طرفداری-
یوهان کرایوف
می 2009
وقتی جوانکی به اسم جوپی کرایوف تمرین با تیم اصلی آژاکس را آغاز کرد، بسیاری از بازیکنان بزرگسال تیم سالها بود که او را میشناختند. او تنها چندصدمتر دورتر از استادیوم کوچک باشگاه در شرق آمستردام بزرگ شده بود. گشت و گذار در رختکن تیم اصلی را از چهار سالگی آغاز کرده بود. با این حال او باز هم همتیمیهای خود را سورپرایز کرد. تنها استعداد او نبود که چشمگیر مینمود، دهان بزرگش هم بود. حتی وقتی توپ زیر پایش بود، دست از سخنرانی بر نمیداشت، مثلا به بازیکنان بزرگسال و ملیپوش میگفت به چه سمتی بدوند. به طرز دیوانهکنندهای همیشه حق با او بود. جوپی کرایوف به چیزی فراتر از یک بازیکن بزرگ تبدیل شد. برخلاف پله و مارادونا، او همینطور به یک متفکر فعال در زمینه فوتبال تبدیل شده است. انگار که او هم لامپ روشنایی و هم ادیسون باشد. سخت است بگوییم کرایوف ابداع فوتبال انگلیسی یا فوتبال برزیلی است. رفته رفته پیشرفت کرد. او در کنار مربیاش رینوس میشل مربی آژاکس، چیزی تحت عنوان فوتبال هلندی را اختراع کردند. بازیای که امروزه توسط هلند و بارسلونا انجام میشود، اصلاحشدهی چیزی است که این دو اولین بار در اواسط دهه شصت میلادی در آمستردام به وجود آوردند. تنها حالا فوتبال هلند توانسته تا حدودی خود را از زیر سایه شیوه کرایوف و البته مهمتر از آن شخصیت عجیب او خارج کند.
یوهان کرایوف (Cruijff) که البته خارجیها ترجیح میدهند نام او را (Cruyff) بنویسند، در 25 آوریل 1947 به دنیا آمد. پدرش مانوس بقال بود و میوههای برنامهی غذایی بازیکنان باشگاه را تهیه میکرد. کرایوف در واقع در باشگاه بزرگ شد. انگلیسی را خیلی خوب یاد گرفت، حتی بهتر از هلندی یا اسپانیایی؛ دلیل اصلی حضور مربیان انگلیسی در طی دهه پنجاه در باشگاه آژاکس بودند، مربیانی نظیر کیت اسپرگوئن و ویک باکینگهام. سال 2000 در مصاحبهای در بارسلونا به من گفت دوره تحصیلی طولانیای نداشتم، پس همهچیز را با تمرین یاد گرفتم، از جمله انگلیسی.
کودکی صغیر بود که مانوس همیشه با افتخار میگفت او روزی صدهزار گیلدر (26 هزار دلار در آن زمان) ارزش خواهد داشت. مانوس وقتی یوهان تنها دوازده سال داشت فوت کرد و این احتمالا یکی از اتفاقاتی بود که زندگی یوهان را شکل داد. دههها گذشته و هنوز گاهی در میز شام خانهاش در بارسلونا در خصوص روحیات پدرش با خانواده صحبت میکند. پسری که بدون پدر بزرگ شد، وارد رختکنی شد که پر از مردانی بزرگتر از او بود. کرایوف مجبور بود همیشه سرسختتر از دیگران باشد. همینطور هم بود. گزارشهایی وجود دارد که در راه شکست فرزندان نازنینش در مونوپولی، تقلب میکرد.
در اولین بازی او، آژاکس 3-1 به باشگاهی به نام GVAV باخت. اکثر روزنامهها نام او را اشتباه نوشته بودند. پس از آن بازی، پسرک هفده ساله برای مدتی در دیدارهای خارج از خانه به میدان نرفت. مادرش که مسئول نظافت رختکن آژاکس بود، دستور داده بود که پسرش باید تنها در بازیهای خانگی بازی کند، احتمالا به این دلیل که آمستردام امنتر بود. آژاکس آن روزها تیمی نیمهحرفهای بود به ندرت جدی گرفته میشد. با این حال، تنها دو ماه پس از اولین بازی کرایوف در 22 ژانویه 1965 یک معلم ورزشی کودکان ناشنوا به نام رینوس میشل، با ماشین اسکودای دسته دوم خود به درهای استادیوم دی میر (De Meer؛ ورزشگاه تیم بین 34 تا 96) رسید تا به عنوان مربی کار خود را آغاز کند. میشل ایدههای دیوانهواری داشت: او میخواست آژاکس را به تیمی بزرگ در عرصه بین المللی تبدیل کند. نوجوان لاغر قصه نیز بلندپروازیهای مشابهی داشت. شش سال بعد، آنها به رویای خود رسیده بودند.
