Conjuring یا احضار سال 2013 روی پرده سینماها رفت و به عنوان یک فیلم بر اساس داستان های واقعی تبلیغ شد. احضار بر اساس تحقیقات دو محقق مسائل ماوراالطبیعه با نام های اِد و لوراین وارِن روی یک موضوع عجیب و البته غیر قابل باور بود. پس از عرضه این فیلم، افراد زیادی روی صحت و دقت فیلم به داستان واقعی سوال کردند و اینکه چگونه ممکن است چنین اتفاق ترسناک و البته عجیبی در دنیای واقعی بیفتد. اِد و لورین وارِن در دهه 70 میلادی در جزیره رود به تحقیق درباره مسائل ماوراالطبیعه می پرداختند، مسائلی که هنوز هم نمی توان توضیح خاصی برای آن ها پیدا کرد. اِد وارِن چند سال بعد از دنیا رفت و همسر او اکنون 87 ساله است و هیچ وقت نظری راجع به ماجراهای اتفاق افتاده در فیلم بیان نکرد اما یکی از دوستان نزدیک به خانواده وارِن ادعا کرد که تمام اتفاقات به تصویر کشیده در فیلم واقعا اتفاقافتاده اند. یکی از اعضای خانواده ای که در خانه جن زده جزیره رود زندگی می کرد در کتاب خاطرات شخصی خود نوشت که تمام اتفاقات افتاده در ماجرای اصلی به جز چند تفاوت جزیی دقیقا در فیلم نیز نمود پیدا کردند.در قسمت دوم فیلم "احضار ارواح" که روایتگر ماجرایی حقیقی در سال 1977 است، باز هم زوج لورین (فارمیگا) و اد وارن (ویلسون) درگیری پروندهی ماوراییِ تازهای میشوند. آنها اینبار به شهر لندن سفر میکنند تا به درخواست زنی میانسال بنام پگی هاجسون (اوکانر) که مادر چهار فرزند است رسیدگی کنند. پگی معتقد است که در منزل آنها فعالیتهای غیرطبیعیای احساس میشود. کمی پس از رسیدن لورین و اد به منزل هاجسون دختر کوچک خانواده توسط ارواح شیطانی تسخیر میشود و شرایط را به شدت بحرانی میکند. اکنون تنها راه لورین و اد برای پاکسازی خانه و نجات دخترک این است که در مقابل ارواح شیطانی و مخرب، خودشان را هدف تسخیر قرار دهند. قسمت دوم فیلم "احضار روح" نسبت به قسمت اول که در سال 2013 اکران شده بود از جهت میزان فروش هفتهی آغازین تقریبا در یک سطح قرار گرفت (قسمت نخست در اولین هفته 41 میلیون و قسمت دوم 40 میلیون دلار را به ثبت رساندهاند). جیمز وان که یکی از کارگردانان صاحب سبک در ژانر وحشت و اکشن سینمای هالیوود است اعلام کرده که برای ساخت قسمت دوم فیلم "احضار روح" از پیشنهاد کارگردانی قسمت هشتم سری فیلم "سریع و آتشین" انصراف داده است، پیشنهادی که از نظر مالی میتوانست زندگی این کارگردان خوشذوق را دچار تغییری اساسی کند.پس از قسمت اول این فیلم و در طول این 3 سال این اولین بار است که فروش هفتهی آغازین یک فیلم ترسناک از مرز 40 میلیون عبور کرده است (کارگردان قسمت نخست نیز بر عهده جیمز وان بود). گفته شده در اولین روز فیلمبرداری این اثر برای در امان بودن عوامل فیلم یک کشیش برای همراهی استخدام شده بود. همچنین اعضای باقیمانده از خانوادهی حقیقی هاجسون که ماجرای فیلم برایشان اتفاق افتاده بود در بعضی از صحنههای فیلمبرداری در کنار عوامل فیلم حضور داشتند. همچنین گفته شده بعضی از عکسهای استفاده شده در فیلم از پروندههای ماورایی حقیقی استخراج شده است و کاملا واقعی هستند.
