اریک کانتونا
آگوست 2009
سال 1992 کانتونا اولین بار در انگلستان فاتح لیگ شد؛ او با لیدز موفق به این کار شد. التون ولسبی گزارشگر تلویزیونی که مدتی بود مشتاق صحبت با او بود، خطاب به او به فرانسوی دست و پا شکسته گفت اریکِ عالی! کانتونا جواب داد اوه فرانسوی بلدی؟ همه میدانستند که بلد نیست. این پایان مکالمه بود.
بازیکن عمدتا ساکت که هنوز هم آنطور که باید و شاید درک نشده، دوازده سال پس از اعلام بازنشستگی هنوز در حال انجام کارهای اعجابانگیز است. در اولدترافورد چهار بار قهرمان لیگ برتر شد و هنوز هواداران شعار او را Oooh Aaah Cantona گهگاه سر میدهند. همانطور که فلیپه اوکلیر (نویسنده فوتبال از فرانسه که نویسنده اتوبیوگرافی کانتونا بود) در کتاب جدید خود شورشیای که میتوانست پادشاه باشد مینویسد: در نظرسنجیای که بارکلیز اسپانسر لیگ برتر در 185 کشور انجام داد، کانتونا به عنوان محبوبترین بازیکن معرفی شد. این تابستان دو بار دیگر نام کانتونا در تیترها خواهد بود. کتاب دوم اوکلیر منتشر میشود و سپس فیلم جدید کن لوچ به نام در جستجوی اریک که در آن کانتونا نقش خود را ایفا میکند، روی پرده میرود. در فیلم، کانتونا با پستچیای اهل منچستر که یک هوادار اوست دوست میشود.
کانتونا بهترین فوتبالیست دوره لیگ برتر نیست. او بازیکن کُندی بود و هیچوقت در سطح ملی به دستاوردی نرسید و از سویی کسانی بودند که بیش از او برنده شدند. حالا آنقدر از دوره او فاصله گرفتهایم که بدانیم چرا او محبوبترین نامیده شده است. کارهای اوکلیر و لوچ با همه معایب، نشان میدهد که چرا کانتونا برای منچستریونایتد یا فوتبال انگلستان و حتی زندگی انگلیسی در دهه نود جایگاهی متفاوت دارد. کانتونا کوچنشینی بود که در لحظهای درست به انگلستان رسید. مردی که در ژانویه 1992 در بیست و پنج سالگی راهی انگلستان شد، در فرانسه یک شکستخوردهی تمامعیار بود. برای شش باشگاه متفاوت بازی کرده بود. حتی در آن زمان به نظر در آستانه بازنشسگی از فوتبال میرسید؛ تمام اعضای کمیته انضباطی لیگ فرانسه مرتبا او را احمق معرفی میکردند. چیزی که در توشه داشت کارتهای قرمز بود. با این حال انگلستان به او نیاز داشت.
در اوایل دهه نود، انگلستانِ کهنه با رکورد اقتصادی دست و پنجه نرم میکرد. کشور تا حدودی تنها گذاشته شده بود. در دوره پیش از قطارهای یورواستار (که از لندن به کانال مانش و به فرانسه میرسد) بودیم که خطوط هوایی ارزانقیمت بریتانیا را به سایر اروپا متصل میکردند. به نظر فاصله تا اروپا به اندازه یک جهان بود. کانتونا این فاصله را نزدیک کرد. لوچ به شکلی زیبا، همین موضوع را دستاویز قرار میدهد. این فیلم، زمان حاضر در منچستر را روایت میکند. هر بار که کانتونا در این شهر ابری ظاهر میشود باعث یک شوک بصری میشود. شما شخصیتی جذاب را میبینید که در میان هواداران فوتبال بسیار لاغر یا چاق آن حوالی ظاهر میشود. وقتی سال 1992 به انگلستان آمد، این شوک حتی پررنگتر بود. فوتبال انگلستان در آن دوره، مانند تمام سطوح دیگر کشور نخنما شده بود. اوکلیر فوتبالِ آن دوره را خسته کننده، گاهی شرارتبار توصیف میکند. نویسنده، به طرزی غیرتصادفی نه تنها ژورنالیستی فرانسوی است، که موزیسینی مستتقل است که با نام هنری لویی فلیپ میخواند. او در ژاپن خواننده مطرحی است و حالا در لندن زندگی میکند. در سه سال اخیر او سلانهسلانه در تمام بریتانیا و فرانسه گشته و با بیشتر دویست نفر جهت حصول یک نگاهِ تمام و کمال صحبت کرده است. او خود را مجبور کرد که ساعتها بازی کانتونا در انگلستان رو روی نوارهای ویدئو ببیند و اینطور به یاد بیاورد که فوتبال آن دوره تا چه اندازه در سطح نازلی بود. تیمهای انگلیسی که عمدتا بر پایه تکلهای سخت و هافبکهای باکس تو باکس تکپا، مدافعان درشتجثه و مهاجمانی بودند که کار با توپ را بلد نبودند و همگی روی زمینی گلآلود جست و خیز میکردند. بیاعتمادی انگلیسیها به مردم خارجی تا اندازهای بود که حتی قهرمانی لیدز با حضور شش ماهه کانتونا، باعث نشد که هاوارد ویلکینسون (آخرین انگلیسی که به عنوان مربی فاتح لیگ انگلستان شد) سرمربی این باشگاه، او را با 1.2 میلیون پوند (رکورد آن زمان انتقال 5.5 میلیون دیوید پلات به باری، در سال 91 بود) به یونایتد نفروشد. وقتی مربی یونایتد الکس فرگوسن به دستیار خود برایان کید در مورد مبلع انتقال گفت، کید نفسنفسزنان گفت آیا او یک پایش را از دست داده؟ پسرِ ویلکینسون وقتی کانتونا میرفت، اشک میریخت.
