طرفداری - فرگوسن همیشه آماده و مجهز بود. حتی قبل از اینکه وارد زمین شود، بازی های روانی اش شروع شده بود. در روان شناسی چنین بافتی، سلسله مراتب قدرت اهمیت بالایی دارد. او جایگاهش را به خوبی برای بازیکنان مشخص کرده بود: نوک هرم. فرگوسن در تونل منتهی به زمین می ایستاد و یکی یکی با بازیکنانش دست می داد. این تکنیک بیشتر از آنکه برای روحیه دادن به بازیکنان تیم باشد، برای کسانی بود که آنها را تماشا می کردند.
فرگوسن استاد جلب توجه بود: چه فرقی می کند مخاطب او حریف باشد یا داور بازی. او توانایی خارق العاده ای در کنترل اطرافیانش داشت. بازیکنان تیم هم گوش به فرمان او بودند. حریف به سرعت تحت تاثیر دیسیپلین تیم قرار می گرفت. حتی این قدرت روحی و روانی روی داوران هم تاثیر می گذاشت و حس احترامی که بر می انگیخت، باعث میشد داوران کمتر از کارت زرد و قرمزشان استفاده کنند. تمام این فاکتورها، بخش های کوچک تار عنکبوت بزرگ فرگوسن بودند. یونایتد قبل از اینکه بازی شروع شود، با یک گل از حریف پیش بود.

در فوتبال، تکرار در برخی مسائل باعث رشد و پیشرفت می شود؛ مثل تمرینات. اما در صحبت های تیمی تکرار مفید نیست. فرگوسن روزی داستانی شنید در مورد یک مربی که صحبت هایش را این گونه آغاز می کرد: "همان طور که هزار بار شنیده اید!" یکی از بازیکنان هم با شوخی جواب داده بود: "من نیمی از آنها را نشنیدم چون خواب بودم." این روش برای فرگوسن مناسب نبود. هر صحبت او به اندازه کافی مهم بود به همین خاطر او از تخیلش استفاده می کرد. اینجا هم باز به مفهوم تاثیرگذاری می رسیم. وقتی هیچکس به حرف های شما گوش ندهد، تاثیر شما از بین می رود.
فرگوسن برای بازیکنانش داستان می گفت. از جنگ، ورزشکاران بزرگ، رهبران دنیا، حتی کنسرت آندره آ بوچلی. او با این روش، توجه همه را جلب می کرد و اطلاعات را به شکلی که اصلا مشخص نبود، به بازیکنان منتقل می کرد. ذهن انسان تنبل است. اگر همیشه از یک مسیر تکراری برای ورود تلاش کنید شکست می خورید. هربار باید مسیری نو انتخاب کرد و خلاقیت مخاطب را قلقلک داد.
صحبت های فرگوسن برای تیم معمولا اثر مثبت داشت. تاثیر آن در زمین مشخص بود. بهترین کلمه برای توصیف، ثبات است. او به پسرانش ثبات را دیکته می کرد. البته اینجا مسئله روحی و روانی است نه فیزیکی. این باعث می شد باشگاه همیشه در مسیر موفقیت گام بردارد. برنامه های او همیشه بلندمدت بود. این ثبات را می توان به چند بخش تقسیم کرد: اشتیاق، جاه طلبی، دیسیپلین و خوش بینی.