(از نظر من این فیلم ترسناک ترین فیلم تاریخ سینما است)
در سال ۲۰۰۲، فیلم ترسناک فراطبیعی «جو= آن: کینه (Ju-on: The Grudge) به کارگردانی تاکاشی شیمیزو ساخته شد. این فیلم در واقع سومین قسمت از مجموعه «جو=آن» و اولین قسمت بود که در سینماها اکران می شد. مانند فیلم «حلقه»، «جو=آن: کینه» نیز با نام «کینه» و در سال ۲۰۰۴ در ایالات متحده بازسازی شد اما کارگردانی این نسخه را نیز تاکاشی شیمیزو بر عهده داشت. خوشبختانه بازسازی انگلیسی زبان این فیلم نیز همان ذائقه شیمیزو در فیلم اصلی را حفظ کرده و بدین ترتیب با استقبال زیادی مواجه شد. در این فیلم یک قاتل خوفناک بعد از حوادثی مرگبار ردی از خود بر روی خانه ای در توکیو به جای می گذارد.وقتی که خانواده ای جدید به این مکان می آیند، آن ها خود را در تسخیر احساسات قوی و روح هایی می یابند که در خانه بجای گذاشته شده اند. «جو= آن: کینه» به خاطر زیبایی در داستان پردازی و داستان ارواح منحصر به فرد خود در این فهرست قرار گرفته است. صحنه ای در فیلم که در آن کایاکو با شیوه ای ترسناک از پله ها پایین می آید و نوای مرگ سر می دهد به یکی از صحنه های ماندگار سینمای وحشت ژاپن تبدیل شده است.
فیلم داستان سرگردانی و انتقام یک روح کودک از شخصیتهایی که به نوعی به مکان زندگی وی وارد میشوند را تصویر میکند. این گره اولیه باعث بررسی داستان زندگی این کودک(توشیهو) میشود و در نهایت میبینیم که وی به مانند شخصیتهای فیلمهای «حلقه» و «آمیتی ویل» قربانی انتقام جویی پدر از مادرش شده است.تاکید بر فیلم یا عکس نیز یکی از صفات اینگونه فیلمها است. در واقع در این آثار میبینم که یک عکس یا فیلم مبهم و تلاش شخصیت محوری برای رسیدن به منطق عکس و یا فیلم به شناخت وقایع اصلی داستان مرتبط میشود، برای مثال در نیمه روشن شاهد عکسی هستیم که توسط یک روح گرفته شده و یا در فیلم حلقه یک عکس با صورتهای محو دیده میشود و در فیلم کینه عکسهای مربوط به مادر توشیهو فاقد صورت هستند. صورتی که به شکلی دیگر در عکسهای مردی دیده میشود که مادر عاشق او بوده. در واقع فیلم با این شیوه عدم تعلق زن به محیط خانواده را به تصویر میکشد؛ خانوادهای که به دلیل این مسأله محکوم به فنا هستند.تاکید بر شخصیت کودک به عنوان عامل هراس، یکی از ویژگیهای سینمای ژاپن است، در سینمای هالیوود در نمونههایی چون «دیگران» و یا «حس ششم» شاهدیم که روح لطیف کودک و آسیبپذیر بودنش در مقابل عوامل ترساننده باعث ایجاد ترس میشود اما در سینمای ژاپن این پاکی در جهت انتقام قرار میگیرد؛ البته تاکید بر جنبههای شیطانی روح کودک شاید برگرفته از نگرشی باشد که معتقد است کودکان همواره در معرض تاثیرپذیری از شیطان هستند.
