آبی نخستین فیلم از سه گانه تحسین برانگیز کیشلوفسکی Three Colors است. فیلم درباره زنی به نام ژولی است که همسر و فرزندش را در یک حادثة رانندگی از دست میدهد. آنچه پس از این اتفاق برای ژولی رخ میدهد، رقم زنندهی اتفاقات فیلم و تحول درونی ژولی است.
آبی، سفید قرمز سه رنگ پرچم فرانسه هستند.جایی که این فیلم نیز ساخته شده است.فرانسه جزو نماد های اروپا برای آزادی است.فرانسه را در اروپا بخاطر آزادی های بی قید و شرطش می شناسند.نماد فرانسه آزادی،برابری، برادری (Liberté, Égalité, Fraternité)است.به همین خاطر این فیلم تلنگری بود به مفهوم آزادی...آیا انسان آزاد است؟یا فقط می توان آزادی را بر روی مطبوعات و مسائل اجتماعی و سیاسی گذاشت؟
داستان فیلم سراسر روایتگر اتفاقاتی است که نشان می دهد انسان آزاد نیست،حداقل آزادی محدودی دارد نه یک آزادی بی حد و بیکران.
🚫 اگه فیلم را ندیده اید از اینجای متن به بعد را نخوانید...
از صحنه اول فیلم (تصادف ماشین )گویای نوعی جبر بر تمامی اتفاقات هستیم.این که ژولی نمیتواند خودکشی کند نشان از وابستگی او به دنیا و گذشته اش است.ژولی هیچگاه نمی تواند آزاد باشد،حتی با وجود فرارش به پاریس،بازهم گذشته اش به سراغش می آید،الیور او را می بیند و متوجه می شود که او نمیتواند کاملا فارغ از محیطش باشد.
تمامی توضیحات فوق در آن لوستر آبی رنگ خلاصه می شوند چرا که او نمادی از گذشته است،نمادی از فراموش نکردن گذشته است.ژولی که میخواست همه چیز را فراموش کند و خود را از غم از دست دادن نزدیکانش آزاد کند،نتوانست از این لوستر بگذرد.لوستر نمادی از خاطرات گذشته هر انسانی است که انسان هرچقدر هم فراموشی بگیرد،آن ها را بیاد می آورد.ژولی حاضر شد تمام چیز هایش را بدهد،حتی از شغلش و آن قطعه موسیقی بگذرد،از خانه اش،وسایلش بگذرد ولی فقط از یک چیز نگذشت،آن هم لوستر و یا خاطرات بود...
فیلم یک دیالوگ فوق العاده دارد،آن هم گفت و گوی ژولی با مادرش.وی دلیلی برای تلاشش در آزاد بودنش از دیگران می گوید.اینکه او دیگر ناراحت از غم عزیزانش نخواهد شد..
نکته قابل توجه حضور همسایه وی هست.یکی از افتخارات غربی ها در قرن اخیر،آزادی بی قید و شرط انسان حتی در مسائل جنسی است.فیلم تلنگری به این موضوع نیز می زند،این که همسایه پایینی ژولی و مرد متاهل به راحتی با هم رابطه دارند گویای این تفکر غربی این سده است.زن روسپی خود را "آزاد" میخواند،می گوید این کار را می کند چون آن را "دوست" دارد(کلمه ای که انسان ها در پاسخ به کارهایشان می دهند.)ولی آیا وی آزاد است؟خیر،او نمی تواند از فکر خانواده اش رها شود،او شرمسار از شغل خود در مقابل دیدگان پدرش است.حتی این زن،وابستگی ای به ژولی دارد با وجود اینکه زمان کمی است که او را می شناسد.بنابراین هرچقدر انسان ها خود را آزاد بنامند،بازهم وابستگی هایی به اطرافشان دارند.
ولی با این همه بدبینی به آزادی انسان ها،کیشلوفسکی راه چاره را به انسان نشان می دهد؟بله!پاسخ در پنج دقیقه انتهایی فیلم است..."عشق".
انسان ها گرچه آزادی بی قید و شرطی ندارند ولی تنها عشق است که باعث می شود امیدوار باشند،باعث می شود گذشته را فراموش کرده و به آینده دل ببندند.انتهای فیلم ادای دین کاملی بود از کیشلوفسکی به استاد خود یعنی "اینگمار برگمان"...
بد نیست به شاهکار موسیقی متن این فیلماثری از زبیگنف پرایزنر نیز اشاره ای کنیم.موسیقی ای سراسر دلهره آور و زیبا. در یک کلام یکی بهترین موسقی های متن تاریخ سینما!
متن فوق العاده زیبا موسقی انتهایی فیلم:
اگر با زبان فرشتگان سخن بگویم،
عاشق نیستم.
اگر پیامبر باشم،
ولی عاشق نباشم
هیچ هستم...
عشق صبوری است
سرشار از مهربانی و بخشش است
عشق همه چیز را برخود هموار می کند،
عشق بر همه چیز الهام می بخشد.
عشق هرگز نمی میرد
آنگاه که پیامبران غایبند،زبان ها خاموش اند،
معرفت رنگ باخته است و دانایی فرو مرده است،
و تنها ایمان و امید و عشق زنده هستند،
عظیم ترین و پربار ترین چیز،
"عشق" است...
📎دانلود موسیقی متن فیلم Blue