نویسنده : محمد امینی رعیا
قدرت اول اقتصادی اروپا با جنگ و تحریم چه کرد؟
بخش دوم : اقتصاد آلمان پس از به قدرت رسیدن هیتلر
آلمان جنگ زده در نیمه دوم دهه ۲۰ در حال استفاده از سرمایهگذاریهای خارجی و تخفیفهای متفقین بود که بحران بزرگ اقتصادی ۱۹۳۰ از راه رسید. شرکت ها و صنایع آلمان که به سبب کمک خارجی درحال پيشرفت بودند كه با مسدود شدن مسير استفاده از تسهيلات خارجي مجددا گرفتار آشفتگی شدند و موج جدیدی از فقر و بیکاری و نارضایتی کشور را دربرگرفت.
آلمان جنگ زده در نیمه دوم دهه ۲۰ در حال استفاده از سرمایهگذاریهای خارجی و تخفیفهای متفقین بود که بحران بزرگ اقتصادی ۱۹۳۰ از راه رسید. این رخداد برای ایالات متحده یک فاجعه بود. سرمایه داران وحشت زده آمریکایی خواستار بازگرداندن وام هایی شدند که به جمهوری در حال دست و پا زدن وایمار داده بودند. شرکت ها و صنایع آلمان که به سبب کمک خارجی تازه داشتند رونق میگرفتند كه مجددا گرفتار آشفتگی شدند و موج جدیدی از فقر و بیکاری و نارضایتی کشور را دربرگرفت و مسیر استفاده از تسهیلات خارجی به روی اقتصاد آلمان مسدود شد. این بحران برای هیتلر و همحزبیهایش فرصتی استثنايی بود. آنان بی محابا شروع به کوبیدن دولت وقت کردند و سرانجام در سال ۱۹۳۳ توانستند با انتصاب هیتلر به مقام صدر اعظمی، به اهداف خود نایل شوند.
به محض تشکیل کابینه چهار هدف عمده در دستور کار سیاست اقتصادی دولت هیتلر قرار گرفت:
حذف بیکاری
تجدید سازمان صنایع دفاعی
جلوگیری از ظهور مجدد ابر تورم
افزایش تولید کالاهای مصرفی و بالابردن استانداردهای زندگی
همه این اهداف قرار بود در چارچوب برنامه کلیتر بیست و پنج مادهای حزب ناسیونال سوسیالیست که در ۱۹۲۰ بر سر آن میثاق شده بود، به اجرا گذاشته شوند. اهم اهداف اقتصادی این برنامه عبارت بودنداز:
حذف تمامی درآمدهای غیرکاری
مصادره کردن رقابت های اقتصادی ناسالم و ختم قاطعانه جنگ سودها
ملیسازی همه کسب و کارهای شرکت های بزرگ
تسهیم سود در بنگاههای بزرگ
پوشش گسترده بیمه سالمندی
انجام اصلاحات ارضی متناسب با نیازهای ملی.
ماهیت اقتصاد ناسیونال سوسیالیست
ادعای اصلی نازیها در فضای بحرانزده سالهای ۱۹۳۰، ارائه راهحل سومی بود که نه کمونیسم است و نه سرمایهداری. سیستم اقتصادی که در حکومت نازی به وجود آمد تلفیقی بود از رد سرمایهداری از منظر سوسیالیستی و رد سوسیالیسم اینترناسیونالیستی از منظر ناسیونالیستی.
بدین ترتیب اقتصاد آلمان نازی را نه می توان مانند شوروی، یک اقتصاد کاملاً سوسیالیستی دانست و نه می توان آن را مانند آمریکا یک اقتصاد سرمایه داری دانست. اقتصاد آلمان در تئوری به دنبال یک سیستم سوسیالیستی بود اما از سرمایه گذاری خصوصی در چهاچوب منافع ملی و خواستههای دولت نیز پشتیبانی می کرد.
