جنارو گتوزو
آوریل 2017
تصویری خاص از او یکی از تصاویر به یاد ماندنی جام جهانی سال گذشته بود، هرچند آدمهای کمی آن را دیدند: هافبک ریشوی ایتالیاییها جنارو گتوزو با تنها لباس زیر روشن در استادیوم المپیک برلین پرسه میزد. ایتالیا قهرمان شده بود و او دوست داشت همانطور خوشحالی کند که دوست دارد. مسئولان فیفا که ترسیده بودند، خیلی زود جلوی او را گرفتند اما گتوزو این حق را داشت. درست یا غلط، جام جهانیِ گتوزوها را شاهد بودیم.
لباس زیر به خودی خود مسئله ای نیست؛ مسئله این بود که لباس زیر نمادی از رعیتی بود که پادشاه شده است. برای سالها نقش او در زمین این بود که پیشخدمت ستارهها باشد. روز سه شنبه، وقتی میلان برای بازی نیمه نهایی لیگ قهرمانان به اولدترافورد میآید، او رهبر معنوی تیم خود خواهد بود اما بیش از این، آن مرد گِرد، گتوزو به عنوان چیزی متضاد سوپراستارها در نظر گرفته میشود: پادزهری برای هرچیز براق در دنیای مدرن فوتبال.
بخشی از افسانهای گتوزو به جایی مربوط است که از آن آمده است. او از شهری کوچک در کالابریا، یکی از فقیرترین بخشهای ایتالیا میآید. جایی که فوتبال را در ساحل با بشکههای سوخت جای تیر دروازه بازی میکرد. بسیاری از اقوام جنارو برای زندگی بهتر، کالابریا را ترک کرده بودند. او هم در نوزده سالگی همین کار را انجام داد. این در حالی است که 85 درصد پسران ایتالیایی بین 18 تا 33 سالگی با پدر و مادر خود زندگی میکنند. برای فوتبال راهی رنجرز در گلاسکو شد و به شیوه بازیکنان بریتانیایی از نظر بدنی قوام پیدا کرد. میگفت باید مثل یک مرد تکل زد. در ایتالیا وقتی روی بازیکنی تکل میزنی، او رو به داور ناله میکند. گتوزو دوست داشت حریفش را دفن کند اما پس از بازی مشکلی بابت دست دادن با حریف نداشت. البته دست دادن گتوزو هم میتواند چیز ترسناکی باشد.
در حالی که سایر بازیکنان ایتالیایی در گلاسکو با کتهای زیبای خود ممکن بود دیده شوند، او مانند سایر بازیکنان اسکاتلندی گرمکن میپوشید. این چیزی است که گابریله مارکوتی در کتاب "شغل ایتالیایی" خود به آن اشاره میکند. پس از یک سال و نیم گلاسکو را ترک کرد اما با خود یک سوغاتی آورده بود: همسر آیندهاش مانیکا (اسکاتلندیای ایتالیایی تبار) که دخترِ صاحبِ پیتزافروشی محبوب رینو در گلاسکو بود. گتوزو قول داده بود که در اوج به رنجرز باز میگردد اما بعدها گفت هرگز میلان را ترک نمیکند. این بین هم کمی از منچستریونایتد تعریف کرد پس به طور قطع نمیشود اطمینان حاصل کرد.
در بیست و یک سالگی راهی میلان شد. کمی دور از انتظار بود. بازیکنان میلان خوشلباس ترینها در ایتالیا و ایتالیاییها، خوشلباس ترینها در جهان بودند. اگر سری به زمین تمرین آنها میزدید، خیلی زود متوجه میشدید؛ از خود میپرسیدید گتوزو این بین چه میکند؟ 177 سانتی متر و 77 کیلو وزن داشت. به عنوان یک فوتبالیست سنگین بود. به قول خودش مانند قرض بالا آوردن زشت هستم. به قول ایتالیاییها گتوزو نمونه انسان تکامل نیافته است. در باشگاهی که به خاطر پاسهای بازیکنانش شهرت دارد، وقتی پاسی پنج متری را با موفقیت به یک همبازی میرساند، صدای تشویقها روی سکوها به شکلی طعنهآمیز زیاد بود.
اما جایگاهش را میداند. من تنها رباینده توپها هستم. ایتالیاییها به شیوه بازی او، مدیانو mediano به معنی میانه نام دادهاند؛ یعنی شخصی که وظیفه دارد توپ را به دست بیاورد و به کسی بسپرد که میتواند فوتبال بازی کند. در میلان، کاکای بزرگ این کار را انجام میدهد. مکالمه متداول بین این دو در میانههای بازی این گونه است:
گتوزو: ادامه بده، بدو!
کاکا: نمیتوانم دفاع کنم.
گتوزو: بسیار خوب. پس برو جلو و گل بزن.
اما گتوزو به کاکا احترام میگذارد. گاهی تا آن اندازه بینقص است که لمسش میکنم تا مطمئن شوم واقعی است! معروفترین جنجال گتوزو، از کوره در رفتن و درگیری با کریستین پولسن در بازی با شالکه بود. پولسن تاسف خورد و گفت کاکا مانند یک بچه رفتار میکند. در واقع گتوزو داشت شبیه به Rumpelstiltskin1 رفتار میکرد، کوتولهای ریشو که از دل داستان جن و پری میآمد. گتوزو به گسترس برند میلان کمک کرد. رعیتی بین نجیب زادهها بود، او کمک میکرد تا باشگاه بیشتر ریشه بدواند. میلان با او و سیلویو برلوسکونی شناخته میشد. رابطه این دو هم به شکلی بود که یک بار گتوزو متوجه شد مدافع فرانسوی (با ریشه موریتانیایی) تیم ویکاش دوراسو روزنامه دیلی لا ستامپا (در تورین چاپ میشود) را میخواند. گتوزو برای او توضیح داد که این روزنامه متعلق به کمونیستهاست و به جای آن، یکی از روزنامههای برلوسکونی را به وی توصیه کرد. پیش از جام جهانی، در یک جلسه تیمی گتوزو گفت شهرت ایتالیا به دایو کردن و بحث با داورهاست. اینها باید پایان یابند. در جریان جام او مسئول کنترل نظم رفتار بازیکنان ایتالیا بود.