سکوت مطلق در سینمای ترسناک که جای خود، بین ساختههای کارگرداناش نیز فیلم مهجوری است و بهنسبتِ باقی آثار جیمز وان، امتیاز کمتری گرفته. این فیلم، شاهدمثال خوبی است برای اثبات اینکه به امتیازهای IMDb، راتن تومیتوس و متاکریتیک نبایستی همیشه اعتماد کرد. سکوت مطلق، فیلمی بیادعا و پر از ایده است و بههیچوجه دنبال گندهگویی و فلسفهبافی نمیرود. آقای وان، قصهگویی را دوست دارد و در سکوت مطلق سعی میکند داستاناش را به پرجاذبهترین شیوه روایت کند. سکوت مطلق را نمیشود صرفاً یک فیلمترسناک محسوب کرد چرا که وجه معمایی فیلم نیز بسیار پررنگ است. درست زمانی که بیننده حس میکند تکلیف همهچیز روشن شده است، فیلمساز برگ برندهی تازهای از جیباش بیرون میآورد. امتیاز سکوت مطلق این است که تا ثانیهی آخر، مشتاش را باز نمیکند؛ جیمز وان، تیر خلاص را استادانه به سوی تماشاگر شلیک میکند تا بهتزده، شاهد نمایش تیتراژ پایانی باشد. اگر فیلم میبینید تا شگفتزده شوید، کافی است فقط یک ساعت و نیم وقت صرفِ سکوت مطلق کنید؛ آقای وان را دستکم نگیرید!
شبی در شهر کوچکِ راونز فیر، حین اجرای پربینندهی پیرزنی عروسکگردان (با بازی جودیت رابرتز)، پسرک گستاخی -بهقول معروف- در کارش موش میدواند و توانایی و اعتبار چندینوُچند سالهی پیرزن -که ماری شاو نام دارد- را زیر سؤال میبرد. دیری نمیگذرد که پسربچه ناپدید میشود؛ خانواده و اقواماش که تقصیر را متوجه پیرزنِ هنرمند میدانند، ماری شاو را سخت مجازات میکنند. زباناش -اصلیترین وسیلهی هنرنمایی او که با آن، بهجای تمام عروسکهایش حرف میزد- را میبُرند و به قتلاش میرسانند. ماری را با ۱۰۱ عروسکاش دفن میکنند...
جیمی حین وارسی دقیقتر جعبهی بیلی، اعلان یکی از نمایشهای ماری شاو را پیدا میکند؛ زنی که در راونز فیر، قصهها و ترانههای دلهرهآوری دربارهی او بر سر زبانهاست: «مراقب نگاه خیرهی ماری شاو باش! / اون بچهای نداره بهجز عروسکاش / و اگه اونو توی خواب ببینی / مطمئن باش که هیچوقت جیغ نمیزنی!» (نقل به مضمون) مرد جوان درحالیکه توسط یک کارآگاه پلیس بهنام لیپتون (با بازی دونی والبرگ) تعقیب میشود، برای سر درآوردن از راز مرگ لیزا، بیلی را برمیدارد و به زادگاهاش -راونز فیر- میرود.
داستان فیلم شوم (sinister) بدین صورت است که الیسون اوزولت ( اِتان هاوک ) نویسنده ای است که اینروزها سخت به دنبال یافتن یک سوژه جذاب برای نگارش کتاب جدیدش است. او پس از جستجو به خانه ای می رسد که گفته می شود در آنجا قتل و جنایت رخ داده است. الیسون که ظاهراً سوژه جذابش را یافته ، به همراه همسر و دو فرزندش به این خانه نقل مکان می کنند تا بیشتر درباره جزییات این جنایت تحقیق کنند اما وی در این خانه یک فیلم سوپر8 را می یابد و با تماشای آن، زندگی برای خودش و خانواده اش تبدیل به کابوس می شود و...
کارگردان فیبم اسکات دریکسون که فیلم خوب جن گیری امیلی رز (The Exorcism of Emily Rose) را در کارنامه هنری اش دارد. از دریکسون تا به امروز 3 ساخته بلند سینمایی مشاهده شده که به ترتیب « جن گیری امیلی رز » ، روزی که زمین از حرکت ایستاد (The Day the Earth Stood Still) و آخری هم که همین فیلم « شوم » بوده است. خیلی ها به آینده کاری دریکوسن در هالیوود امیدوار هستند.
فیلم داستانی تکراری و با همان عناصر آشنای فیلمهای ترسناک را در خود دارد اما همه این کلیشه ها به بهترین شکل ممکن در فیلم مورد استفاده قرار گرفته اند. « شوم » تکراری است اما همین ترس های تکراری هم برای ترساندن مخاطب کافی است. عجیب هست اما باور کنید که در یک فیلم ترسناک سال 2012 ، شخصیت های داستان به خوبی پرداخته شده اند!
خوشبختانه « شوم » اصلاً عجله ای برای پیشبرد داستانش ندارد و با ضرباهنگ مناسبی داستانش را برای تماشاگر روایت میکند.! در « شوم » علی رغم اینکه اغلب سیستم ایجاد ترس بصورت کلیشه ای به کار گرفته شده، اما چندتایی هم ابتکار و نوآوری در شیوه ترساندن به چشم می خورد که روی هم رفته بدجوری دل شما را خالی خواهد کرد! یکی از نکات جالب در تماشای « شوم » برای من این موضوع بود که توانستم خانم ژولیت ریلانس که یکی از خوب های تئاتر است را در سینما و یک فیلم خوب ببینم. خانم ریلاس یک سر و گردن از تمام شخصیت های مادران فیلمهای ترسناک که اغلب بی استفاده هستند، بالاتر است و پرداخت بهتر و عمیق تری هم دارد.
فیلم «جن گیر» ویلیام فریدکین، بدون شک یکی از بهترین و تاثیرگذارترین آثار تاریخ سینمای ترس و وحشت است. این فیلم بر اساس رمانی با همین نام ساخته شده که مربوط به سال ۱۹۴۹ بوده و توسط رولاند دو نوشته شده است. یک پدرروحانی کاتولیک به نام لنکستِر مِرین (ماکس فون سیدو) در حال کاوش در مقبرههای کشور عراق است که متوجه میشود پازوزو، روح خبیثی که چند وقت پیش شکست داده، برای انتقام بازگشته است. هدف این روح خبیث دختر بچه ۱۲ سالهای به نامریگان (لیندا بلیر) است که پس از انجام بازی تختهای ویجا، برخی حرکات و رفتارهای غیرعادی از خود بروز میدهد و قدرت غیرطبیعی نیز به دست آورده است. تنها راه درمان این دختر جنگیری است که دو کشیش، کاراس و مِرین، برای این کار انتخاب میشوند. سکانس جنگیری این فیلم، هنوز هم پس از گذشت حدود ۴۰ سال یکی از بهترین صحنههای نمایش داده شده در فیلمهای سینمایی است و دلیل این امر هم بُعد فلسفی حاکم بر آن است. تقابل ایمان با شک و تردید و بازی عالی شخصیتها باعث شده تا این فیلم هنوز هم برای طرفداران سبک ترس تازگی داشته باشد. جالب است بدانید که پیش از آغاز ساخت The Exorcist، کارگردانهایی مثل استنلی کوبریک وآرتور پِن حاضر نشدند تا ساخت فیلم را قبول کنند و دلیل این امر نیز شوم بودن این اثر اعلام شد که در نتیجه آن تعدادی از عوامل فیلم در کشور عراق دچار بیماری شدند و دختر یکی از بازیگران نیز پس از آغاز فیلم دچار تصادف شدید شد! به هر حال فیلم جنگیر هم از لحاظ امتیازی موفق بود و هم توانسته با فروش ۴۴۱ میلیون دلاری، یکی از پرفروشترین آثار سبک ترس باشد.
چندین سکته قلبی، ترس از شب، واکنش منفی روانشناسان نسبت به دیدن این فیلم و… ثابت می کند که این فیلم در دهه ی ۷۰ میلادی چه بر سر تماشاگران آورد. جن گیر درباره دختر نوجوانی به بود که به شدت از تشنج به خود می پیچید و مادرش نیز بعد از مشورت با پزشک به این نتیجه رسیده بود که کسی نمی تواند دخترش را درمان کند. بنابراین او به توصیه پزشک تصمیم گرفت تا از یک کشیش برای درمان دخترش کمک بخواهد تا شاید این کشیش بتواند اهریمنی که در وجود دخترش جا خوش کرده را خارج کند.این داستان ساده شاید در ابتدا این تصور را در تماشاگر بوجود بیاورد که با فیلمی معمولی سر و کار دارد اما زمانی که با این دختر جنی روبرو می شود تازه متوجه می شود که داستان از چه قرار است! دیالوگهایی که بین رگان ( یا همان دختری که جن در او رسوخ کرده است ) و کشیش برقرار می شود به نوعی تقابل بین عقل و دین است. کشیش سعی دارد تا با کارهای سنتی خود از جمله قرار دادن صلیب در برابر دختر، خواندن دعا برای شفای دختر بر مشکل او فائق آید اما جن داستان ما زرنگ تر از این حرفاست و بجای گوش کردن به کشیش، بر روی او استفراق کرده و حتی کارهای او را نقد کرده و به او می فهماند که یک موجود بی خاصیت است! تکان خوردن های ناگهانی تخت، چرخیدن ۳۶۰ درجه ای سر رگان، خارج شدن بخار از دهان رگان و.. همگی جزو سکانسهای بیاد ماندنی فیلم هستند اما نکته ای که جن گیر را از فیلمهای دیگر ژانر ترسناک جدا می کند دیالوگهای تیز و معناداری بود که بین کشیش و دختر برقرار می شد. متاسفانه بعد از موفقیت فیلم جن گیر به حدی فیلمهای ضعیف و نازلی در ژانر جن و جن گیری ساخته شد که رسما اسم این فیلم را نیز بر باد داد. فیلمهایی از جمله آخرین جن گیری، یک جن گیری آمریکایی همگی از آثار نازلی بودند که تنها به هدف تسخیر گیشه به سینماها وارد شدند و البته چندان دست خالی هم نرفتند. بهرحال اگر می خواهید که واقعا بترسید و شب را با یک کابوس به پایان برسانید، فیلم جن گیر را تماشا کنید. یکی از امتیازاتی که فیلم جن گیر نسبت به فیلمهای ترسناک دیگر دارد این است که دوبله فارسی آن نیز موجود می باشد و خوشبختانه دوبله ای که ازاین فیلم وجود دارد توانسته فیلم را یک پله بالاتر از حد معمولش ببرد.
