فقط باید ببوسی دست و گویی بَل بله قربان
از اندیشه،از استدلال،از استعداد میترسد
بزن خود را به آن راه و بگو چیزی نفهمیدم
که او از هر کسی دوزاریش افتاد میترسد
زمانی میهراسید از تجمعهای میلیونی
ولی امروزه روز از تک تک افراد میترسد
کبوتر میکند پرواز،هم بال پرستوها
و جغد از آنکه رفته هیبتش بر باد میترسد
هم از سرخیِ گل ترسد،هم از سبزی برگ آن
از آن سروی که محکم جای خود اِستاد میترسد
نه تنها از زبان سرخ و سرهای سبز ما
از آن دیگی که بوی قرمه سبزی داد میترسد
بزن بر فرق ما تا میتوانی تیشهی خود را
عزیزم کوه کِی از تیشهی فرهاد میترسد؟
گذشت آن دورهای که میرمید آهو ز صیادان
کنون از سایهی خود نیز هر صیاد میترسد
بلی جانم گذشت آن دوره و امروزه لولو هم
چنین از بچههای این خراب آباد میترسد