خود را به یک برند جهانی تبدیل کرده است. بخشی از آن مربوط به بازی با همتیمیهایش در یک سری تبلیغات لباس زیر است. او همینطور مسئول سازماندهی احتمالا به بهترین خط دفاعی بود که تاکنون وجود داشته است. در فینال، فابیو گروسو در کنارهها حملههای فرانسه را بیسرانجام میگذاشت چیزی که میتوانست باعث شود هواداران هر دو تیم تشویقش کنند؛ اما گتوزو بر سرش فریاد میزد: ایتالیا نباید روی کرنر گل بخورد. در جریان تورنمنت، ظاهر رعیتی گتوزو پررنگ تر شد.
چیزی خاص در مورد او و توالتها وجود دارد. یک بار گفت شب قبل از فینال بیست و هشت بار به توالت رفته است. بازیها در آلمان برگزار میشد جایی که خانه بسیاری از مهاجران کالابریایی است، از جمله چند تن از اقوام گتوزو. او پروردگار این مهاجران است. کسانی که به سختی کار میکنند و چیزی نزدیک به 500 یورو (حدود نصف میانگین آن زمان مردم آلمان) در ماه درآمد دارند. به نظر در تلاش میرسید تا جزئی از آن مردم شناخته شود. یک بار گفت قهرمانی ما، قهرمانی تیم کارگرهاست. نشان دادیم که به اندازه خانههای بزرگ خود، قلبهای (البته نه به طور دقیق این واژه) بزرگی داریم.
او نماد ضدکهکشانیها است. حتی ریشهای او نمادی از زمانی است که فوتبالیستها و مردم عادی شباهتهای بیشتری با هم داشتند. در واقع او بزرگتر از چیزی است که به آن اصرار دارد. این پناهجویِ کالابریایی میلیونر و مطرح اخیرا روی جلد مجله مد ایتالیایی وانیتی فیر جا خوش کرده است. زنان زیادی او را دوست دارند. او مدیانو است اما مدیانوها در سالهای اخیر به قلمروی رعیتها تبدیل شده است. جایی که کسی مانند او به کسی مانند کاکا اجازه میدهد تا مرد شماره یک باشد. تصویر روستایی گتوزو، مشخصا با "کسی که هست" ارتباط مستقیم دارد. او میداند چه باید بگوید، احمق نیست و به بهترین مدیر برای برند شخصیاش تبدیل شده است. او شایسته تمام تحسینهایی است که به دست میآورد. سال بعد از قهرمانی جهان معمولا برای برندههای جام جهانی سختترین است اما گتوزو فقط یک قدم تا سومین فینال اروپایی طی پنج سال فاصله دارد. مسئولان در تدارک فینال ماه بعد در آتن هستند و بهتر است چند شورت ورزشی اضافه با خود همراه کنند!
پاورقی:
1- افسانهای وجود دارد که مردی پیش شاهی میرود و میگوید دختر زیبایی دارد که میتواند از کاه، نخ طلایی به وجود بریسَد. شاه از مرد میخواهد که دخترش را به بارگاه او بیاورد. مرد دروغ گفته. دختر با پدرش به کاخ شاه میآیند و شاه که حدس زده مرد دروغ گفته، دختر را به اتاقی پر از کاه میفرستد و میگوید کاهها را به طلا تبدیل کن یا خودت و پدرت کشته خواهید شد. دختر از ترس گریه میکند تا اینکه مرد سبز کوچکی از غیب ظاهر میشود و به دختر میگوید این کار را انجام خواهد داد اگر دختر چیزی در ازایَش به او بدهد. دختر گردنبندش را میدهد و کاهها به طلا تبدیل میشوند. شب بعد شاه، دختر را به اتاقی بزرگتر با کاهها بیشتر میفرستد. این بار مرد سبز کوچک، انگشتر دختر را میگیرد. شب سوم، شاه دختر را به بزرگترین اتاق میفرستد و میگوید اگر همان کار را تکرار کند، ملکه خواهد شد اما دختر چیز دیگری ندارد که به مرد سبز کوچک بدهد پس مرد سبز فرزند اول او را در صورت ملکه شدن میخواهد و دختر قبول میکند. همینطور میشود. وقتی کودک متولد میشود، موجود سبزرنگ دلش به حال ملکه که گریه میکرد میسوزد و سه روز به او فرصت میدهد تا اسمش را حدس بزند و در این صورت، به او رحم خواهد کرد. زن همه اسم ها را میگوید اما همگی غلط است. سرانجام روز سوم یک خبرچین میگوید مردی را در جنگل با همان مشخصات دیده که دور آتش شعر میخواند که بچه اول ملکه مال اوست چون کسی نمیتواند اسمش را حدس بزند، چون اسمش Rumpelstiltskin است که به معنی پوست چرکین است. در واقع، کاری که کاکا نمیتوانست انجام بدهد را گتوزو برایش انجام میداد، کاه را به طلا بدل میکرد.