میثم موج بافانفریدون مشیری
تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کردو
اشک من تورا بدرود خواهد گفت
تو با چشمانِ غمباری که روزی چشمه ی جوشان شادی بودو
اینک حسرت و افسوس برآن سایه افکنده است
خواهی رفت
نگاهت تلخ و افسرده است
دلت را خارخار نا امیدی سخت آزرده است
غم این نابسامانی همه توش و توانت را زِتن برده است
و اشک من تورا بدرود خواهد گفت
.......
تورا این ابرِ ظلمت گسترِ بیرحمِ بی باران
تورا این خشکسالیهای پی در پی
تورا از نیمه ره برگشتن یاران
تورا تزویر غمخواران
زِ پا افکند. ......
تو با چشمانِ غم باری که روزی چشمه ی جوشان شادی بودو
اینک حسرت و افسوس برآن
سایه افکنده است،خواهی رفت
و اشکِ من تورا بدرود خواهد گفت
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک از آلودگی پاکم
من اینجا تا نفس باقی است میمانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم!
......
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه،چون خورشید
سرود فتح میخوانم
و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت