مطلب ارسالی کاربران
يه داستان كوتاه 2
يك روز يك زن بو مرد ماشينشون با هم تصادف ناجوري ميكنه
به طوري كه ماشين هر دوشون به شدت آسيب ميبينه
ولي هردوشون به طور معجزه آسايي جون سالم به در ميبرند
وقتي هر دو از ماشينشون كه حالا تبديل به آهن قراضه شده بيرون ميان.
راننده خانم برميگرده ميگه:
آه چه جالب شما مرد هستيد ببينيد چه بلايي سر ماشينامون اومده !
همه چيز داغونشده ولي ما سالم هستيم!
اين بايد نشونه اي از طرف خدا باشه كه اينطوري همديگرو ملاقات كنيم و ارتباط مشتركي رو با هم آغاز كنيم
مرد با هيجان پاسخ ميده:
اوه...بله كاملا...باشما موافقم اين بايد نشونه اي از طرف خدا باشه
بعد اون خانم ادامه ميده وميگه:ببين يك معجزه ديگه:ماشين من كاملا داغون شده ولي اين شيشه مشروب سالمه .
مطمئنا خدا خواسته كه اين شيشه مشروب سالم بمونه تا ما اين تصاادف خوش يمن رو كه ميتونه شروع جريانات خيلي خوبي باشه رو جشن بگيريم
خانم زيبا با لوندي بطري رو به مرد ميده.
مرد سرش رو به علامت تصديق تكان ميده ودر حالي كه زير چشمي اندام زيباي خانم رو ديد ميزنه درب بطري رو باز ميكنه ونيمي از شيشه مشروب رو مينوشه وبطري رو بر ميگردونه به زن.زن درب بطري رو ميبنده وشيشه رو بر ميگردونه به مرد. مرد ميگه شما نمينوشيد؟!
زن لبخند شيطنت آميزي ميزنه ودر جواب ميگه:نه عزيزم فكر كنم بهتره الان منتظر پليس باشيم!!!!