اختصاصی طرفداری- مارکوس آرلیسوس، امپراطور رم توصیفی زیبایی از مرگ و زندگی دارد:" آنچه که انسان باید از آن بترسد، مرگ نیست، انسان باید از این بترسد که هیچگاه آغاز به زندگی کردن، نکند." بیش از ده قرن بعد از اینکه آرلیسوس این حرف را زندگی کرد، زمان برد تا مردی متولد شود که مرگ را به سخره بگیرد. 26 می 1909 در یک خانه روستایی در نزدیکی لنکشایر کودکی متولد شد که مادر در بدو تولدش چنین گفت:" یک فوتبالیست امروز پای به این خانه گذاشت." مت بازبی از همان نخستین ثانیه های تولد، لقب سر را با خود یدک می کشید.
2889 روز پس از اینکه مت چشمانش را به روی این دنیای ناپایدار گشود، پدر با ضرب گلوله تک تیراندازی در جنگ جهانی اول جان باخت. مدتی بعد نیز سه عمویش در فرانسه کشته شدند. مت ماند، یک مادر و سه خواهرش. مادر سه خواهر و مت را دست تنها بزرگ کرد. در تمام روز هایی که شاید مادر غم از دست دادن عزیزان اشک می ریخت، مت نقشه انتقام از مرگ را می کشید. مرگ به سان یک فرشته گام به گام و قدم به قدم در طول زندگی مت با او همراه شد اما جز "هیچ" چیزی عاید این فرشته بدشگون نشد.
9 سال پس از مرگ پدر، آرزوی مادر و حتی آن تک تیراندازی که جان پدر مت را گرفته بود، محقق شد. مت بازبی در 18 سالگی اولین قرارداد رسمی دوران زندگی اش را با مچسترسیتی امضا کرد و 18 ماه زمان برد تا برای اولین بار با پیراهن سیتی سطح اول فوتبال انگلیس به میدان برود. 8 سال زمان لازم بود تا مت بازبی بیش از 200 بازی برای سیتی انجام دهد و 11 گل بزند. او اول مهاجم بود اما مدتی پس از حضور در سیتی، مربی این تیم استعداد او در بازی در کناره های زمین را تشخیص داد و مت بازبی به سمت راست زمین و پست هافبک برده شد.
حدود یک ماه قبل از سیزدهمین سالگرد درگذشت پدر، مت بازبی شهر منچستر را برای پیوستن به شهر رقیب ترک گفت. سر مت بازبی به تیم لیورپول پیوست. 2 روز پس از امضای قرارداد با لیورپول برای این تیم به میدان رفت. زمان گذشت و فرشته بد شگون مت از شهر منچستر به جایگاه آنفیلد رفته بود و از همان جا خیره به پا های مت مانده بود و در صدد بود تا او را به مانند پدر و عمو هایش به زانو درآورد اما مرگ نمی دانست که بازبی نقشه انتقام از او را در همان شب هایی که مادر بی صدا گریه می گرد، کشیده است.
جنگ نحس جهانی دوم نیز رسید. آغاز جنگ، لرزه بر تن مادر انداخت. مادری که 4 فرزندش را دست تنها بزرگ کرده بود و حال که پسرش فوتبالیست شده بود، باید استوک هایش در می آورد و کفش های جنگی پدر به پا می کرد و به جنگ می رفت. مرگ از سکوی های آنفیلد بلند شد و در سایه پشت بازبی به جنگ رفت. مت بازبی اما علاقه ای به نگاه کردن در چشمان آن فرشته نداشت. در همان کمپ های جنگی شروع کرد به مربیگری فوتبال. سران لیورپول که علاقه او را دیدند، به او اجازه دادن به عنوان دستیار در تیم فعالیت کند. مدتی بعد رابطه خوبی که بازبی یکی از مسئولین ارشد یونایتد در هنگام پیوستنش به سیتی پیدا کرده بود، سبب شد یکی از بزرگ ترین رخداد های تاریخ فوتبال پایه ریزی شود. منچستریونایتد در کادر خودش دچار مشکل بود و سران باشگاه به دنبال گزینه مناسبی بودند، بازبی اما تجربه کافی نداشت اما دست بر گردن فرشته همیشگی اش انداخت وارد دفتر مدیر باشگاه شد و گفت اختیارات کامل می خواهد و مدیر باشگاه هم که چاره و جایی برای مذاکره نداشت قبول کرد و آخر فصل فهمید که چه تصمیم فوق العاده ای گرفته است. یونایتد در آخر همان فصل دوم شد. دقیقا همین کار را در سال های 1947، 1948، 1949 و 1951 انجام داد.
در سال 1948 یونایتد جام حذفی را برد و این یعنی پایان 37 سال بدون جام برای شیاطین سرخ و سال 1952 بازبی تیمش را قهرمان لیگ کرد. همان سال ها بود که سانتیاگ. برنابئو یسته، رییس وقت باشگاه رئال مادرید پیشنهاد مربیگری در رئال مادرید که آن زمان ابر قدرت فوتبال جهان بود را به بازبی داد و گفت:" مربیگری در رئال، مثل مدیریت بهشت است." بازبی اما لبخندی به فرشته همراهش زد و پیشنهاد رئال را رد کرد و گفت:" بهشت من، منچستریونایتد است."
مرگ پس از شنیدن چنین کلماتی از دهان بازبی تصمیم گرفت رخت بر بندد و بازبی را به حال خویش بگذارد. 6 سال دیگر نیز با درخشش یونایتد و ساختن نسلی کم نظیر در تاریخ فوتبال پیشرفت تا در نهایت کار فوریه 1958 از راه رسید. یونایتد باید در یک بازی خارج از خانه به مصاف ستاره سرخ بلگراد می رفت. نتیجه آن بازی کم اهمیت ترین نتیجه تاریخ فوتبال بود.
در راه برگشت به خانه، هواپیما تیم در برف مونیخ دچار سانحه شد و آنچه نباید رخ می داد، رخ داد. 20 انسان که همگی کادر و بازیکن باشگاه بودند در دم جان باختند. 3 نفر دیگر نیز به علت جراحت چند روز بعد در گذشتند در میان اما فرشته مرگ بازهم به هدف خودش نرسید.
در هوای سرد مونیخ، کمی آنورتر از باند یخ زده فردوگاه، مرگ به کوله بازی که 6 سال پیش بسته بود ایستاده بود. از دور صحنه حادثه را دید و در خونسردی کامل به هواپیما رسید اما قربانی اش را نیافت چون مت بازبی در زمان کودکی نقشه را ریخته بود. سر مت بازبی در حادثه به کما رفت اما دستان مرگ را نگرفت. 9 هفته وقتی از بیمارستان مرخص شد آنقدر دل شکسته و ناامید بود که گفت برای همیشه مربیگری را کنار می گذارد اما سران یونایتد گفتند به افتخار تمام جان باختگان ادامه بده. مت یاد مادر، پدر و تمام دوستانی افتاد که مرگ از او گرفته بود و تصمیم گرفت نقشه انتقامش را کامل کند. 5 سال پس از حادثه بازبی دوباره تیمش را ساخت و قهرمانی جام حذفی را به دست آورد اما شاهکار او 10 سال بعد از برخاستن از خاگستر های یخ زده فرودگاه مونیخ رخ داد.
29 می 1968 پسران بازبی، در ومبلی، سر از خاکستر های نیمه سوزان هواپیما سر برآوردند، 4 گل به بنفیکا زدند و دنیا را برای همیشه به جایی بهتر برای زندگی تبدیل کردند.