مطلب ارسالی کاربران
داستان ترسناک(کابوس شبانه:قسمت دوم)
لینک قسمت اول: https://www.tarafdari.com/node/1086782
جک پسری که همش تو عمرش دنبال راهی برای بدست اوردن قدرت های خاص بوده اما بعد از تولد 17 سالگیش دچار کابوس های عجیبی میشود که موجودی عجیب هر شب اورا تهدید میکند و ادامه ماجرا
کابوس شبانه قسمت دوم
از اون روز به بعد کلان اعصاب و روانم به هم ریخته بود همش احساس میکردم یکی منو نیگا میکنه یا منتظره یه فرصته تا منو بکشه
خوب چرا اخه چرا من بدبخت
همش به آسمون نگاه میکردم و با خودم میگفتم خدایا کمکم کن نکنه واقعی باشه بیاد سراغم یعنی منظور اون موجود از انتقام چی بود
اینقد حالم بد بود که کلا غذا نخوردم و کلا همش به این فکر میکردم
کم کم سعی کردم خودمو اروم کنم و به این فکر کنم که یه خوابه دیگه مگه چیه همه کابوس میبینن مگه اتفاق میوفته
داشتم اروم میشدم که یهو یادم اومد که اخه کابوس رو پشت سر هم که نمیبینن
همین دوباره حالم رو بدتر کرد و بیشتر ترس برم داشت
گذشت و دوباره شب شد و من برای خوردن شام رفتم پایین اما اصلا اشتها نداشتم و از خوردن شام صرف نظر کردم حتی به شب نشینی بیرون هم نرفتم
پدر بزرگ و مادر و پدرم هم متوجه رفتار عجیب من شده بودن ازم دلیلش رو پرسیدن اما بدون جواب رفتم تو اتاقم
شب از ترس دیدن کابوس اون موجود خوابم نمی برد سعی میکردم نخوابم
اما کمکم چشمام داشت گرم میشد و دوباره خوابم برد
اونشب خواب دیدم که بالای سر یه جنازه ام که یه پارچه سفید روش بود اما معلوم بود که سرش جدا شده چون قسمت گردنش خونی بود
یه دفعه صدای پای جیغ وحشتناک و صدای کمک خواستن فرد دیگری که به نظر میومد یه بچه کوچیک باشه بلند شد به طرف صدا دویدم و دوباره به همون کلبه ترسناک رسیدم
از زیر در کلبه خون بیرون میومد چند لحظه بعد اون موجود با سر بریده یه بچه کوچیک بیرون اومد سر بریده هنوز هم فریاد میزد و اون هیولا داشت دل و روده اونو میخورد بعد دستش رو روی دهن سر بریده گزاشت و گفت
به زودی میام جک فقط دو هفته مونده و بعد به کلبه برگشت و یه بیل اورد و به سمت من اومد نگاهی به من کرد و گفت دو هفته رو به سمت جنازه پارچه پیچ رفت وشروع کرد به کندن زمین
بی اختیار ب سمت جنازه رفتم و پارچه رو کنار زدم و از ترس به زمین افتادم
و روی چشمام رو گرفتم اون موجود هم خنده های شیطانی بلندی میکرد
جنازه ای که اونجا بود جنازه الیس بود
همون دختری که توی کابوس قبلی من وحشیانه کشته شد الیس بود خواهرم
من شروع کردم به فریاد زدن و سر الیس هم شروع کرد به جیغ زدن
یه دفعه با صدای الیس از خواب بیدار شدم
جک :دیوونه خنگول دوباره هدفون منو برداشتی کجا گزاشتیش لعنتی
وقتی الیسو دیدم خدارو شکر کردم که زندست خوشحال شدم
و بی اختیار گفتم تو زنده ای؟
لیوان ابو روم خالی کرد و گفت میخواستی بمیرم
خودت بمیری حالا بگو هدفونم کو
قبل از این که منو بکشه گفتم تو کیفمه برو بردارش
با حالت خشمگینانه ای گفت دفعه اخرت باشه برش میداری اه
و درو محکم بست
منم یه نفس عمیق کشیدم و به کابوسم فکر میکردم
منظورش از دوهفته دیگه چی بود
چرا اصلا به من و خانوادم گیر داده بود
اگه وقعا اون اتفاقا بیوفته چی باید یه کاری میکردم اون جنازه اون خنده ها همش جلوی چشمم و تو گوشم مپیچید نمیدونستم چیکار کنم
خیلی ترسیده بودم همش به فکر اون جنازه بودم
منظورش از دو هفته وقت چی بود
دلیلش چی میتونست باشه
اصلا جنازه دومی که دیدم کی بود
چرا میخواست مارو بکشه مگه ما چیکارش کرده بودیم....
پایان قسمت دوم
لینک قسمت سوم : https://www.tarafdari.com/node/1089081