اما دربارهی ریشهی سنتی ِ عشق؛ لغتنامهنویسان واژهی عشق را به عَشَق (ašaq’) عربی به معنای «چسبیدن» (منتهیالارب)، «التصاق به چیزی» (اقربالموارد) پیوند دادهاند. نویسندهی غیاثاللغات میکوشد میان «چسبیدن، التصاق» و عشق رابطه برقرار کند: «مرضی است از قسم جنون که از دیدن صورت حسن پیدا میشود و گویند که آن مأخوذ از عَشَقَه است و آن نباتی است که آن را لبلاب گویند چون بر درختی بپیچد آن را خشک کند همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند.»
از آنجا که عربی و عبری جزو ِخانوادهی زبانهای سامیاند، واژههای اصیل سامی معمولا در هر دو زبان عربی و عبری با معناهای همانند اشتقاق مییابند و جالب است که «عشق» همتای عبری ندارد. واژهای که در عبری برای عشق به کار میرود احو (ahav) است که با عربی حَبَّ (habba) خویشاوندی دارد. واژهی دیگر عبری برای عشق «خَشَق» (xašaq) است به معنای «خواستن، آرزوکردن، وصلکردن، چسباندن؛ لذت» که در تورات عهد عتیق بارها به کار رفته است (برای نمونه: سِفر تثنیه ۱۰:۱۵، ۲۱:۱۱؛ اول پادشاهان ۹:۱۹؛ خروج ۲۷:۱۷، ۳۸:۱۷؛ پیدایش ۳۴:۸).
بنا بر استاد سکات نوگل، واژهی عبری xašaq و عربی ašaq’ همریشه نیستند. حرف «خ» عبری برابر «ح» یا «خ» عربی است و «ع» عبری برابر «ع» یا «غ» عربی، ولی آنها با هم درنمیآمیزند. همچنین معمولا «ش» عبری به «س» عربی تغییر مییابد و برعکس. از سوی دیگر، همانندی معنایی این دو واژه در عربی و عبری تصادفی است؛ چون معنای ریشهی نخستین آنها یکی نبوده است. خشق عبری به احتمال در آغاز به معنای «بستن» یا «فشردن» بوده است، چنانکه برابر آرامی آن نشان میدهد. همچنین، استاد ورنر آرنولد تأکید میکند که «خ» عبری در آغاز واژه همیشه در عربی به «ح» میترادیسد و هرگز «ع» نمیشود.
نکتهی جالب دیگر اینکه «عشق» در قرآن نیامده است. واژهی بهکاررفته همان مصدر حَبَّ (habba) است که یاد شد با جداشدههایش، برای نمونه گونهی اسمی حُبّ (hubb). همچنین دانستنی است که در عربیِ نوین واژهی عشق کاربرد بسیاری ندارد و بیشتر حَبَّ (habba) و دیسههای جداشدهی آن به کار میروند: حب، حبیب، حبیبه، محبوب و دیگرها.
اما ریشه حقیقی عشق چیست؟
ما روال زیر را برای هستشدن واژهی عشق پیشنهاد میکنیم: نیا-هندواروپایی ais* «خواستن، میلداشتن، جُستن»، aisska* «خواست، خواهش، جستوجو » اوستایی iš «خواستن، آرزوکردن، جُستن» و iška* «خواست، خواهش، میل».
پسوند ka در اوستایی کاربرد بسیار دارد و برای نمونه در واژههای زیر دیده میشود: mahrka «مرگ»؛ araska «رشک، حسد»؛ aδka «جامه، ردا، روپوش»؛ huška «خشک»، pasuka «چهارپا، ستور»( در پهلوی pasu و pah «چهارپا، گله، رمه»؛ در گویش تاتی کرینگانی «پس» = «گوسفند»؛ در فارسی رسمی «شبان» و «چوپان» از pasu.p n*)؛ drafška «درفش»؛ dahaka «گزنده(؟)، ضحاک (با aži)؛ و …
واژهی اوستایی به احتمال واژهی išk* را در فارسی میانه پدید آورده است که به عربی راه یافته است. دربارهی چگونگی گذر این واژه به عربی میتوان دو امکان به تصور آورد. نخستین آن است که išk* در دوران ساسانیان که ایرانیان بر جهان عرب تسلط داشتند (بهویژه بر حیره، بحرین، عمان، یمن، و حتا حجاز) به عربی وارد شده است. برای آگاهی بیشتر از چگونگی تأثیر فارسی بر عربی در دوران پیش از اسلام رجوع کنید به کتاب خواندنی آذرتاش آذرنوش «راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی»، چاپ دانشگاه تهران، ۱۳۵۴. ترادیسی ِ واکِ (حرف) فارسی ِ «ک» به عربی ِ «ق» کمیاب نیست، چند نمونه: کندک > خندق، زندیک > زندیق، کفیز > قفیز، کوشک > جوسق، کاسه > قصعَه (به نوشتهی ِ المعرب جوالیقی، منتهیالارب، اقربالموارد).
