اين قضيه مال دوسال پيشه
من يه رفيق دارم که از بچگی با هم بزرگ شديم ، خيللللی پسر با مرام و نازيه ، از نظر قيافه هم واقعا عاليه ، هم قيافه هم قد و هيکل هم جذابيت و خلاصه جنسش جوره ، البته خيلی کله شقه و بشدت اهل دعوا و جنجاله ، بارها کارش به کلانتری کشيده اما در کل پسر فوق العاده خوبيه
اين چن سال من بخاطر دانشگاه و کار کمتر ميديدمش و رابطه زيادی با هم نداشتيم
اصل ماجرا : اين دوست ما عاشق يه دختری بود که از آشناهای دورشون حساب ميشد و بعضی وقتا خونشون رفت و آمد داشت ، اينم بدجور دلباخته دختره شده بود ، دختره هم کم کم به اين علاقه پيدا کرد و همو ميخواستن ، صحبتايی هم شد ولی پدر دختر بخاطر شرايط دوستم (نداشتن کار درس حسابی و الاف بودن و ...) مخالفت کرد و بعد دوسه ماه دختره ازدواج کرد
دختره بارها شوهرشو مياورد خونه اين دوستم به بهونه آشنايی و شوهرشو مجبور کرد که دقيقا روبروی خونه اين دوستم ، يه خونه اجاره کنن
گذشت و گذشت و اين دوستم با شوهر دختره شدن رفيق ۶ ،، ديگه دوستم به اون خانم ميگفت "آبجی" ،، همه چی خوب پيش ميرفت
تااينکه يروز شوهره واسه انجام يکاری دم غروب ميره بيرون و قرار بوده تا آخرشب نياد ،، اين دوست منم خريت ميکنه و با يکی ديگه از رفقا ميرن خونه طرف و ميشينن به ترياک کشيدن ،، همينطور که مشغول بودن يکی از همسايه ها (که خودش تو نخ زنه بوده ، البته فقط من ميدونم کيه و هرگز به کسی نگفتم) با يه خط ناشناس به شوهره زنگ ميزنه فلانی کجايی که دوتا مرد رفتن پيش زنت ، هرجا هستی خودتو برسون ،، اينم با نهايت سرعت (ماشين داره) برميگرده خونه و وقتی ميرسه دعوای سختی راه ميفته ،، دوستم و اون يکی که باهاش بوده (اونم رفيقمه) فرار ميکنن و همين فرار باعث ميشه بتر سوژه بشن
خلاصه اين قضيه بدجور بيخ پيدا کرد و تبديل به جنگ و تفنگ شد و کار به دادگاه و آزمايش ژنتيک و اين حرفا کشيد که ببينن مراوده ای بينشون بوده يا نه
دوستم و خانوادش گفتن آزمايش چيزی نشون نداده و بارها قسم خوردن که حتی بهش دست نزدن ،، دوستم ميگفت عين خواهرم بوده و اينکارو نکردم و ....
خلاصه زنه طلاق گرفت و شوهرش بچه رو با خودش برد ، اين دوستم هم مجبور شد زنه رو بگيره ، ينی به عشق دوران جوونيش رسيد ولی به چه قيمتی ؟؟؟
الان معلوم نيست کجاس و از خانواده طرد شده و من خيلی وقته نديدمش و از اوضاعش خبرندارم ،، ميگفتن معتاد شده و اين حرفا ،، بهرحال عاقبت خوبی نداشت و بدجور آبروی خانوادشو برد
پ ن : اميدوارم از اين قضيه درس بگيريد ، من اين مسائل رو زياد ديدم ، تو قضيه خودم همين چيزا باعث شدن که خودمو تباه نکنم ،، خدارو صدهزار مرتبه شکر ميکنم و برای اون دوستمم از خدا طلب خوشبختی ميکنم ، درسته کار درستی نکرد و از چشم همه افتاد ولی من بعنوان دوست قديمی و داداش قسم خوردش ، اميدوارم هرجا هست زندگيه شيرينی داشته باشه ، هرچند خيلی خراب کرد
چاکر همگی♥