این سیستم به درستی باید «اتحادیه گرا» یا “شرکت مدار” نامیده شود. در چنین سیستمی است که این گونه تلفیقهای خصوصی- دولتی به وجود میآیند که مالکیت خصوصی با کنترلها و محدودیتهایی روبهرو شده و از همه انتظار میرود تا برای نیل به اهداف ملی تلاش کنند. در واقع منافع عمومي همواره مقدم بر منافع فردي شمرده می شود.
ضدیت با کمونیسم
نازیها سوسیالیسم کلاسیک را رد میکردند. یکی از باورهای سوسیالیسم مارکس این بود که طبقه هر فرد مهمترین مشخصه هویت وی است. برای فاشیستها طبقه کسی را بالاتر ازملیت وی قرار دادن، یک اشتباه تلقی میشد. برای آنها این ملیت (یا نژاد) فرد بود که مهمترین مشخصه هویت وی را تشکیل میداد. بنا به عقیده آنها، یک کارگر ایتالیایی نقاط مشترک بیشتری با یک سرمایهدار ایتالیایی دارد تا با یک کارگر روسی یا آلمانی. ملیت فراتر از طبقه قرار گرفته بود.
اصطلاح سوسیالیست موجود در عنوان حزب نازی نباید شائبه نزدیکی این دو رویکرد را به ذهن متبادر سازد. سوسیالیسم آن زمان آلمان بیشتر واژهای باب روز بود که اغلب احزاب سیاسی میکوشیدند برای جلب توجه اقشار پایین دست از آن استفاده کنند. چنانکه خود هیتلر درجایی یادآوری میکند: واژه سوسیالیستی که ما برای خود اختیار کردهایم، هیچ ارتباطی با سوسیالیسم مارکسی ندارد. مارکسیسم ضدمالکیت است؛ سوسیالیسم حقیقی چنین نیست.
از رهگذر اندیشههای نازی، تقابل آنها با کمونیسم کاملا واضح و روشن است. از یک سو آن طور که خود هیتلر میگفت، «[ما] تاکید بی چون و چرایی بر مالکیت خصوصی داریم… ما باید مالکیت خصوصی را تشویق کنیم.» نازیها قائل به لغو مالکیت خصوصی نبودند و حتی شواهدی در دست است که آنها در دوره زمامداری خویش برخی خدمات عمومی را نیز به بخش خصوصی واگذاشته بودند و جالب این است که تاريخچه خصوصي سازي در جهان به آلمان نازي باز مي گردد.
پديده خصوصي سازي نقش رو به تکاملي در سياست اقتصادي آلمان ها از دهه ۱۹۳۰ تا دهه۱۹۵۰ ايفا کرد. امروزه خصوصی سازی در بين طرفداران آزادي اقتصادي و كسب و كار خصوصي محبوبيت بالايي دارد. در واقع اين نازي ها بودند که اين اصطلاح را رايج کردند. واگذاری کسب وکارهاي دولتي به دستان بخش خصوصي و بنابراين طبقه سرمايه دار به اجرا درآمد تا وسيله اي براي انباشت درآمد و پس انداز باشد جهت ارتقاي وضعيت اقتصادي و کسب پشتيباني سياسي گروه هاي خاص.
پس از جنگ جهانی اول بلشویسم و جنبشهای کمونیستی در آلمان درصدد دستیابی به قدرت بودند و نازیسم به عنوان پاسخی به این جنبشهای کمونیستی به وجود آمد که میخواست جایگزین جمهوری بیثبات وایمار شود.
ناسیونال سوسیالیسم در نهایت توانست بر مبلغان کمونیسم غلبه کند؛ زیرا از یک سو برای دولت حاکم که از خطر بلشویسم نگران بود، خوشایندتر از کمونیسم بود و از سوی دیگر با گفتمانی ویژه جدید نظر طبقه کارگر و قشر بیکاران رو به فزونی آلمان را به خود جلب میکرد. آنها با شعارهای خود در حمایت از نیروی کار، مردم ناراضی از سرمایهداری را با وعده محدودسازی سود شرکتها، حذف رانتها و افزایش منافع اجتماعی جلب میکردند و از طرف دیگر نشان میدادند که با مدل اقتصادی و سیاسی ملی گرایانه خود خواهند توانست بر مشکل تضاد طبقاتی سرمایهداری غلبه کنند، بیآنکه به ورطه خطرات سوسیالیسم شوروی از قبیل «دیکتاتوری پرولتاریا» یا مالکیت کارگری بر ابزار تولید، فرو بغلتند.
