خیلی ساده، گیجکننده و اتفاقی شروع میشود؛ سه شخص بر روی صندلیهایشان، در یک مراسم، روی صحنهای، روبروی جمعیتی نشستهاند و با شور و هیجان راجع به چیزهایی حرف میزنند؛ چیزهایی که اصلاً نمیشود متوجه شد دقیقاً راجع به چه هستند. از همان نخست، وقتیِ دوربین با چهرهی جِف دنیلز شروع میکند، با سکوت و لبخندِ کجش ادامه میدهد و سپس به ما تصویری میدهد از آنچه او در آن شرکت دارد، میدانیم “او”ست که متفاوت است. چند ثانیهای میگذرد و حالا تمامِ شوخیهای کوچک و بزرگِ او تمام شده؛ حالا ناچار است واقعاً “جواب” دهد. سوال؟ “چرا آمریکا بهترین کشور دنیاست؟” پاسخ؟ “آمریکا بهترین کشور دنیا نیست”
خطوطِ بالا، توصیفی بودند از چند دقیقه، یا دقیقتر بگویم، ۷ دقیقهی نخستِ سریالی به نامِ “اتاق خبر”، یا The Newsroom، سریالی که اَرون سورکین آن را نوشته و در HBO بخش میشد. سریالی که تناقضاتِ بسیاری را برانگیخت؛ منتقدی در متاکریتیک به او ۱۰۰ و منتقدی ۰ داده است. فارغ از اینها، که بعدتر به آن میرسیم، یک چیز بسیار مهم است و میخواهم آن را در همین چند خط نخستِ مطلب مشخص کنم؛ “اتاقِ خبر، سریالی است به شدت آمریکایی.” پس اگر علاقهای به هر یک از موضوعاتی مثلِ سیاست، ژورنالیسم و البته فرهنگِ آمریکا ندارید، نگاه کردنِ این سریال اصلاً لذتی برای شما نخواهد داشت.
بگذارید به پاراگرافِ آغاز برگردم؛ در ۴ دقیقه، که البته همراه بود با ۳ دقیقهی مقدمه و چند ثانیه اختتام، ویل مکاِوی، شخصی که در لحظه اصلاً نمیدانیم کیست، در طیِ مونولوگی خیرهکننده، که منتقدی آن را به ضرباتِ سریع و سولویِ سورکین بر یک طبل خوشآهنگ تشبیه کرده بود، به ما توضیح میدهد که چرا، آمریکا “بهترین” کشور دنیا نیست. گزارهای که با قدمتی بسیار طولانی، ریشه در تاریخِ آمریکا دارد. گزارهای مقدس، چیزی که کسی با آن و درستیِ آن، شوخی ندارد. حالا، شخصی، شخصی احتمالاً مهم، روبروی تعداد زیادی دانشجو و استادشان، از زمین و زمان مدرک میآورد که آمریکا بهترین کشور دنیا نیست. در انتها هم، دقیقهای صحبتهای دراماتیک تحویلمان میدهد دربارهی اینکه چطور اینگونه، بهترین، بود و چگونه میتواند -دوباره- باشد.
صحنهی میخکوبکننده ای ست؛ احتمالاً بهترین صحنه برای شروعِ یک سریال، که قطعاً حدس زده میشد قرار است به شدت در میان مردم تناقض ایجاد کند. این روشِ خود سورکین هم هست؛ روشی که به وی ثابت شده، خیلی خوب کار میکند؛ او ما را ذرهذره، به آرامی و با فراغِ بال به شخصیتها، به محیط و پیرنگ معرفی نمیکند. او ما را به ناگهان، میانِ داستانی پرجنبوجوش، پر دیالوگ، و بسیار “آرمانگرا” میاندازد.
سوژهی سریال، از دقایقی بعد مشخص میشود (اگر هنوز به خاطرِ نامِ سریال مشخص نشده باشد)؛ همه چیز راجع به اتاقِ خبری، در یک شبکهی کابلی است. اتاق خبری که هر شب، برنامهای به نامِ News Night را بر روی آنتن میبرد. برنامهای که، بعداً متوجه میشویم، بسیار محبوب است. تمامِ سریال بر همین اساس ساخته شده؛ اصولاً درامی است که همه چیز از محیطِ اصلی، و از ارتباط شخصیتها با این محیط به وجود میاید. این اتاقِ خبر، یک مجری یا گویندهی خبر دارد به نامِ “ویل مکاِوی” که به هیچ عنوان، رئیسِ خوشاخلاق و رویایییی نیست. ویژگییی که باعث میشود تهیهکنندهی اجرایی -و تمامِ کارکنانِ تیمش- او را ترک، و برای پایهگذاریِ یک برنامهی اخبارِ شبانگاهیِ دیگر، از او جدا شوند. همین جاست که شخصیتِ اصلیِ دوم وارد میشود؛ زنی به نامِ “مکنزی مکهیل”. سورکین به خوبی شخصیت او را در اپیزود اول پرورش میدهد؛ ظرافت و زیرکی، شوخطبعی و البته، فراستش.
یکی از مسائلی که مسبب اختلافنظرهای بیشمار مردم و منتقدین راجع به این سریال شد، زمانِ داستان بود؛ زمانی که سورکین، دو سال قبل از زمان واقعی قرار داده بود و آن را دائما به ما یاداوری میکرد؛ سریال در ۲۰۱۲ آغاز (و در ۲۰۱۴ پایان یافت) ولی داستانِ سریال، مربوط به ۲۰۱۰ است. تمامِ اساس کار بر روی همین دو سال ریخته شد؛ برنامهی سورکین این بود که سریالی بسازد، و نحوهی گزارشکردنِ اخباری که اتفاق افتادهاند را به ما نشان دهد؛ طبیعتاً نه اینقدر خستهکننده که به نظر میرسد. به این دلیل که همانطور که گفتم (و خواهم گفت) سورکین داستانهایش را با ریتمی به شدت سریع مینویسد؛ به شکلی که به هیچ وجه متوجهِ یک ساعتی که گذشت نخواهید شد. دیالوگها و رویدادها پشتِ سرهم مسلسلوار، سریال را از هر حسِ خستهکننده بودن دور میکنند.