قبل از خواندن شما را به دیدن تریلر فوق العاده فیلم دعوت میکنم.
https://trailers.apple.com/movies/if...
جنون به سبک ایتالیایی – دربارهی «پیروزی» ساختهی مارکو بلوکیو
پرداختن به پشت صحنه زندگی دیکتاتورهای بزرگ تاریخ همیشه جذابیت زیادی برای مخاطب داشتهاست؛ چرا که در اکثر مواقع از خشونت و خونریزی آنها سخن به میان آمده و کمتر روابط احساسی و شخصیشان مورد توجه قرار گرفته است. مارکو بلوکیو از قدیمیترین کارگردانان زنده و فعال سینمای ایتالیا در سال 2009با توجه به همین کنجکاوی سراغ ساخت فیلمی به نام «پیروزی» رفت که در آن داستان تراژیک همسر اول بنیتو موسولینی دیکتاتور فاشیست ایتالیایی و یکی از بانیان جنگ جهانی دوم را به تصویر کشیده است. آیدا دالسر در سال 1909با موسولینی جوان که در حال پیشرفتهای بزرگی در سیاست بود آشنا میشود و بنا بر اطلاعات برخی منابع در سال 1914با او ازدواج کرد.
آیدا که فکر میکرد زندگی خوبی در انتظارش است در سال 1915نخستین فرزند موسولینی به نام بینتو آلبانو را به دنیا آورد، اما موسولینی که گویا از به دنیا آمدن پسرش در آن شرایط ناراضی بوده آیدا و فرزندش را ترک میکند و دو سال بعد هم زن دیگری را برای همسری انتخاب میکند. با این حال آیدا سالها دست از تلاش برای برگرداندن زندگی و تضمین آینده پسرش بر نمیدارد و همین موضوع باعث میشود موسولینی که از عواقب وجود این زن و پسر میترسد با توطئهای او را روانه بیمارستان روانی کند. آیدا در بیمارستان طاقت نمیآورد و در سال 1937بر اثر فشارهای روحی میمیرد و چهار سال بعد پسرش هم بهدلیل تزریقهای مکرر به کما میرود و در سن 26سالگی به مادرش میپیوندد. این ازدواج یکی از مجهولترین و غریبترین بخشهای زندگی موسولینی است که اطلاعات ضدو نقیض زیادی درباره آن وجود دارد.
توضیحات تکمیلی
بلوکیو داستان زندگی آیدا را برمبنای دو کتاب و یک مستند که در اینباره نوشته و ساخته شده روایت میکند. این کارگردان باتجربه در «پیروزی» بیشترین تمرکز خود را ابتدا بر ارائه تصویر دقیقی از نقش مهم آیدا در پیشرفت موسولینی متمرکز میکند، بعد بیرحمی موسولینی و تلاش آیدا برای بازگرداندن زندگیاش را دنبال میکند و بعد هم به دراماتیکترین بخش داستان میرسد. جایی که پلیس ایتالیا به فرمان موسولینی تلاش میکند آیدا را یک زن روانی نشان دهد و او را به آسایشگاه منتقل میکند تا درگیر بیماری روانی شود و پایان تراژیکی برایش رقم بخورد. آیدا در کل داستان مدام در تلاش برای حفظ چیزهای باارزش زندگیاش است، اما در فضایی که قدرت، کورکورانه جولان میدهد زنی مثل او زیر چرخهای سیستم له میشود؛ اتفاقی که بلوکیو آن را هنرمندانه در پیروزی به نمایش گذاشته است.
