سرود در روح و جان من می مانی ای وطن
اسفندیار قره باغی از نوادگان ستارخان
*******************************
ستارخان عزیز تحریف شدنی نیست.....ننگ بر کسانی که به آرمان های ستارخان پشت کرده اند.....هنر این نیست کشوری را که از نظر اقتصادی ضعیف است را لگد بزنیم هنر این است که تا جایی که می توانیم در این شرایط سخت به هموطنانمان و کشورمان کمک کنیم...درست مثل ستارخان بزرگ تا شاید نامی از ما در آینده باقی بماند.
والسلام علی من اتبع الهدی
*****************************************************
"عبداله جعفراف" شاعر باکویی (آران) که در وصف وطن تاریخی خود ایران شعر ارزشمند زیر را با نام وطنیمیز سروده است:
با وجود سال ها جدایی خطههای تاریخی باکو، شروان و آران قفقاز از ایران ، عبداله جعفراف از عشق خود و نیاکانش به سرزمین مادریش ایران چنین سخن میگوید:
Biz Azeriik və Azeri iranlıdır .
ما آذری هستیم و آذری ایرانی است .
İKİ YÜZ İL BUNDAN QABAQ
İMZALANDİ MUQAVİLƏ
MƏNLƏ İRAN ARASINDA
DÜŞDÜ BÖYÜK BİR FASİL
دویست سال پیش عهدنامه امضا شد و میان من و ایران یک فاصله بزرگ افتاد
İKİ YÜZ İL QAN AĞLADIQ
TƏBRİZ TEHRAN DEYƏ DEYƏ
ÖLDÜ GETDİ ATAM BABAM
İRAN İRAN DEYƏ DEYƏ
دویست سال در حسرت تبریز و تهران خون گریستیم و پدر و
پدر بزرگم، در هوای ایران زیستند و درگذشتند
İRAN MƏNİM ATAYURDUM
İRAN MƏNİM VƏTƏNİMDİR
ATAM ÖLƏNDƏ DƏ DEDİ
İRAN MƏNİM MƏSKƏNİMDİR
ایران ، سرزمین پدری و وطن من است . پدر در لحظة مرگ هم گفت ایران خانه من است
ATAM ÖLƏNDƏ ÇAĞIRDİ
MƏNƏ BİR YADİGAR VERDİ
GÖZƏL BİR İRAN BAYRAĞI
ŞƏRƏFLƏ İFTİXAR VERDİ
پدرم در لحظات مرگ ، صدایم کرد و یادگاری به من سپرد
یک پرچم زیبای ایران بود
پدرم شرف و افتخار به من سپرد
DEDİ BALA BU BAYRAĞI
MƏNƏ DƏ VERMİŞDİ ATAM
İNDİ SƏN SAXLA BAYRAĞI
MƏN GEDİRƏM HAQQA ÇATAM
پدرم گفت : « فرزند ! این پرچم را پدرم به من سپرده بود ، اکنون این را به تو می سپارم ، زیرا هنگام آن رسیده که به حق بپیوندم »
GƏLƏCƏK VAR, BİR GÜN GƏLƏR
BAKİ QOVUŞAR İRANA
MƏNİM SALAMIMI YETİR
TƏBRİZ, TEHRAN XORASANA « روزی فرا خواهد رسید که باکو به ایران خواهد پیوست. اگر آن روز را دیدی ، سلام مرا به تبریز و تهران و خراسان برسان »
GƏRƏK TARİXDƏ DƏFN OLSUN
TÜRKƏMANÇAY YA GÜLÜSTAN
CAN VERƏRKƏN ATAM DEDİ
VƏTƏNİMİZ İRAN İRAN «عهدنامه های گلستان و ترکمانچای باید در تاریخ دفن شود»
پدرم در حالی که واژه های « وطن ... ایران .. ایران » بر لبانش بود ، جان میداد
SONRA İRAN BAYRAĞINI
ÖPDİ YUMULDİ GÖZLƏRİ
ATƏŞ SAÇDİ ÜRƏYİMƏ
ONUN YANIĞLİ SÖZLƏRİ
سپس پدرم پرچم ایران را بوسید . آنگاه چشمانش برای همیشه فرو بست .. در حالی که سخنان سوزناکش ، دلم را شعله ور کرده بود#عبدالله_جعفراف #عبدالله_جعفر_اف
#iran #aran #azərbaycən
#azerbaycan #azeri #taliş
#gilan #baku #baki #irani
#ایران #آران #ایرانی #آریایی #وطن #باکو#آذربایجان #تالش #آذری #آذری_ایرانی#آذری_ترک_زبان #یاشاسین_ایران 🇮🇷🇮🇷🇮🇷