سیستمی که آنها خلق کردند حالا به نام توتال فوتبال شناخته میشود. شاک سوارت (Sjaak Swart) بازیکن آژاکس یک بار به من گفت ما این نام را روی سیستم خود نگذاشتیم، این نام از خارج، از زبان انگلیسی آمد. بازی سریع با پاسهای تکضرب و بازیکنانی که دائما در حال عوض کردن جا و پیدا کردن فضا بودند. هر بازیکن باید مثل یک بازیساز فکر میکرد. حتی دروازهبان در این سیستم کسی است که حملهها را آغاز میکند؛ یا به بیانی دیگر او مانند سایر بازیکنان ترکیب است و تنها تفاوتش، پوشیدن دستکش است. وینگرها و فولبکها دائما اورلپ میکنند تا از تمام ابعاد زمین استفاده شود. کرایوف هرجا میرفت که دلش میخواست و ارکستر را اینطور با بداههنوازی اداره میکرد. اولین بار این موضوع در سال 1966 به طور گسترده دیده شد. جایی که آژاکس موفق به شکست 5-1 لیورپول در شبی شد که مه، به سختی اجازه میداد کسی بازی را ببیند. کرایوف خوششانس بود. به طور اتفاقی، طوری شد که نیمی از جوانان شرق آمستردام به نظر پتانسیل تبدیل شدن به بهترین فوتبالیستهای جهان را داشتند. جوانکی کُند، با ظاهر نامتعارف و سیگاری به نام پیت کیزر به وینگری فوقالعاده تبدیل شد. کوکی کرول، که برای گروه مقاومت آمستردام (در دوره جنگ جهانی به صورت غیر خشونتبار علیه آلمان متجاوز مقاومت میکردند؛ کمونیست بودند) یک اسطوره بود، پسرکی تنومند تربیت کرد که نامش "رود" بود. یکی از معدود خانوادههای یهودی که در آن حوالی بودند که از جنگ جان سالم به در بردند، مردی به نام سوارت بود که عادت داشت پسرش شاک را سوار بر دوچرخه به سمت محل تمرین تیم آژاکس ببرد.
اما کرایوف ذاتیترین فوتبالیست آمستردام بود. نویسنده بزرگ کتاب زندگی او نیکو شیپمیکر، جایی نوشته بود در حالی که بازیکنان بزرگ نهایتا دوپا بودند، او چهارپا بود. پیش از او، کسی با بیرون پا مانند کرایوف به توپ ضربه نمیزد. کرایوف با وجود سیگاری بودن، بازیکنی بسیار سریع بود. یکی از اولین شوخیهای او در تجلیل از خودش این بود که سعی میکنند همقدم با من بدوند اما در پایان آنها دیر میرسند. با این حال ترجیح او این بود که سرعتش در فکر کردن باشد. سرعت در نگاه یوهان کرایوف این بود که بدانید دقیقا در چه لحظهای باید شروع به دویدن کنید.
برای کرایوف، فوتبال ورزشی است که با ذهن خود انجام میدهید. او مردی است که از مریخ آمده، او کسی است که میگوید همیشه مردم فوتبال میکنند اما این کار را اشتباه انجام میدهند. او همهچیز را از ابتداییترین مسائل با تفکری جدید به کار گرفت و اهمیتی هم به رسوم نداد. بهترین گل او، خود داستانی جالب دارد. آژاکس در دیداری دوستانه برابر تیمی آماتور بازی میکرد و خبری از دوربینهای تلویزیونی نبود اما آن لحظه پیش آمد؛ کرایوف تک به تک شد و گلر پیش آمد تا کار را سخت کند. کرایوف با توپ به سمت دروازه خودی شروع به دویدن کرد. دروازهبان او را دنبال کرد و وقتی به خط میانه زمین رسید، متوجه شد کرایوف دیگر توپ را ندارد. جایی در طی این مسیر، کرایوف با یک ضربه پشت پا، توپ را به تور دروازه رسانده بود.