سالها قبل از اینکه جیمز وان با سری «احضار» (The Conjuring)، انرژی تازهای به فیلمهای زیرژانر خانهی جنزده تزریق کند، او یکی از کلاسیکهای اسلشرِ سینما را با قسمت اول «اره» ساخت. «اره» یکی از آن فیلمهایی است که یک دینامیت تجاری و هنری تمامعیار بود. اگرچه کمپانی لاینزگیت در ابتدا قصد داشت فیلم را بهطور مستقیم در شبکه نمایش خانگی عرضه کند، اما پیشنمایشهای فیلم در جشنوارههای ساندنس و تورنتو با استقبال گسترده و مثبتی روبهرو شدند. در نتیجه لاینزگیت نظرش را تغییر داد و تصمیم گرفت آن را در هالیووین ۲۰۰۴ در سینماها اکران کند. «اره» که با کمتر از یک میلیون و ۲۰۰ هزار دلار بودجه تهیه شده بود رفت تا ۱۰۳ میلیون دلار در دنیا بفروشد. رقمی که در آن سال «اره» را پشت سر «جیغ» (Scream) در ردهی دوم سودآورترین فیلمهای ترسناک تاریخ قرار میداد. از آنجایی که بودجهی ابتدایی فیلم فقط ۷۰۰ هزار دلار بود و زمان فیلمبرداری باید در کمتر از ۱۸ روز به پایان میرسید، دست جیمز وان برای گرفتن برداشتهای زیاد باز نبود. او فقط فرصت و بودجه گرفتن چند برداشت از هر بازیگر را داشت. در نتیجه با اینکه وان در ابتدا قصد داشت «اره» را با فرم فیلمسازی هیچکاکی بسازد، اما از آنجایی که هیچکاکبازی در برنامههای فیلمبرداری کوتاه و فشرده جواب نمیدهد، نتیجهی نهایی فیلمی شده که به خاطر کمبود وقت، کج و کوله و تیره و تاریک و بیموویوار و آشفته به نظر میرسد. چیزی که اصلا هدف سازندگان نبوده است و از سر اجبار اتفاق افتاده است. اگرچه خود جیمز وان بعدها گفت که این فیلم دقیقا همان چیزی نیست که در ذهن داشته، اما نکتهی جالب قضیه این است که اتمسفر «اره» یکی از بهترین بخشهای فیلم است که به یکی از امضاهای این سری تبدیل شد. یعنی سازندگان بعدی در دنبالهها نه تنها حالت آشفته و کمخرج فیلم اول را با بودجههای بیشترشان بهبود نبخشیدند، بلکه به آن پایبند هم ماندند. تنها فیلمی که به شکل ظاهری «اره» وفادار نمانده «جیگساو» است که اتفاقا به خاطر این کار مورد موآخذه قرار گرفت.
فضای «اره» مثل این میماند که در حال تماشای فیلمی جنایی از دیوید فینچر، ترجیحا «هفت»، اما بدون صیقلخوردگی و تمیزکاری یک اثر با کیفیت هستیم. این موضوع باعث شده تا فیلم حتی بیشتر از چیزی که لوکیشنهایش نشان میدهند کثیفتر و منزجرکنندهتر به نظر برسد. برخلاف فیلمهای بعدی مجموعه که فضاسازی به گوشه رانده میشود و قتلهای فجیع و داستانگوییهای پیچیده در مرکز توجه قرار میگیرند، قسمت اول «اره» قبل از هرچیز فیلمِ اتمسفر است. مهم نیست کاراکترها به هم چه میگویند، راز مرکزی قصه چیست و چه کسی دارد آنها را بازی میدهد، در این فیلم دنیای پیرامون کاراکترها حرف اول را میزند. «اره» از آن فیلمهایی است که اگرچه دنیای وحشتناکی را به تصویر میکشد، اما آنقدر قابللمس است که بعضیوقتها احساس میکنم فقط یک قدم دیگر تا وارد شدن در آن دستشویی لعنتی فاصله دارم. فقط یک قدم! احساس میکنم اگر دستم را دراز کنم، نوک انگشتانم از شیشهی تلویزیون عبور میکند و از آن طرف بیرون میآید. ایدهی تماشای یک فیلم اسلشر که خود را در قالب یک فیلم جنایی مخفی کرده عالی از کار در آمده است. همین کاری کرده تا «اره» به جای «کابوس در خیابان اِلم» و «جمعه سیزدهم»، دنبالهروی واقعگرایی خفهکنندهی «کشتار با ارهبرقی در تگزاس» باشد. اسلشرها پتانسیل بالایی برای گرفتن حالتی غیرواقعی و فانتزی به خود دارند. بنابراین وقتی فیلمی پیدا میشود که لجامگسیختگی یک اسلشر را در دنیایی قابللمس پیاده