آهنگ jinn
از Soen
---
Forty days and forty nights
You were the drug that kept me alive
During weary times
Seemed so pure when wearing white
Within such a frail and immaculate mind
With those innocent eyes
We were young and full of life
You asked me to swear in a mirror - confide
Underneath the stars
I should care to let you fly
A chance to retrieve what was left behind
To experience life
چهل شبانه روز
تو درمانی بودی که منو زنده نگه میداشت
توی دوران نقاهتم
وقتی لباس سفید به تن داشتی،
داخل ذهن ساده و معصوم من خیلی پاک جلوه میکردی
با اون چشمای معصومت
ما جوون و سرشار از زندگی بودیم.
ازم خواستی که با صداقت قسم بخورم
وقتی ستاره ها بالای سرمون بود
من باید بهت فرصت پرواز میدادم
فرصتی برای بازپس گرفتن چیزی که پشت سر رها شده بود.
برای تجربه زندگی.
Staring at the sky
Staring at the sun
Waiting for a wonder
Within a forsaken land
The sparrow in my hand
Now buried in the sand
Leaving you dependent
Leaving you an open vein
خیره به آسمان
خیره به آفتاب
منتظر یک معجزه
در سرزمینی متروکه
گنجشکی در دستم (گنجشک نماد امید به حیات )
حالا زیر خاک مدفون شده (تمام امیدم از بین رفته)
ترک وابستگی تو
ترک تو با رگی شکافته
Can't make you wait no more
Can't make you wait nowhere
It's hard to breathe
Everything's blackening
نمیتونم بیشتر از این منتظرت بذارم
نمیتونم هیچ جا منتظرت بذارم
سخته تنفس
همه چیز داره سیاه میشه (از بین رفتن بینایی، لحظات نزدیک مرگ)
I am made of flesh and bone
Blood, sweat, and tears are all you ever will find
Underneath the skin
You're affair, that I'm a stone
Falling from the depths into the grave
Where I'm destined to dwell
من از گوشت و استخون ساخته شدم،
از خون و عرق و اشک که هرجای دیگه هم میتونید پیدا کنید
زیر هر پوستی
شما میترسید که مبادا من یک سنگ باشم،
که از ژرفا به درون قبری سقوط میکنم
جایی که سرنوشتم بودن در اونجاست (داخل قبر)
And we reach for mystery
At the edge of reason
Every path we take
We're wandering in blindness
In the end, nothing is
Lonelier or so honorable
While we drown in doubt
We're drifting like strangers...
و ما به اسرار پی می بریم
در مرز عقل و خرد مون.
هر راهی که بریم
فقط تو تاریکی گام بر میداریم ( عدم یقین)
در اخر هم هیچ چیز،
مطلقا پست یا غرورآمیز نیست
ولی ما تو شک و تردید غوطه وریم
و مثل غریبه ها سرگردانیم
Staring at the sky
Staring at the sun
Waiting for a wonder
Within a forsaken land
The sparrow in my hand
Now buried in the sand
Leaving you dependent
Leaving me with open veins
خیره به آسمان
خیره به آفتاب
در انتظار یک معجزه
در سرزمینی متروکه
گنجشک در دستم
حالا زیر خاک مدفون شده
ترک وابستگی تو
ترک خودم با رگی شکافته (بعد از مرگ، خودش رو از جسمش جدا میدونه)
Forty days and forty nights
You were the drug that kept me alive
With those innocent eyes
چهل شبانه روز
تو درمانی بودی که منو زنده نگه میداشت
با اون چشمای معصوم و بیگناهت