کرایوف تنها مسئولیت بازی خود را نمیپذیرفت، بلکه مسئولیت تمام تیم را میپذیرفت. در تمام لحظات بازی، در حال صحبت با دیگران، به نوعی مربیای در زمین بود. میشل به او گفته بود اگر یک همتیمی در حال انجام یک عمل اشتباه است، باید مانع او شوی. فرانک ریکارد که بعدها همبازی کرایوف و همینطور رقیب مارادونا شد؛ یک بار گفت مارادونا میتوانست با استعداد خود باعث برنده شدن در یک بازی شود اما کرایوف پیروزی را میتوانست با تغییر تاکتیک تیم به دست بیاورد. به عنوان یک رهبر، کرایوف فرزند زمان خود بود. مانند همدورهاش فرانتس بکن باوئر یا تمام محصلهای خیابانهای پاریس در سال 1968، کودکی متولد شده در سالهای کوتاه انفجار جمعیت پس از جنگ بود که برای به دست گرفتن قدرت بیتابی میکرد. نسل پس از جنگ، دنیایی جدید میخواستند. علاقهای به تمکین نداشتند. پیش از کرایوف، فوتبال هلند اینطور بود که بازیکنان به در اتاق رئیس میزدند تا بشنوند چه دستمزدی دریافت خواهند کرد. کرایوف با حضور پدرزنش کور کاستر (ایجنتش هم بود) بابت مذاکره در خصوص دستمزد، باشگاه را شوکه کرد.
کرایوف همه را در آژاکس عصبانی کرده بود. هیچوقت دست از حرف زدن برنمیداشت، آن هم با آن لهجه کارگران آمستردامی با آن گرامر کاملا شخصی خود، با میل عجیب برای استفاده از کلمات متفاوت و شانه بالاانداختنی که به جر و بحثها پایان میداد. یک بار گفته در طول دوره بازی به طور معمول به عنوان دوم شخص در مورد خود صحبت کرده است. بدترین چیز این است که همهچیز را بهتر از دیگران بدانید، این یعنی همیشه باید حرف بزنید، همیشه ایراد بگیرید. شخصیت او غیرمعمول بود، طوری که میشل نه یک، که دو روانشناس را استخدام کرد تا بتواند او را درک کند. کرایوف همیشه آماده فکر کردن در خصوص فوتبال بود، عاشق این بود که این را با دیگران به اشتراک بگذارد. یک روانشاس به نام دولف گرانوالد، دلبستگی زیاد کرایوف به پدرش را دلیل همه چیز میدانست. او، همه را زیرسوال میبرد چون به طور ناخودآگاه همه را با پدرش مقایسه میکند. اگر وقتی میشل را میبیند، با خود تکرار نکند او شبیه پدرم نیست، ما پیشرفت زیادی خواهیم داشت. گرانوالد در سال 2004 فوت کرد اما منو د گالان (Menno de Galan) از نوشتههای او در کتاب De coup van Cruijff استفاده کرد.
گرانوالد میگفت وقتی همتیمیها به کرایوف حمله میکردند، او عصبیتر میشد و در نتیجه بیشتر حرف میزد. اما وقتی کرایوف احساس پذیرش میکرد آرام میشد. بعد رویکرد او شامل نشستن به صورت تکیه یا لم داده، آرام صحبت کردن، کمتر صحبت کردن با چشمهای خیره میشد. پس از مشکلاتی که بین گرانوالد و میشل به وجود آمد، کرایوف را سراغ روانشناس دیگر آژاکس یعنی روئلف زِوِن فرستادند. جایی که او روی کاناپه دراز میکشید و بیوقفه در مورد پدر همسرش کاستر صحبت میکرد. این چیزی است که در کارهای زیگموند فروید جا ماده است: دلبستگی شدید نسبت به پدرزن!