مسئله اصلی این بود که کانتونا فیزیکی داشت که توانایی کنار آمدن با اشتیاق فوتبال انگلیسی را داشت. اوکلیر مینویسد مردم درک نمیکنند که او چقدر درشتجثه بود. اما کانتونا به ندرت تا اندازهی انگلیسیها مشتاق جلوه کرد. به جای آن، وضعیت را تغییر داد. سالها از زمانی که انگلستان بازیکنی چون او داشت میگذشت. کسی که بداند در هر آن، هرکدام از بازیکنان در کدام نقطه از زمین هستند. کسی که بتواند بین خطوط دفاع و هافبک حریف جایی پیدا کند که حواس کسی به او نباشد یا اینکه توپ را با کیفیت و قدرتی که میخواهد در جایی از دروازه جا دهد که مایل است. در حالی که بازیکنان دیگر در اطراف او جست و خیز میکردند، او برای انجام کاری که دوست داشت، زمان پیدا میکرد. فرگوسن به اوکلیر گفت کانتونا بازیکنی بود که چیزی جدید در مورد فوتبال به شما میآموخت؛ چیزی که نمیتوانستید یاد گرفته باشید چون نمیدانستید امکان دارد. پس از کانتونا، لیگ برتر بازیکنانی در این کلاس داشته: کسانی مانند دنیس برکمپ، جیانفرانکو زولا، تیری آنری و کریستیانو رونالدو اما در ابتدای دهه نود کانتونا تنها کسی بود که با ثبات، در چنین سطحی بازی میکرد. او همان بازیکنی بود که فرگوسن به دنبالش میگشت. مربی فهمیده بود که یونایتد با توجه به اینکه از 1967 نتوانسته برنده لیگ شود، به کنار گذاشتن سنت بریتانیایی خود به این منظور احتیاج دارد. کانتونا به او و تمام بازیکنان جوانی که داشت، نشان داد که به گواه فرگوسن، یونایتد به بازیکن بی نقص، باشگاه بی نقص و لحظه بی نقص رسیده است. بیشترِ کار را فرگوسن انجام داد. به موفقیت رساندن آن تیم، به اندازه قهرمانی اروپا پررنگ بود. فرگوسن خیلی زود متوجه شد که رمز استفاده صحیح از توانایی کانتونا این است که همیشه در سمت و سوی او باشید، حالا هرچقدر غلط به نظر میرسید، دیگر اهمیت نداشت. این استراتژی جواب داد.
اما این فرانسوی همانقدر که در زمین به موفقیت رسید، در خارج از آن نیز موفق شد. او متفاوت از سایر بازیکنان بود. هر بازیکنی خود را حرفهای معرفی میکند اما تفاوت کانتونا این بود که خود را هنرمند میدید. این چیزی است که لوچ در فیلم خود پررنگ کرده است، همان موضوعی که سبب شد که کانتونا نقش اصلی فیلم را خودش بازی کند. به نظر در فیلم تلاش میکند تا چیزی در مورد خود به ما بگوید. کانتونا چیزهایی در مورد هنرها میداند. نقاشی میکشد، نمایشگاه عکاسی میگذارد، شعر میخواند (یک بار هم نزدیک بود در ازای یک تابلو از ژوان میرو نقاش اسپانیایی، به یک باشگاه فرانسوی بپیوندد) اما همینطور فوتبال را شیوهای از هنر میبیند. اوکلیر، که خود نیز هنرمند است، نشان میدهد که کانتونا دیدگاهی سادهانگارانه از هنرمندان دارد. در فوتبال، هنرمند کسی است که با آزادی تمام بازی میکند. با این حال، کانتونا طبق تعریفی خودساخته شیوهی بازی خود را هنرمندانه میدانست. در فوتبال بازیکنان عمدتا تنها به پیروز شدن فکر میکنند، کانتونا در تلاش بود چیزی برای هواداران بسازد. باعث آزارش بود که در فرانسه، آن بزدلهای کوچک تا آن اندازه بیاحساس و منتقد هستند. اما هواداران انگلیسی، در تعداد بیشتر، پر سر و صدا و نزدیک به زمین هستند و به او واکنش مستقیم نشان میدهند. برای آنها بازی میکرد. طی دو ماه در انگلستان، احساس میکردم که انگلستان خانه من است؛ بیش از هرچه چنین احساسی در هر زمان نسبت به فرانسه داشتم. حالا من که متخصص رانندگی در مسیر مخالف بودم، میتوانستم با همهچیز کنار بیایم.
