دختر عموم مشاور کنکوره و میگفت دیروز یه پسره اومده بوده پیشش و خیلی اوضاعش خراب بوده
مدرسه تیزهوشان میره و حسابی از سختیایی که سال پنجم و شیشم برا قبولی و این چند سال کشیده کلافه است
پارسال هم به اصرار خونوادش پاشده رفته کلاسای نظام قدیم و میگفته اندازه ی دوتا سال کنکور رنج کشیده ولی نه هیچی از یازدهم فهمیده نه از اون کلاسا
ولی بیش تر از همه از شرایط کلی زندگیش ناراضی بوده میگفته باباش آخونده و سالها متلک و مسخره بازیای بچه ها ی مدرسشونو تحمل کرده صورتش هم چندسالی بود که فوق العاده داغون شده بوده و بخاطر همین هم کلن افسرده شده بود
بچه دومه و اینجوری که خودش میگفته نصف داداشش هم بهش توجه نشده و لذتی از زندگیش نبرده
حتی یه مسافرت ساده شمال هم نرفته تو این همه سال برعکس داداشش
وضع مالی خانوادشون هم خیلی مناسب نبوده و خیلی از چیزای عادی برای من و شما مث گیم و فیلم و فضای مجازی براش حسرت شده بوده و حتی یه گوشی هوشمندهم نداشته
الآن هم رشته تجربیه ولی بشدت نا امید از آینده و با وجود وضع نسبتن مناسب درسیش الآن پازده
دختر عموم همه اینارو نوشته بود روکاغذ و داد به من ببینه میتونم به عنوان یه پسر کمکی بهش بکنم یانه خواستم ببینم شما کمکی نمیتونید به همچین آدمی بکنید
خودم که خیلی حالم گرفته شد وقتی خودمو گذاشتم جاش و بخاطر همین ترجیح میدم شعار امیدبخش ندم الکی