شاید همین صحبتها بود که کمک کرد. از 1971 تا 1973 کرایوف با آژاکس به سه قهرمانی پیاپی در مسابقات جام قهرمانان اروپا رسید. تیم کوچک با افتخاری بزرگ، از کشوری که هرگز اثری در فوتبال از خود نگذاشته بود. تیمی توانسته بودند چیزی جدید را در فوتبال اختراع کند که ورزشگاهی به کوچکی تیمهای دسته دوم انگلستان داشت و بازیکنانش حتی به اندازه مغازهداران موفق درآمد نداشتند.
اما آژاکس خود را به دست نابودی سپرد. خروج کرایوف، کنار رفتن بازیکنی بود که خود باعث ساخت آژاکس در درجه اول شده بود. در سال 1973 بازیکنان در هتلی ییلاقی جمع شدند تا کاپیتان جدید را انتخاب کنند. بیشتر آنها به کیزر رای دادند که شخصیتی متفاوت از کرایوف داشت. کرایوف به بارسلونا پرواز کرد و آژاکس از هم پاشید. کرایوف نیز هرگز به افتخاری قارهای یا بین المللی نرسید. مبلغی که بارسلونا برای کرایوف پرداخت کرد بسیار زیاد بود، پنج میلیون گیلدرز (دو میلیون دلار) آن هم در شرایطی که پرداخت این مبلغ مورد حمایت دولت قرار نگرفت. بارسلونا برای رهایی از محدودیتهای مالی دولت فرانکو در زمینه خارج کردن پول از کشور، مبلغ پرداخت شده بابت کرایوف را به عنوان مبلغ خرید ماشین آلان کشاورزی ثبت کرد. کرایوف دو گل در بازی نخست خود دو گل به ثمر رساند و در پایان فصل 74-1973 بارسلونا به اولین قهرمانی خود پس از 14 سال در لالیگا رسید. کمی بعد، او برای حضور در جام جهانی راهی آلمان غربی شد.
تیم هلند در آن تابستان تا حدود بسیاری، ساخته دست او بود. کرایوف کاپیتان تیم بود و به آری هان هافبک تیم گفته بود میتواند به عنوان لیبرو بازی کند. هان در جواب گفته بود دیوانه شدی؟ در پایان مشخص شد ایده کرایوف عالی بوده است. کرایوف بود که مهاجم هلند جانی رِپ را به عنوان جوانکی در آژاکس پرورش داده بود. گاهی در جریان بازی به سوی نیمکت به فریاد میگفت رپ باید خودش را گرم کند. تورنمنت، بهترین ماه دوران ورزشی کرایوف نبود اما ماهی بود که مردم بیش از همیشه شیوهای که او اختراع کرده بود را به چشم دیدند. برای بسیاری خارجیها، تنها کرایوفی که دیدند همان کرایوفی بود که در تنها جام جهانی خود به میدان رفت. کرایوف به عنوان مهاجم تورنمنت را آغاز کرد اما در همهجا دیده میشد. گاهی به سرعت به سمت چپ میرفت تا با بیرون پای راستش سانتر کند. گاهی به خط میانی میرفت و کسی را برای مدافعان حریف باقی نمیگذاشت تا با آن یارگیری کنند. گاهی تنها به عقب بازمیگشت تا دستورات خود را به فریاد منتقل کند. آرسن ونگر داستانی از کرایوف تعریف میکرد. او طی یک بازی به دو هافبک هلند گفت که جای خود را عوض کنند، پانزده دقیقه بعد بازگشت و به آن دو گفت دوباره جای خود را عوض کنند. برای ونگر، این نمادی تمام عیار از دشواری شناور بودن توتال فوتبال بود، اگر کرایوف را در ترکیب خود نمیداشتید.هلند، آرژانتین را 4-0 و برزیل را در نیمهنهایی با نتیجه 2-0 از دم تیغ گذراند اما پس از آن همهچیز اشتباه پیش رفت. چند روز پیش از فینال، روزنامه زرد بیلد از آلمان غربی مقالهای منتشر کرد که تیتر آن این بود: کرایوف، شامپاین، زنان لخت در وان حمام! هلند در فینال پیش از اینکه پای بازیکنان آلمان غربی به توپ برسد از حریف خود پیش افتاد اما در ادامه اعتماد به نفس بیش از حد به آنها آسیب زد و 2-1 شکست خوردند