میکند نتیجه به چیز شگفتانگیزتر و درگیرکنندهتری تبدیل میشود. تماشای «اره» مثل تماشای یک فیلم کاراگاهی/جنایی معمولی میماند که حالا ایندفعه قاتل سریالی مرکزیاش روش عجیب و غریبتری برای کشتار دارد. کمبود بودجه و افق بستهی داستان باعث شده تا فیلم از چند لوکیشن محدود خارج نشود. پس با داستانی طرفیم که با بقیهی دنیا کاری ندارد و شبیه دوربین مستندی میماند که به سوراخ سنبههای دیدهنشدهای از جامعهی جرم و جنایت زیرزمینی شهر سرک میکشد. یکی از آن جامعههایی که مثل خفاش فقط شبها فعال است و روزها در حال رفتن سرکار، اخبارش را در روزنامه میخواهیم و تعجب میکنیم. از دستشویی حالبههمزنی که چرک و کثافت از کاشیهای مربعیاش سرازیر میشود تا توالت بوگندویی که فاضلاب در آن پر شده است. از آینههایی که از شدت کثیفبودن به بخشی از دیوار تبدیل شدهاند تا لولههای زنگزدهای که تن دیوار را پاره کرده و بیرون آمدهاند. نتیجه فیلمی با اتمسفر کلاستروفوبیک لذتبخشی است که با داستانگویی پرپیچ و خمش با روان بیننده بازی میکند.
- A Nightmare on Elm Street (1984)
آیا تا بحال برایتان اتفاق افتاده است که بعد از یک روز عالی هنگامی که شب قصد خوابیدن دارید از ترس یک نفر که در خواب شما را می کشد نخوابید ؟! فردی کروگر همان کسی است که با کلاه و دستکش و البته چنگهای تیزش افراد خیابان الم را در رویاهایشان به قتل می رساند و..
زمانی که بچه بودم همیشه یک فیلمی بود که بدجوری از اون می ترسیدم و اون فیلم سری فیلمهای " کابوس " بود که واقعا منو تحت تاثیر قرار می داد !. یادم می یاد اون زمان هر وقت این فیلم را می دیدم ( با وجود اینکه نباید می دیدم !) شبها از ترس اینکه فردی بیاد منو تو خواب به قتل برسونه سعی می کردم هر طور که شده نخوابم ! و الان بعد از چندین سال بار دیگر با کابوس دوران بچگی خودم یعنی فیلم " کابوس "مواجه شدم . البته اینبار دیگر نه من اون آدم سابق هستم نه فردی اون فردی همیشگی ! .
برای کسانی که احتمالا با این شخصیت آشنایی ندارند باید بگم که سری فیلمهای "کابوس" در دهه 80 میلادی یکی از ترسناک ترین فیلمها بودند و در آن زمان فکر می کنم 7 دنباله برای آن ساخته شده بود. سوژه ی سری فیلمهای " کابوس " سوژه بسیار جالبی بود که بوسیله آن می شد برای مدت زیادی نوجوان ها را ترساند به علاوه اینکه کسی که وظیفه پایان دادن به زندگی این نوجوان های بخت برگشته رو داشت کسی بود که همیشه در حال بازی کردن با این افراد در رویا بود ! یعنی وقتی شخصیت های داستان می خوابیدند و می رفتن توی رویا ، سر و کله آقای فردی کروگر پیدا می شد که دائما در حال خنده و متلک انداختن و اذیت کردن اونها بود ! و سر یک فرصت خوب هم جونشون رو می گرفت و به این ترتیب بود که شخصیت فردی یکی از شخصیت های دوست داشتنی دهه 80 و اوایل 90 شد و در همان دهه 90 هم پرونده اش بسته شد . البته در سال 2003 فیلمی به نام " فردی علیه جیسون " به اکران در آمد که در این فیلم فردی کروگر با جیسون که او هم در یک فیلم مستقل ترسناک شخصیت محبوبی بود به جان هم می افتادند ! البته این فیلم چندان نتوانست رضایت طرفداران را کسب کند و به سرنوشت "بیگانه علیه غارتگر " دچار شد . اما " کابوسی در خیابان الم " این بار دیگر رسما یک دنباله برای سری فیلمهای "کابوس" است که به اکران در آمده البته گفته می شود که این فیلم مقدمه ای بر سری فیلمهای کابوس است . ولی شما زیاد به این چیزها توجه نکنید چون معلوم نیست تعریف مقدمه و داستان و پایان در این فیلم چیست !