جالب است که در این واپسین واژه (قصعَه) نهتنها «ک» به «ق» ترادیسیده شدهاست، دو واکِ «ص» و «ع» هم که ویژهی ِ زبانهای ِ سامیاند، پدید آمدهاند. نمونهی دیگری از ترادیسی به «ع» را در نام ِ جزیره و شهر ِ آبادان میبینیم که در عربی عبّادان خوانده میشود. باید گفت که دیسهی ِ کهن ِ آبادان، بنا بر بطلمیوس (Ptolemaeus)، اخترشناس و جغرافیدان نامور سدهی دوم میلادی Apphana یا به نوشتهی مرسیان (Marcian)، جغرافیدان سدهی چهارم میلادی، Apphadana است. در اینجا نیز مصوتِ نخستین به «ع» ِ عربی دگرگون شده است. بنا بر پژوهش زندهیاد فرهوشی، دیسهی اصلی نام این جزیره از فارسیِ باستان ِ āppā گرفته شده است، از āp به معنای «آب» و pā «پاییدن، نگهبانیکردن»؛ رویهمرفته به معنای «پاسگاه ِ (کرانهی ِ) آب» (پاسگاه ِ ساحلی ِ خلیج ِ فارس) و آخرین نمونه از این دست «قرقومعما» یا «قرقومعنا»ست «دُرد ِ (کنجارهی ِ) روغن ِ زعفران» که دیسهی ِ عربیشدهی ِ واژهی ِ یونانی ِ krokomagma است، از krokos «زعفران» و magma «دُرد، کنجاره، روغن». این دارو در پزشکی ِ یونانی (جالینوس) به کار میرفته است.
در اینجا به چند نمونه هم از جایگزینی ِ واکهای ِ «غ» و «ط» در واژههایی که عربی از زبانهای بیگانه به وام گرفتهاست میپردازیم، حال آنکه این آواها در زبان ِ اصلی وجود ندارند. از یونانی: فیثاغورث (Pythagoras)؛ قاطیغوریا (kategoria)؛ ارغنون (organon)؛ مغناطیس (magnesia-lithos)؛ اسطرلاب (astrolabos)؛ طالس (Thales)؛ ارسطو، ارسطاطالیس (Aristoteles). از فارسی: طاس (tašt)؛ طسّوج (tas y)؛ طسق (tašk)؛ طَبَق (tab k). از فرانسه در عربی ِ کنونی: غاز (gaz) که در فارسی گاز است، حالتی از ماده (جامد، مایع، گاز).
بازگردیم به موضوع راهیابی واژهی ِ išk* به عربی. همچنین ممکن است این واژه در آغاز دوران اسلامی به عربی وارد شده باشد. از آنجا که لغتنویسان و کاتبان از خاستگاه ایرانی این واژه آگاهی نداشتهاند، که مفهوم «خواستن، جستوجو کردن» را در بر دارد، آن را با عربی عَشَق که «چسبیدن» است، درآمیختهاند. رویهمرفته، لغتنویسان سنتی بارها ریشههای عربی برای واژههای فارسی تراشیدهاند، بیشتر به سبب ناآگاهیشان و شاید برخی در کوششهاشان برای عربیسازی. امید است که این یادداشت کوتاه دوستداران زبان فارسی را سودمند افتد و آغازی باشد برای پژوهشهای بیشتر در این زمینه. یکی از موضوعهای جالب در این رابطه کندوکاو در مفهوم عشق در عرفان ایرانی است که عشق را با «جستوجو» و «گشتن» پیوند میدهد. به یاد آورید منطقالطیر عطار و جستوجوی مرغان را در طلب سیمرغ یا بیت معروف مولوی را:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
آیا این مفهوم عشق هیچ پیوندی با ریشهی ایرانی عشق که «خواستن» و «جُستن» است، ندارد؟ بررسی و جستوجو در این زمینه بیرون از میدان پژوهشی نویسنده است.
http://parsianjoman.org/?p=104