اینطور ادعا شد که بازیکنان هلندی مجلس شبانهای با خدمتکاران زنی نیمهلخت در استخر هتل داشتند. کرایوف بیشتر شب پیش از بازی را پای تلفن بود و با همسرش دنی صحبت میکرد و توضیح میداد مقاله نوشته شده دروغ است. برای مردی که عمده دوران پس از بلوغ خود را به ساخت یک زندگی امن با خانوادهاش ساخته، آنهم در حالی که پدرش را در دوازده سالگی از دست داده بود، یک فاجعه بود. کرایوف جورج بست نبود. برادرش هنی توضیح داد آن تماس تلفنی باعث شدکه او به قول خودش مانند اسکاج در فینال ظاهر شده است؛ یا اینکه هیچکدام از این اتفاقها نمیافتاد اگر پدرشان تا آن اندازه زود فوت نمیکرد. اما باید گفت که او در دقیقه اول بازی فینال مانند اسکاج نبوده است. عقب آمد، توپ را گرفت، نیمی از زمین را دوید و کاری کرد حریف خارج از محوطه جریمه روی او خطا بگیرد. داور بازی جک تیلور که یک قصاب اهل وولورهمپتون بود، به اشتباه یک پنالتی به سوی هلند اعلام کرد. پس از آن، کرایوف عمدتا در زمین خودی ول میگشت تا برتی فوگتس (سگ شکاری) با یارگیری او از جایی که باید باشد دور شود. در واقع فوگتس در آن بازی فرصتهای بیشتری برای گلزنی به نسبت کرایوف داشت. هلند 2-1 باخت. در مراسم ادای احترام به بازیکنان، کرایوف سراغ ملکه هلند جولیانا رفت و از او خواست مالیات را کم کنند!
چهار ساله آینده برای کرایوف در بارسلونا با افسردگی عجین شده بود. زیاد روی او خطا میشد، جایزه بزرگی برنده نشد و درگیر استرس شده بود. اگر از فوتبال لذت نمیبرید، نمیتوانید با فشار آن کنار بیایید. این را بعدها گفت. در سال 1978 در حالی که سی و یک سال داشت بازنشسته شد. حتی حاضر به بازی در جام جهانی 1978 در آرژانتین نشد. بسیاری به اشتباه فکر میکردند او مسابقات را به دلیل رژیم نظامی آرژانتین بایکوت کرده است اما بیشتر به خاطر داستان استخر سال 1974، کرایوف ترجیح داد به دلایل خانوادگی در خانه بماند.یک مجری تلویزیونی در هلند سعی کرد نظر او را دگرگون کند. او کمپین کرایوف را به تیم برگردانید! را شروع کرد. کرایوف به این متهم شد که تنها تحت شرایطی به جام جهانی میرود که بتواند همسرش را با خود ببرد اما در پایان چیزی عوض نشد. دیوید وینر در کتاب نارنجی عالی (Brilliant Orange) مینویسد حادثه استخر هتل، نتیجه دو جام جهانی را مشخص کرد: 1944 و 1978 که هر دو بار هلند در فینال شکست خورد.
در اکتبر 1978 کرایوف به عنوان بازی خداحافظی در دیداری دوستانه بین آژاکس و بایرن به میدان رفت. آژاکس آن بازی را 8-0 باخت. بازی با بایرن مونیخ، آخرین بازی خداحافظی کرایوف عنوان بازیکن بود اما این تا پیش از زمانی بود که کار با خوکها شروع شد. در بارسلونا، کرایوف و دنی با یک دلال فرانسوی-روس به نام میشل باسیلویتچ آشنا شدند. دنی کرایوف باسیلویتچ را جذابترین مردی معرفی میکرد که تاکنون دیده است. او یک رولز-رویس اجارهای میراند و آنها را متقاعد کرد که پول خود را در یک مزرعه بزرگ پرورش خوک سرمایهگذاری کنند. کرایوفها میلیونها پوند اینطور از دست دادند. خبر بعدی در مورد کرایوف این بود که او به فوتبال بازگشت! با باشگاه آمریکایی لوس آنجلس آزتکس و پس از مدتی، با واشنگتن دیپلوماتس قرارداد بست.
