دیوید مویس بدبختزندگیم سرطان گرفته
شیمی درمانی بردمش
اول بهش گفتم بیماریت جدی نیست زود خوب میشی
موهاشو خیلی دوست داشت
هر روز اونارو شونه می کرد،از دروغایی که هر روز راجب بیماریش بهش می گفتم،خسته شده بودم،اما اون باور می کرد،تا اینکه فهمید همه موهاش داره می ریزه ،دیگه نمی تونه اونارو شونه بزنه
بعد از اینکه تموم موهاش ریخت و بیماریش رو متوجه شد،کاری که همیشه ازش می ترسیدم رو انجام داد،اون بجای مو،با چاقو رگ هاشو شونه می کرد...اون خودشو کشت،اون روز اشک هاشم لباس قرمز پوشیده بودن..
با مرگ زندگیم،منم به اجتماع آدم هایی رفتم که میون زندگی های غریبه ،تنها بودن..