگران به طور پیوسته میگفتند که سبک بازی اوله برابر دروازه، شباهت زیادی به دالگلیش دارد.
هر دو بازیکن، در گلزنی بسیار ماهر بودند. یکی از قدیمیترین خاطرات اوله از تماشای دالگلیش در تلویزیون، به گلی که او در سال 1979 به ثمر رساند باز میگردد که باعث شد لیورپول قهرمان اروپا شود. گل زیبایی بود، یک چیپ قدرتمند که توپ را به کنج دروازه فرستاد. در حیاط پشتی، اوله جوان ساعتها تمرین میکرد تا تکنیک فوتبالی خود را ارتقا دهد. یکی از حرکات مورد علاقهاش، بلند کردن توپ و زدن ضربه چیپ بود، درست مثل همان ضربهای که دالگلیش برابر بروژ زد. پسر کوچولو بعدها متوجه میشد که تمرینهایش به زدن گل قهرمانی در لیگ قهرمانان اروپا منجر خواهد شد. قهرمان دیگر اوله، مارکو فن باستن بود. ستاره خط حمله هلند، کسی که دوران فوقالعادهاش با مصدوم مچ پا به پایان رسید و البته زیکو، ستاره همعصر فن باستن.
یکی دیگر از خاطرات اوله، مربوط به جام جهانی 1982 میشود که در اسپانیا برگزار میشد. اگرچه ایتالیا در آن رقابتها قهرمان شد، اما برزیل یکی از چشمنوازترین فوتبالها را ارائه میکرد. سبک بازیای که اوله را مجذوب میکرد و باعث الهام گرفتن او از این شیوه بازی میشد. برچسبها و آدامسهای فوتبالی در آن زمان در دست تمام بچهها بودند و اوله هم برای خود مجموعهای از آنها درست کرده بود. کارتهای مربوط به بازیکنان لیورپول مورد علاقه او بودند و گل سرسبد آنها، کارتهای مربوط به کنی دالگلیش در فصل 1981/82 بود. کنی دالگلیش با آن لباس دوم زرد لیورپول که نماد لیوربرد را روی خود داشت. در مصاحبهای با مجله هواداران منچستر یونایتد Red News اوله در مورد اینکه در جوانی طرفدار لیورپول بوده است، صحبت میکند.
میدانید، زمانی که شما به خانه بر میگردید و در تلویزیون میبینید که یک تیم درحال پیروز شدن است، به آن تیم علاقه پیدا میکنید. در دهه 80، لیورپول و کنی دالگلیش بهترین بودند و من به آنها در انگلستان علاقهمند بودم. در عینحال که به مارکو فن باستن و زیکو هم علاقه داشتم. اما حالا... در واقع در نروژ هم من طرفدار تیمی بودم که دشمن تیمی است که با آن قرارداد بستم. این داستان دوران فوتبالی من است. من با یونایتد قرارداد امضا کردم و مشخصاً طرفدار یونایتد هستم. فکر میکنم حالا بخشی از باشگاه هستم، زمانی که شما در مورد تاریخ باشگاه میخوانید و اطلاعات کسب میکنید، متوجه چیزهای زیادی میشوید.
پدر اوله میخواست او را به انگلیس ببرد تا بتواند بازیهای لیورپول را تماشا کند و آنها برنامه داشتند تا در جایگاه «KOP» بنشینند.در کنار هواداران پر تعداد لیورپول که البته میتوانستند خطرناک باشند، اما برای پدر اوله که کشتیگیر تیم ملی نروژ بود، نگرانیای وجود نداشت.
اوله هم تمرین کشتی میکرد، اما آن فقط یک ورزش برای او بود. او به شکل قابل توجهی آینده خود را در فوتبال میدید و به سختی روی این موضوع کار میکرد. بخش عمدهای از تمرینات او به شوت زند اختصاص داشت. او مقدمات کار را خیلی زود یاد گرفته بود و مطمئن بود که میتواند شوتهای خود را به سطحی برساند که از نظر شدت و دقت در بهترین فرم باشند. وجود یک دروازه با اندازههای اصلی در پارک محل، باعث شد او تمریناتش را به آن مکان منتقل کند. جایی که اوله جوان متوجه شد لحظه جدا شدن توپ از پا، کلیدیترین لحظه در بازی است. دیدن بازیهای تیمهای هلندی و برزیلی در تلویزیون، احتمالاً بهترین فرصت برای تماشای فوتبال تهاجمی بود. آنها یک نظریه خاص برای خود داشتند. برای بازیکنانی نظیر زیکو، همشه بهتر بود که مسئولیت را بر عهده بگیرند و به سمت دروازه یورش ببرند. برای اوله نیز شم گلزنی هیچگاه چیزی نبود که از بیرون ساخته شود، او ذاتاً یک گلزن بود، اما با تمرین سخت، به خاطر عشقی که به فوتبال داشت، استعداد خود را پرورش داد. ذهن کمالطلب او میخواست در تمام جنبهها، موفق باشد.
