من خودم يه بار رفتم اونم بد رفتم
وقتي ١٩ ساله ام بود با يه نفر رفته بوديم شمال رامسر
يه ويلا گرفته بوديم كنار دريا
ويلاي روبرو هم توش مسافر بود
من ماشين رو مقابل ماشين رو تو كوچه پارك كردم كه مثلا ميريم بيرون
يهو نگو اينا ميخوان برن بيرون
يكيشون اومد در رو زد.دختره رف در رو باز كرد
طرف گفته بود اگر ميشه بگو بياد ماشين رو بكشه بيرون اونم اومد گفت امير بيا اقا با تو كار داره
منم اومدم دم در اقا چش تون روز بد نبينه ديدم اها داماد عموم هست.
يه لحظه مات موندم و بعدش گفتم سلام دكتر اونم گفت امير حسين اينجا چيكار ميكني
اما اصل ماجرا اونجا بود كه يهو دختر عموم وارد شد و گفت ناصر بجنب
اونم ديد البته اون دختره رو نديد
از اون به بعد هر وقت دوماد منو مي بينه ميگه رامسر نميري🤦♂️