او عاشق پول بود و آنقدر برای آن اشتیاق داشت که هر مردی که از داشتن پول محروم است، بابت آن هیجان زده میشود. با این حال تنها به دلیل پول به فوتبال بازنگشت. او بابت گمنامی خود در ایالات متحده لذت میبرد، میتوانست بدون مزاحم برای خرید برود یا دوباره عاشق فوتبال شود. مانند هرجای دیگر، آنجا هم موانعی بود. در واشنگتن مربیاش گوردون بردلی (متولد ساندرلند بود اما عمده دوران بازی و مربیگری را در ایالات بود و سال 73 سرمربی تیم ملی ایالات متحده منصوب شده بود) و سایر همبازیان بریتانیاییاش بابت ایدههای دیوانهوار او نسبت به فوتبال به ستوه آمده بودند. یک بار بعد از اینکه بردلی با بازیکنان در رختکن صحبت کرد، کرایوف بلند شد، وایتبرد را پاک کرد و گفت البته طور دیگری بازی میکنیم. یکی از بازیکنان بریتانیایی تیم، بابی استوکس گفته وقتی دیپلماتها کرایوف را خریدند، باید برای مصرف یک سال بازیکنان پنبه میخریدند تا آنها در گوش خود فرو کنند. به جایی رسیدند که کرایوف از همتیمیهایش ناامید شد و گفت از این به بعد تنها روی گل زدن متمرکز خواهد شد و پس از آن فقط گل زد.
دوره بازی در آمریکا احتمالا معروفترین داستان در مورد کرایوف را ساخت: کرایوف و راننده اتوبوس فلوریدا. پیتر فن اوس کتابی به نام کرایوف، سالهای آمریکا نوشته است. این بین با چند شاهد عینی به طور تفصیلی در این خصوص مصاحبه کرده است. اتفاقی که افتاد، این بود که بلافاصله پس از اینکه هواپیمای دیپلماتها در فلوریدا بر زمین نشست، راننده اتوبوس با آنها در شهر گم شد. کرایوف هرگز پیش از آن، به آن شهر نیامده بود با این حال به جلوی اتوبوس رفت و به راننده دستور داد آنها را از کدام مسیر ببرد. مشخص شد که او به راننده تاکسیها هم میگفت او را از کدام مسیر، در شهرهایی ببرند که تاکنون پایش را آنجا نگذاشته بود. متاسفانه همیشه حق با او بود.
وقتی سال 1981 کرایوف به آژاکس بازگشت، هلندیها دیرباور بودند. مسیحیان اصلاحطلب (کالوینیسم) هلند، به هلندیهایی که خود را بهتر از دیگران میدانستند، بیاعتماد بودند. کرایوف هرگز در کشور خود چندان محبوب نبود. آنجا به او "دماغ" یا "گرگ پول پرست" میگفتند. سی و چهار ساله شده بود و بدنی ضعیفشده داشت. قطعا تنها به خاطر پول برگشته بود. دومین مرتبه او با آژاکس، در بازی با هارلم آغاز شد. در اوایل نیمه اول، دو مدافع را جا گذاشت و توپ را به صورت چیپ از روی دروازهبان عبور داد؛ آنهم در حالی که گلر فاصله زیادی از خط دروازه نگرفته بود. طی سه سال، هر ورزشگاهی که کرایوف در آن بازی میکرد، حتی یک صندلی خالی نداشت. مردم برای دیدن بازی او برای آخرین بار جمع میشدند. او پاسهای سی یادی با بیرون پا میداد و اینطور همبازیان را در موقعیتهای عالی با دروازهبانهای حریف میگذاشت؛ طوری که دوربینهای تلویزیون جا میماندند. با این حال کاری که او در زمین میکرد، تنها نیمی از ماجرا بود.