اوله به شکل فوقالعادهای به زبان انگلیسی تسلط داشت. چیزی که در آن زمان در تمام مدارس نروژ به دانشآموزان آموخته میشد تا اطلاعات آنها در مورد فرهنگ و آداب بریتانیا افزایش پیدا کند و همین موضوع هم دلیل دیگری شد بر علاقه روزافزون اوله فوتبال انگلیس. او ذهن خلاقی هم داشت و البته جامعهشناسان بر این باورند که بازیکنان تهاجمی، ذهنیت خلاقتری نسبت به بازیکنان تدافعی دارند. یکی از ترفندهای اوله در بازیهای دوران جوانیاش، زدن ضربات به سمت بالای دروازه بود، هرچه ضربه بالاتر زده میشد، دیدن و گرفتن توپ برای دروازهبان سخت تر بود. این یک توانایی ذاتی در ذهن خلاق اوله بود.
اولین بازی دوران جوانی او در سن 8 سالگی انجام شد، آن هم برابر پسرانی که دو برابر او سن داشتند. این بازی کمک شایانی به شروع دوران فوتبالی اوله کرد. او در آن بازی فهمید توانایی فیزیکی به تنهایی نمیتواند یک عامل برای موفقیت باشد و همین موضوع باعث افزایش اعتماد به نفس او شود. تروند سولی از فرای، جزیرهای کوچک در خارج از کریستیانسند، دو سال از اوله کوچکتر بود. آنها در کلاوسنانگن با یکدیگر بازیکردند و زمانی که او میخواهد از خاطراتش با اوله بگوید، لبخند روی لبانش میاید.
اوله از همان زمانی که کودک بود، استعداد خاصی داشت. من در فرای زندگی کردهام و برای تیم آنها بازی میکردم. یک روز ما برابر کلاوسنانگن که اوله را داشت بازی کردیم. اوله در آن زمان حدود 9 سال داشت و من هم 7 ساله بودم. ما در آن روز 5-0 شکست خوردیم و اوله هر پنج گل را به ثمر رساند. به ثمر رساندن چندین گل در یک بازی، آن هم در آن سن کمی که داشت، فکر میکنم باعث شد متوجه شود چه بازیکن خوبی است. چراکه او همیشه در مورد فوتبال بازی کردنش جدی بود و به آن اهمیت میداد. حتی در زمانی که بچه بود، فوتبال برای او اولویت اصلی بود و در آن حوالی، پسربچه دیگری نبود که بتواند به آن خوبی فوتبال بازی کند. او از همان زمانی که کودک بود، استعداد خاصی داشت و همیشه گل میزد. همیشه سخت تمرین میکرد و همیشه هم به نظر میرسید که میخواهد بهتر و بهتر شود. او تمرینات بیش از حد زیادی انجام میداد، آن هم در حالی که بسیار جوان بود. همه مردم میدانستند که این پسر روی به یک فوتبالیست بسیار خوب تبدیل خواهد شد. بعدتر من به کریستیانسند رفتم و برای کلاوسنانگن بازی کردم. ما همه فکر میکردیم اوله بزرگترین بازیکنی است که در آینده خواهیم دید. او فوقالعاده بود، به هیچوجه غرور نداشت و همیشه خیلی خوشرفتار بود. ما از بازی کردن در کنار اوله لذت میبردیم، استعداد او خاص و ویژه بود و تواناییهایش در زدن گل همه را شگفتزده میکرد و سر انجام آن اتفاقی که باید میافتاد، افتاد. او به یک فوتبالیست خوب و یکی از بهترینهای اروپا تبدیل شد.