طرفداری- ورزشگاه های بسیاری در دنیا وجود دارند که نسبت به نیوکمپ رعب آورتر باشند. در واقع این ورزشگاه تاریخی و نمادین، با وجود تاریخ پربارش، بیشتر شبیه یک تئاتر آرام است که انسان ها انتظار سرگرم شدن دارند. از تیم کرایوف اواسط دهه 70 تا تیم عصر مدرنِ لیونل مسی، همیشه سرگرم کردن و سرگرم کردن در اولویت بوده است.
به قلم دن ویلیامسون در وبسایت Thesefootballtimes - شاید چنین مقایسه هایی کفر به نظر بیاید زیرا محدودیت های سیاسی و فرهنگی وجود دارد و از این منظر مقامات کاتالان کمی دست هواداران را بسته باشند اما اگر بخواهیم مقایسهای در مقیاس درست انجام دهیم، شاید بارسلونا را یک ماتادور تصور کنیم-صبور، بی رحم و آماده- و تیم های رقیب را مثل یک گاو مریض و عاجز. ولی به شبی خواهیم رفت که ماتادور نتوانست گاو خشمگین را کنترل کند و این بار، تقدیر علیه مردان کاتالونیا بود. در 5 نوامبر 1997، قرار بود دیناموکیف قربانی بعدی بارسلونا باشد؛ ولی فقط قرار بود. هردو تیم دینامو و بارسا پس از عبور از مرحله مقدمانی راهی مرحله گروهی شده بودند. نماینده اوکراین با شکست بری تاون از ولز و قهرمان دانمارک یعنی بروندبی، راهی دور بعد شده بود و بارسا هم پس از اسکونتو برآمده بود. پس از سه بازی در مرحله C رقابت ها، این دو تیم کاملا در موقعیت متفاوت با یکدیگر قرار داشتند.
حدستان اشتباه است؛ دیناموکیف شکست ناپذیر در صدر جدول قرار داشت و بارسلونا تنها با یک امتیاز، در قعر جدول جای گرفته بود. گرچه بارسا فرم بدی داشت اما در رقابت های داخلی و تحت هدایت لوئیس فن خال، مدعی اصلی قهرمانی به حساب می آمدند. بارسا آن شب چند بازیکن کلیدی خود را در اختیار نداشت اما ترکیب اصلی، متشکل از بازیکنانی چون آلبرت فرر، سرجی، لوئیس فیگو و ریوالدو بود. کارلس پویول جوان هم قرار بود بازی کند. به هرحال اسم آن تیم بارسلونا و اسم ورزشگاه نیوکمپ بود؛ پس دلیل کافی برای ترسیدن وجود داشت. هواداران پس از شکست تلخ 3-0 در کیف، انتظار یک انتقام را داشتند. دینامو که از زمان جدایی اوکراین از اتحاد جماهیر شوروی، در لیگ جدید نهمین قهرمانی پیاپی اش را تجربه می کرد، شانس آورد که اصلا در لیگ قهرمانان اروپا حضور داشت. آن ها والری لوبانوفسکی را روی کار آورده بودند تا سومین و آخرین حضورش را در دینامو تجربه کند.
ستاره آن دوران دینامو بدون شک آندری شوچنکو بود. پسرکی که تازه 21 ساله شده بود و سه فصلی می شد در سطح اول بازی می کرد. بازی که آغاز شد، تنها 9 دقیقه طول کشید تا شوا با ویتور بایا تک به تک شود و هواداران کمِ دینامو را غرق در شادی کند. یک ضربه آزاد از سمت راست ارسال شد و این شوا بود که با عبور و فرار از دست مدافعین حریف، دوباره با ویتور بایا روبرو شد و دروازه را برای دومین بار باز کرد. شوچنکو نمی دانست چه شبی انتظارش را می کشد، شبی که از یادها فراموش نخواهد شد.
32 دقیقه از بازی گذشته، شوچنکو توپ را در مرکز زمین برداشت و به سمت گوشه زمین پاس تا از آنجا به محوطه جریمه نفوذ برود و منتظر توپ بماند. دوباره شوا به راحتی با ویتور بایا تک به تک شده بود و توپ هم در هوا بود. این مهاجم اوکراینی بالاتر از دستان این دروازه بان پرتغالی بلند شد و توپ را وارد دروازه کرد تا نشان دهد در زمینی که او هست، کسی شانسی برای پیروز شدن ندارد.
شاید بایا می توانست عملکرد بهتری داشته باشد اما خیلی زود مقهور تسلط و قدرت شوچنکو شد. البته در آن صحنه شاید اگر قوانین امروز بود، خطا اعلام می شد اما داور اسکاتلندی ضمن قبول کردن گل، وسط زمین را نشان داد تا دینامو به دنبال یک گل دیگر باشد. شوا پیش از پایان نیمه اول هتریک خود را تکمیل کرد. آخرین میخ بر تابوت بارسلونا را هم سرجی ربروف، زوج عالی شوچنکو در دینامو، به ثمر رساند تا سکوتی سنگین در نیوکمپ حکفرما شود. فقط و فقط صدای طرفداران دیناموکیف به گوش می رسید. با این حال شوا ستاره اصلی نمایش بود، نمایشی که در تئاتر نیوکمپ اجرا و بسیار هم پسندیده شد. برای یک شب هم که شده، او ماتادور اصلی ورزشگاه بود. اغلب روایاتی گفته می شد مبنی بر اینکه لوبانوفسکی، بازیکنانش را با سیستم سفت و سختی تمرین می دهد، سیستمی که نفوذ کمونیسم در ایدئولوژی سرمربیگریاش را نشان می داد. عملکرد شوچنکو در آن شب کاملا فردی بود، هرچقدر هم که حاصل سختکوشی تیم باشد، شوا آن شب تبدیل به یک غول شده بود.
دینامو به مرحله یک چهارم نهایی لیگ قهرمانان اروپا رسید و به دست نایب قهرمان همان سال یعنی بایرن مونیخ حذف شد. آن ها تا جایی که می شد در آن فصل پیش رفتند و سپس همانطور که انتظار می رفت، ستاره های خود را مجبور شدند بفروشند. شوچنکو در سال 1999 به میلان پیوست و در سن سیرو به یک سوپراستار بی نقص تبدیل شد. او در سال 2003 بالاخره توانست لیگ قهرمانان اروپا را با پیروزی مقابل یوونتوس، فتح کند. او بعدها این قهرمانی را به عنوان بهترین قهرمانی دوران بازیگریاش نامید. به نشانه احترام، همان سال شوا جام قهرمانی را به بالای مزار والری لوبانوفسکیِ بزرگ برد تا قدردانی خود را بدین نحو به جا آورده باشد. هیچکس نمی داند بدون آن شبِ رویایی نیوکمپ و بدون لوبانوفسکی، کارنامه حرفهای باد شرقی چگونه می شد.