ضدیت با لیبرالیسم (سرمایه داری)
نازیها سرمایه داری و دموکراسی را به عنوان «فردگرایانه» و «جهان گرا»به استهزا می گرفتند. همچنین با تجارت آزاد، مرزهای بین کشورها کم رنگ می شد. معماران انواع جنبشهای فاشیستی فکر میکردند که اهداف جمعی یک ملت، ارزش بسیار بیشتری نسبت به سوداگری احمقانه سرمایهداری دارد. در نتیجه آنها بازارهای آزاد و دیگر دستاوردهای سرمایهداری (و دموکراسی) را رد میکردند.
برنامه ۲۵ مادهاي حزب نازي كه در۱۹۲۰ تدوين شد بر تعدادي سياستهاي اقتصادي تاكيد ميورزيد كه همگي در يك اصل كلي مشترك بودند: «فعاليتهاي فردي نبايد در تقابل با منافع همگاني، بلكه می بایست در راستاي آنها باشد.» اين فلسفه حملهاي به نظام سرمایه داری بود. نازيها هشدار ميدادند كه «ما ميخواهيم جنگي بيامان با تمام آنهايي كه اعمالشان به ضرر منفعت جامعه است به راهاندازيم.» اينها كساني نبودند جز ربا خواران و سودجويان که به زعم نازیها شامل سرمایه داران و دسیسه گران یهودی می شدند.
در نگاهي به این مرامنامه ميتوان تاثير انکارناپذير سوسياليسم بر رويکردهاي اقتصادي را مشاهده کرد (مانند مخالفت با درآمد از راه بهره، ملي کردن صنايع، توقيف سودها و اصلاحات ارضي). البته همه اين اهداف با به قدرت رسيدن هيتلر دنبال نشد، ولي با اين حال مخالفت نازيها با سرمايهداري مشخص است. ظواهر مالکيت خصوصي حفظ شده بود، ولي نازيها از قدرت دولت براي هدايت اين مالکيتها براي رسيدن به اهداف ملي که آنها تعريف ميکردند، استفاده ميکرد.
پیشوای نازی نیز همواره به نظام سرمایهداری میتوپید: «…نظامی که از ضعفای اقتصادی بهرهکشی میکند؛ با دستمزدهای ناعادلانهاش، با ارزشگذاری شرمآور انسانها بر اساس ثروت و دارایی به جای مسوولیت و عملکرد»
اما موضع نازیسم در برابر سرمایهداری به مراتب پیچیدهتر است. از یک سو، آن طور که اشاره شد، نازیها معتقد به مالکیت خصوصی و پیشرفت انسانهای برتر بودند. با داروینیسم اجتماعی خود اندیشههای مساواتطلبانه را مختص انسانهای حقیر میشمردند و معتقد بودند انسان قویتر بی شک باید بالاتر از سایرین باشدو از طرف دیگر، روحیه ملیگرا و تمامیتخواهشان اجازه اعطای آزادیهای گسترده به فعالان اقتصادی را نمیداد. نتیجه آن میشد که هیتلر در مصاحبهای در ۱۹۳۱ بگوید: «من میخواهم هرکس آنچه را که به دست آورده برای خود داشته باشد، مشروط به این اصل که خیر جامعه همواره بر خیر فرد اولویت دارد. دولت باید کنترل خود را حفظ نماید؛ هر مالکی باید خود را کارگزار دولت احساس کند… رایش سوم همواره حق کنترل مالکان را برای خود محفوظ نگاه میدارد»
نازیها حق مالکیت خصوصی را مشروط به نحوه استفاده میدانستند. اگر مایملکی در راستای منافع ملی و اهداف پیشوای نازی مصرف نمیشد، در فهرست ملیسازی جای میگرفت.
در شماره بعدی به ادامه این مطلب خواهیم پرداخت …