عدالت کلمه ایست که اگر درگیر ذهنت شود ارام نخواهی گرفت.
منتها به ذهنی پیوند میخورد که نفسش پاک باشد.
به مظلومیت گرسنگان.
به غذای فقیرانه انها.
به دل های گرسنه و خالیشان و صدای تق تق کفگیر همسایه!
به دست های زیبایی که کمک میکنند و دست هایی که فقط دعا میکنند.
به انسانی که انسان است و به انسانی که فقط حکم میکند.
به مظلومیت کودکان کار.
به دست ها و صورت های کتک خورده انها.
به عقل مظلومشان که فکر میکنند تنها چیز این دنیا پول است.
به قلب های پر تپش و مضطرب.
به جیب های خالی و جیب های پر.
به ذهن درگیری که فکر خانواده اش است.
به خانه ی سرد و یخی.
به دست های پینه بسته پدر و یخ زده ی مادر.
به چشمان نگران فرزند و قلب شکسته مادر و پدر.
به گرفتن ظالمانه حق هنگامی که همگان سکوت کرده اند.
به پولی که مخفیانه داده شود و کار ها سامان گردد و به بی پولی که مول ندهد و کارش سامان نگیرد.
به دروغ به ریا به تهمت به توهینبه فحاشی به پدر و مادر
به عدالتی که درباره اش صحبت میکنید ولی عمل نمیکنید.
"هم اکنون این اتفاقات در حال رخ دادن است .
ایا دستی نیست تا مرا بگیرد ، ایا قلبی نیست تا با من پیوند خورد؟(علی (ع)
ایا عقلی نیست تا همدم عدالت شود؟"
ایا قلبی نیست که با افرادی پیوند بخورد که همدم عدالت بودند؟
کجاست علی؟ خلیفه ای که کشورش از ایران تا مصر بود ولی روی خاک مینشست و لباس فقیرانه میپوشید؟
کجاست کوروش؟ پادشاه بزرگ که بدون خونریزی شهری را تصرف میکرد؟
کجایند ان ادم های باوقار که فقط نامشان است؟
" کجاست عدالت؟"