کرایوفی که پا به سن میگذاشت، جذابترین متکلم دنیای فوتبال بود. یک بار گفت تا سی سالگی، هرکاری که انجام دادم بنا بر احساسات بود. پس از سی سالگی، متوجه شدم که چرا آن کارها را انجام دادهام. در 1981 دوازده سال داشتم و در هلند زندگی میکردم. در ادامه سالهای جوانی در حال تحلیل چیزهایی بودم که او آن زمان گفت. مثل این بود که چیزی به زبان ساده از انیشتین هر روز در روزنامهها بخوانید.چیزهایی که کرایوف میگفت را میشد در هر سطحی از فوتبال به کار برد: وقتی توپ را لو میدهید، دو مرد را با شکست روبرو کردهاید: خودتان و بازیکنی که به او پاس میدهید. زیر پای همتیمی پاس ندهید، یک یارد جلوتر پاس را بفرستید تا برای به دست آوردن آن بدود. اینطور سرعت بازی را بالاتر میبرید. اگر بازی بدی داشتید، کارهای ساده انجام دهید. توپ را از حریف بگیرید و به نزدیکترین همتیمی بدهید. این کار را چند مرتبه انجام دهید. با انجام چنین کارهای درستی، اعتماد به نفس خود را پس میگیرید. هوش و بینش او به طور مستقیم یا غیرمستقیم تقریبا به پیشرفت هر بازیکنی در هلند کمک کرد. نگاه او به فوتبال به کلیشهی هلندیها تبدیل شد. در هر موردی نظر داده است. یک گلفباز به اسم ایان ووسنام گفت چطور باید بهتر به توپ ضربه بزند. یا مثلا گفت چراغهای راهنمایی آمستردام در مکانهای اشتباهی جا گرفتهاند، پس آنها را نادیده میگیرد. همتیمی سابق او ویلم فن هنگم به یاد میآورد کرایوف به او یاد داده بود که چطور سکه را در دستگاه نوشابه بگذارد. فن هنگم در حال ور رفتن با دستگاه بود که کرایوف به او گفت باید سکهای ارزان تر و خشک در دستگاه بگذارد. طبق معمول حق با او بود.کرایوف پا به سن گذاشته دو بار پیاپی با آژاکس قهرمان هلند شد. وقتی سی و شش سال داشت، دیگر نمیتوانستند دستمزد او را پرداخت کنند پس به تیم رقیب فاینورد رفت و در آخرین فصل به عنوان بازیکن، لیگ را برنده شد. همانطور که نیکو شیپمیکر نوشته است: به لحاظ آماری خرید کرایوف باعث قهرمانی نمیشد اما احتمال آن را به طرزی چشمگیر بالا میبرد. وقتی کرایوف در آخرین بازی خود تعویض شد، شیپمیکر یکی از کسانی بود که ایستاد تا مردی را تشویق کند که زندگی او را غنیتر از چیزی کرد که بدون او ممکن بود باشد.
متاسفانه تنها باری که کرایوف رو دیدم، نتیجهای جز بیزاری او از من نداشت. با او در عمارتش در بارسلونا در بهار سال 2000 مصاحبه میکردم و اوضاع خوب پیش نرفت. طبق توافق متن برای نشریه آبزرور پیش از یورو 2000 به نگارش در میآمد. آبزرور بابت این مصاحبه مبلغی به او پرداخت کرده بود. حتی توافقی وجود داشت که او ستونهایی در جریان یورو بنویسد (قرار بود من سایهنویس باشم) اما این بخش قرارداد به وقوع نپیوست، بسیاری از قراردادهای کرایوف چنین سرانجامی داشتند.
چندماهی پس از یورو، برای یک نشریه هلندی چیزی در مورد دیدارم با آن مرد بزرگ نوشتم. صفحه مجله شامل عکسی از من بود که یک تابلوی نقاشی از کرایوف را در دست داشتم. بالای آن نوشته بود: یوهان و من. کرایوف عصبانی شد. به اعتقاد او پیش از آنکه در مورد آن ملاقات دوباره چیزی بنویسم باید دوباره مبلغی به او پرداخت میکردم. در ادامه دوباره چیزهای بدی خطاب به من به رسانههای هلندی گفت. در واقع کسانی گفتند اینکه از افراد مینویسم سرقت ادبی است و کرایوف را به تقلب متهم کردهام. فکر نمیکنم کسی تجربهای ناراحت کنندهتر از من در قبال اسطوره کودکی خود داشته باشد. اگر کسی تجربه بدتری دارد، تحمل شنیدن آن را ندارم.
داستان آقای کرایوف؛ نجات دهنده در گور خفته است