یک حرفهای احتمالا متیو سیمونز را نادیده میگرفت. او جوانی بود که در دیدار منچستریونایتد و کریستال پالاس در سال 1995 به کانتونا توهین کرد. برای حرفهایها، هواداران تنها بخشی از بازی هستند. اما کانتونا به سکو رفت و با ضربهای کاراتهای سیمونز را هدف قرار داد. برای کانتونا این نیز بخشی از هنرمند بودن، بود. به نمایش گذاشتن خود میتوانست یک پاس با بیرون پا از روی مدافعان باشد. ممکن است یاد گرفتن ترومپت (نه چندان گوشنواز) در طی 9 ماه محرومیت بابت ضربه به سیمونز باشد. میتواند خشونتی آنی باشد. آکلیر به سختی تلاش کرد از او برابر بیگانههراسهای انگلیسی دفاع کند اما طبق نوشتههای او، دوران بازی کانتونا پر از جوششهایی اینچنین بوده است. به همتیمی مشت زده، پیش از سیمونز برای زدن تماشاچی به سکو رفته، با تمام نفرات تیم حریف درگیر شده، با ضربه جودو حریف را مورد ضرب و شتم قرار داده، دندهی یک گزارشگر تلویزیونی را شکسته و از این دست.
برای هواداران منچستریونایتد، این حرکت خشونتبار بخشی از جذبهی کانتونا بود. تاریخ باشگاه و شخص فرگوسن به دورههای پیش از کانتونا و پس از آن تبدیل میشوند. زیادهروی نیست اگر بگوییم کانتونا به یونایتد یاد داد که در سطح اروپایی بازی کند. او شخصیت باشگاه را دگرگون کرد. احتمالا اوج شخصیت بدوی او بیش از همه در کنفرانسی دیده شد که پس از درگیری با سیمونز اتفاق افتاد. با اتاقی پر از ژورنالیستهایی روبرو بود که آماده بودند بگوید بابت درگیریای که به نظر مردم زشتترین اتفاق از زمان حمله هیتلر بود شرمنده است. گزارش آن لحظات را اوکلیر اینطور تصویر کرده است: زمانی که مرغان دریایی (آب دهان را قورت میدهد) به دنبال یک قایق ماهیگیری به راه می افتند (تکیه میدهد، لبخند میزند و مکث میکند) به خاطر این است که فکر میکنند (دوباره مکث) شاید یک ساردین از این قایق (درنگ) به دریا بیافتد (لبخند همراه با تائید). از شما ممنونم. بعد بلند میشود و همه را ترک میکند. خبرنگاران قاه قاه میخندند. هنرمند، روایت خود را تکهتکه مانند یک شعر روایت کرد. همانطور که در اواخر فیلم لوچ به شکلی پرطمطراق سراغ این لحظه می رود، نمایش آن لحظه نشان میدهد که چطور کانتونا در لحظهای که مقابل تمام جهان قرار گرفته بود واکنش نشان داد.
چیزی که بیشتر هواداران یونایتد و فرگوسن در مورد این صحبت دوست داشتند این بود که در آن نشانی از پشیمانی نبود. جذبهی کانتونا این بود که کاری که میخواست را انجام میداد نه چیزی که جهان از او میخواست. با خوشحالی به سینهی تمام جهان دست رد میزد، حتی بدون تردید میتوانست دوستهای قدیمی را رد کند. از آن زمان، این مسئله جایگاه فرگوسن را نیز مشخص کرده است. به نظر او اگر با ما نیستید، مقابل ما هستید. در آن صورت به شما اهمیتی نمیدهیم. جای تعجب ندارد که حالا فرگوسن که رابطه خود را با کانتونا حفظ کرده طوری از آن قضیه میگوید انگار لطیفهای شیرین را تعریف میکند. او به خشونت حادث شده را تحسین میکند.