مهم ترین صحبت فرگوسن در شب فینال لیگ قهرمانان اروپا در فصل 1998-1999 بود: "در پایان این بازی، جام قهرمانی تنها 6فوت با شما فاصله خواهد داشت. اگر ما بازنده شویم شما نمی توانید آن جام را لمس کنید. در ضمن، برای خیلی از شماها، این نزدیک ترین فاصله به جام است. نزدیک ترین فاصله ای که در عمرتان تجربه خواهید کرد. لحظه ای به این فکر نکنید که به رختکن برگردید بدون اینکه هر آنچه در توان دارید در زمین ارائه کرده باشید."
او از تمرینات قبل فینال همه چیز را برنامه ریزی کرده بود. می دانست که همه چیز به بازیکنان تیم بستگی دارد. تلاش و نگرش آنها به بازی بود که فاصله شان تا قهرمانی را ترسیم می کرد. فرگوسن تاکید زیادی روی احساس تلخ شکست داشت و به ماندگاری طولانی آن در زندگی بازیکنان می پرداخت.
منچستریونایتد در آن روزها تا سوت پایان بازی از جنگیدن دست نمی کشید. بازیکنان تیم می دانستند که باید قدر لحظه کنونی را بدانند. تمام رهبران موفق جهان این ذهنیت و روحیه را با خود دارند. البته کمتر کسی بود که از تکنیک های فرگوسن برای رسیدن به این هدف استفاده می کرد. یکی از این موارد وارد کتاب های روانشناسی شده است:
منچستری ها برای اولین بار در سال 1993 به قهرمانی در لیگ انگلیس رسیدند. آنها 26سال برای این افتخار صبر کرده بودند. همه چیز عالی بود ولی رئیس می ترسید که این موفقیت باعث شود بازیکنان تیم از مسیر تلاش خارج شوند. او به آنها گفت: "نام سه بازیکن را نوشتم و در پاکت گذاشتم. این بازیکنان فصل آینده ما را ناامید خواهند کرد." طبیعتا هیچکس نمی خواست جزو این سه بازیکن باشد. درضمن تمام آنها این انگیزه را داشتند که اگر یکی از آن سه نفر باشند، با نمایش عالی شان ثابت کنند سرمربی تیم در موردشان اشتباه کرده است. فرگوسن فصل بعد هم این کار را تکرار کرد. و بعدها فاش کرد که هیچ اسمی در آن پاکت نبود. او می خواست پاهای بازیکنانش روی زمین سفت و محکم باشد و آنها سست و مغرور نشوند: "این تنها یک چالش بود که آنها بیشتر تلاش کنند چون ادامه مسیر وقتی به موفقیت رسیده اید، دشوارتر است."

کوین داتن در کتاب هنر اقناع در کسری از ثانیه این گونه می نویسد: "فرگوسن کششی عمیق از اقناع را برای بازیکنانش ایجاد کرده بود که همه آنها را کنترل می کرد. این ترفند باعث می شد بازیکنان همیشه برای حضور در میان اعضای تیم شوروشوق داشته باشند." تمام انسان ها می خواهند زنده بمانند!
آیا به نظر شما اجرای تمام این برنامه ها دشوار است؟ بله موفقیت آسان به دست نمی آید. شما گاهی باید برای رسیدن به موفقیت از هر حربه ای استفاده کنید و خوب این بهتر از شکست خوردن است. شکست چیزی است که برای باشگاهی چون منچستریونایتد غیرقابل قبول است. شکست در دی ان ای باشگاه نیست. سر مت بازبی هم یک برنده بود. سر الکس فرگوسن هم. هر کسی در این جایگاه قرار می گیرد باید از تکنیک های مشابه استفاده کند تا این میراث حفظ شود.
البته نباید خیال کنید که فرگوسن مدام از سشوار برای تنبیه بازیکنانش استفاده می کرد و دائما اخمو و عصبانی بود. او از بازیکنان تیم مراقبت می کرد. استعدادها را پرورش می داد و با بازیکنان بومی، تیمی ساخت که رقیب فوق ستاره های بین المللی بود. فرگوسن وارد مغز بازیکنانش می شد اما تنها برای اینکه آنها را قهرمان کند. قدرت روحی و روانی او را می توان با چند کلمه توصیف کرد: "برای بازیکنان (و تمام انسان ها) هیچ چیز بهتر از شنیدن "کارت خوب بود!" نیست. این ها بهترین کلمات در دنیای ورزش هستند. نیازی نیست از توصیفات سنگین و پیچیده استفاده کنید."
اگر فرگوسن را پادشاه منچستریونایتد بدانیم، کانتونا شاهزاده اوست. او در مورد رئیس می گوید: "به نظرم همان قدر که به عنوان مربی باید در تاکتیک های فوتبال استاد باشید، باید در روانشناسی هم استاد باشید. حتی شاید بیشتر! فرگوسن هم همین گونه بود."
قسمت اول