«پیروزی» آخرین ساختهی مارکو بلوکیو، تمام ویژگیهای یک فیلم بزرگ را، لااقل در مقام یک فیلم هنری دارد؛ شکوهش با عظمت بزرگترین اپراهای ایتالیایی پهلو میزند، ژرفیش عموم بینندگان را تا مرز آزمایش مستحکمترین داوریهای تاریخیشان پیش میبرد، و هنرش عصارهی نابی است از خلاقیت بصری، علم به تاریخ و زیباییشناسی سیاسی، و تجربهاندوزی در کار با فن. بلوکیو به نسلی از کارگردانان دستچپی ایتالیایی تعلق دارد که در اوایل دهه 60 میلادی ظهور کردند و سودای بنیانافکندن نظم حاکم بر جامعهی پیرامونشان و برقرارساختن نظمی مجدد ـ لزوماً از طریق انقلاب و ساقط کردن اقتدار بورژوازی و کلیسا و نمایندگان بلافصل آنها یعنی اشراف، ملاکین و واتیکان ـ داشتند. در میان فیلمسازان بارز این نسل (یعنی او و پازولینی، برتولوچی، پونتهکورو، رزی، اولمی و برادران تاویانی) بلوکیو تنها کسی است که هنوز هم سر آشتی با «سیستم» ندارد و نیز کارش (یا مبارزاتش) را تا همین فیلم آخری با همان جسارت و خروشی ادامه میدهد که از زمان ساختن «مشتها در جیب» در سال 1965 صرف طرح انتقادات رادیکالش از نقاط تلائم اخلاق بورژوازی، تعصبات ایدئولوژیک کور و تزویر قشریون ـ و بازنمود آنها در کانون خانواده ـ میکرد. منتها این «پیروزی» را به بهای دیگری به دست آورده است.
شاید امروز باورش مشکل باشد که اقتباس دیگری از قصهی کهنهی شقاوتهای موسولینی دیکتاتور، تازگی داشته باشد. اما بلوکیو برای اثبات این مدعا راوی دیگری برای داستانش انتخاب میکند: «اِیدا دالسر» محبوبهی پنهان و همسر اول موسولینی. او استادانه در این راه درامی تاریخی ـ لباسی را که مردی خودکامه در آن در سودای رسیدن به «پیروزی به هر قیمتی» است، تبدیل به ملودرامی فاخر و اپراگونه میکند تا از عشق بدشگون زنی فریبخورده بگوید که جسم و جانش را در برابر معشوقی خودبین و کامجو فدا میکند. زنی روشنفکر (با معیارهای آن روزگار) که در طی سالهای صعود موسولینی به قدرت، در قامت یک روزنامهنگار جزء و عضو رادیکال حزب سوسیالیست در سالهای جنگ بینالملل اول، تا اخراج از حزب متبوعش به خاطر حمایت از پیوستن ایتالیا به جنگ و تأسیس روزنامهی «ملت ایتالیا» (با سرمایهی حاصل از فروش مزونِ دالسر) و سپس زخمیشدن در جنگ، در کنار وی بود و از او صاحب پسری شد به نام بنیتو آلبینو که موسولینی در کودکی او را از مادر جدا کرد و به خانوادهای فاشیست سپرد. پسری که حتی پس از غلبهی جنون بر وی و تا دم مرگ نکبتبارش در سال 1942، جز در تصاویر تلویزیونی آن نطقهای معروف، به دیدار پدر نائل نشد. قصهی فیلم اما، با ظرافت برگ دیگری بر این ماجرا میافزاید: استقامت زنی را که به هر قیمتی (حتی به بهای اتهام جاسوسی برای فرانسه، و یا حبس دائمی در تیمارستان) بر انکارناشدنیبودن هویتی طردشده اصرار میورزد تا مقاومت «ایل دوچه» [لقب موسولینی] را در هم شکند که با شعارهای اغواگرانهاش (یا مرگ یا پیروزی؛ پیروزی به هر قیمتی و …) هوش از سر مردمان ایتالیا ربوده بود و آنها را به سمت جنگ و نابودی میکشاند. زنی که بالاخره (بنا بر روایت حماسی سکانس پایان فیلم) تأییدش را از همان تودهای میگیرد که ملتمسانه با او در این فریبخوردگی همدردی میکنند همانها که موسولینی «زنصفت» شان میخواند و اعتقاد داشت «مردان قوی را دوست دارند». همانها که سرانجام برد را از آن ایدا میکنند.