اوکلیر به من گفت نگاه کانتونا به جهان، چیزی سیاه یا سفید بود. اگر با من باشی، مهمترین دوست منی و در غیر این صورت دشمن منی. او واقعا مشکلات تربیتی داشت اما فرگوسن تا جای ممکن آنها را مدیریت کرد. همینطور او یکی از عناصری بود که به فرگوسن کمک کرد تا آن تیم خاص منچستریونایتد را بسازد. فیلم لوچ هم شرایط مشابهی دارد. کانتونا از پستچی و سایر هواداران یونایتد برابر تمام دنیا که دشمن آنها هستند حمایت میکند. در نقطه اوج فیلم دستهای هواداران یونایتد با ماسک کانتونا، در حالی که خود او نیز در این بین هست، برای کمک به دوستان خود به سمت رقیب حملهور میشوند. خشونت در راه حصول عدالت، بخشی از شیوه کانتونا و البته فرگوسن بود.
با این حال پس از درگیری با سیمونز، کانتونا به آهستگی تغییر کرد. خلق و خوی او تغییر کرد و اینطور از خشونت دور شد. در حالی که مجبور بود به عنوان بخشی ازحکم خود به عنوان مربی کودکان فعالیت کند، به یکی از بچهها گفت اگر کارت زرد گرفتی، به جای صحبت با داور از او دور شو. او دو مرتبه دیگر با یونایتد به قهرمانی لیگ رسید و در این مدت از اخلاق جدید طبعیت میکرد. او هیچوقت چیز بزرگتری به دست نیاورد. باید مهاجم فرانسه در جریان جام جهانی 1998 میبود که به قهرمانی انجامید اما سال 95 وقتی متوجه شد جایگاهش را به زین الدین زیدان و یوری ژورگائف باخته، کنار کشید. اوکلیر توضیح میدهد که خلقیات او تا چه اندازه انگلیسی بود. او یکی از اسطورههای فوتبال فرانسه نیست. در واقع اگر او در جریان جام جهانی 1998 به کار گرفته میشد احتمالا بازی زیدان را مختل میکرد، مشکلات جدیدی به وجود میآمد و ممکن بود اسطورهی 1998 و آن قهرمانی هرگز اتفاق نیفتد.
در هر صورت اعلام بازنشستگی کرد. در سال 1997 کنار رفت وقتی تنها سی سال داشت. باید اشاره کرد که پس از آن تاریخ اضافه وزن پیدا کرده، غبغب دارد اما در حالی ورزش را کنار گذاشت که هنوز پیشنهاداتی بزرگ داشت. کانتونا خودش است و این کار را به بهترین شکل انجام میدهد. او در اوج کنار رفت، کاری که به ندرت بازیکنی شجاعت انجام آن را دارد. کانتونا احساس میکرد که ممکن است بعدها به فوتبال باز گردد اما نمیتوانست مطمئن باشد. او حتی در برگشت هم نمیتوانست اثر سابق را داشته باشد چون در اواخر دهه نود، هنرمندان بسیاری در لیگ برتر سر بر آورده بودند.
اوکلیر بازنشستگی کانتونا را مرگ توصیف میکند. با این حال خودِ او، طور دیگری فکر میکند. پس از آن تاریخ، او طور دیگری خود را به جهان معرفی کرده است. یک بار گفته بود عاشق این است که فقیر باشد اما حالا چهرهای کارامد برای برند نایکی است. همینطور در زمینه محبوب کردن فوتبال ساحلی (بین 97 تا 2011 بازیکن یا مربی تیم ساحلی فرانسه بود)، موفق عمل کرده است. در ادامه به نوعی واقعا هنرمند شد. این بار ربطی به استعداد او در فوتبال یا چیزی شبیه به این نداشت. او بازیگر توانمندی است. اوکلیر به سختی این را میپذیرد. در واقع شیوه صحبت کانتونا در فیلم لوچ نشان میدهد چرا او به ندرت چیزی برای گفتن به جهان داشته است. این هنر او نیست. در مجموع به نظر زندگی خوبی دارد: وضعیت مالی او خوب است و بازیگری را دوست دارد. اینها بیشتر از چیزی هستند که عمده فوتبالیستها پس از بازنشستگی دارند.
کانتونا به زندگی ادامه داده، حداقل در بریتانیا اینطور بوده است. مردی که فوتبال انگلیسی را از دوره انگلیسی به دورهی قارهای رساند، مردی که در کنار فرگوسن و ادوارد فریدمن مدیرمارکتینگ باشگاه، توانست یک هویت جدید برای منچستریونایتد بسازند. لیگ برتر بازیکنان بهتری هم داشته اما هیچکس به اندازه او تاثیرگذار نبوده است. آخرین سکانس فیلم لوچ به لحظه ترسناکی در اکتبر 2010 اختصاص دارد. وقتی که یک گروه نقابپوش از هواداران یونایتد به سمت خانه وین رونی حملهور شدند. رونی تهدید به قتل شد. جرم او این بود که گفته بود ممکن است منچستریونایتد را ترک کند.