اولین نکته ای که باید راجب آن صحبت کرد شخصیت خود فردی است که مهمترین بخش داستان است . فردی اینبار بر خلاف بیست و چند سال پیش دیگه حوصله سر و کله زدن و بازی کردن با طعمه هایش را ندارد و ترجیح می دهد سریع آنها را قتل عام کند ! این اخلاق فردی که اتفاقا یکی از مهمترین دلائل محبوبیت وی بود در این فیلم حذف شده است و فردی در سال 2010 ظاهرا دیگه حوصله سر و کله زدن با نوجوان ها را ندارد و ترجیح می دهد سریع کار را تمام کند. یکی دیگر از تغییراتی که برای من زیاد جالب نبود تغییر تن صدای فردی هست ! "Robert Englund " دیگر با نقش فردی خداحافظی کرده ( یا مجبورش کردن خداحافظی کند !) و بجای اون " Jackie Earle Haley " نقش فردی را بازی می کند که البته اگر گریم هم نمی شد زیاد فرقی نمی کرد !. اما تغییر صدای فردی که همواره در حال شوخی و خنده با طعمه هایش بود به صدای کلفت و خشن از نوع جیگساوی ، فکر نمی کنم چندان برای طرفداران جالب باشد .
صحنه های دلهره آور فیلم دیگر طراوت و جذابیت سابق را ندارد و به سبک اسلشر های امروزی ساخته شده است که این روزها همه از همدیگر در حال تقلید کردن هستند ! فکر نمی کنم این روزها دیدن بیرون آمدن یک دست انگشت تیز ! از داخل وان حمام وقتی که ملت در حمام هستند چندان تازگی داشته باشد ! از این نوع صحنه های کلیشه ای ژانر ترسناک در این فیلم به وفور یافت می شوند و جای تعجب دارد که چرا دیگر مردم با آن چنگ های بلند و تیز فردی رابطه برقرار نمی کنند . ظاهرا فردی صدا کلفت و خشن زیاد به دل دوستدارانش ننشسته است .
بازیگران فیلم هم که خب مطابق معمول تعداد زیادی نوجوان هستند که به امید کسب شهرت در هالیوود در این فیلم قرار داده شده اند و در کل فیلم در حال جیغ زدن و فرار کردن هستند و نمی شود انتظار زیادی از آنها داشت . البته لازم به یاد آوریست که سوپر استار هالیوود یعنی " جانی دپ " کارش را با حضور در یک نقش کوتاه در این فیلم در دهه 80 شروع کرد بنابراین احتمالا از کسانی که در این فیلم حضور دارند در آینده بیشتر خواهیم شنید .
کارگردان فیلم " ساموئل بایر " که وی را بخاطر ساختن تعداد زیادی موزیک ویدئو برای گروه های معروفی مانند" نیروانا " و گرین دی " به خوبی می شناسم نه تنها نتوانسته در ساخت این فیلم هنر زیادی به خرج دهد بلکه کاری کرده است که خود شخصیت فردی هم غیر جذاب از آب در بیاید . بهرحال کسانی مانند " دیوید فینچر " هم قبل از اینکه به سینما بیایند موزیک ویدئو می ساختند و باید امیدوار بود که " بایر " در کارهای بعدی اش شتاب زدگی ای را که معمولا در موزیک ویدئو های شبکه MTV می بینیم را در کارهای سینمایی اش دخیل نکند.