طرفداری - جام جهانی 2018 بار دیگر فرصتی شد تا تاکتیک نویسان و کارشناسان فوتبال پیرامون تغییرات گسترده ای که در رقابت های ملی دست کم در 20 سال اخیر رخ داده، صحبت کنند.
اینکه فوتبال ملی و در راس آن جام جهانی، دیگر تورنمنتی نیست که قرار باشد فلسفه های فوتبالی، تاکتیک های نوین فوتبال و بزنگاه های فنی در آن رخ نمایی کنند. دقیقا نقطه مقابل آن چیزی که شاید در سال های بسیار دورتر در جام های جهانی می دیدیم. تاکتیک نویسان به این مساله اشاره می کنند که تغییرات بزرگی که در نحوه برگزاری رقابت های باشگاهی به وجود آمده و اهمیتی که از رقابت های ملی به سوی رقابت های باشگاهی سرازیر شده، در کنار تغییرات مداوم تقویم فوتبال به نفع فوتبال باشگاهی، باعث شده تا جشنواره واقعی فوتبال دیگر نه جام های جهانی، بلکه رقابت های باشگاهی و در راس تمامی آن ها، 5 لیگ معتبر اروپایی و لیگ قهرمانان اروپا باشد. تاکید تاکتیک نویسان روی فرصت و زمانی است که سرمربیان و بازیکنان روی فوتبال باشگاهی می گذارند و زمان اندک و کوتاهی که در فوتبال ملی برای سرمربیان و بازیکنان برقرار می شود. جایی که دیگر فرصتی برای تغییر ریشه ای وجود نخواهد داشت.
در همین جام جهانی 2018 نیز تاکتیک نویسان تا به امروز مطالب تحلیلی و مصداقی مختلفی نوشته اند. به عنوان مثال از تیم ملی آرژانتین گفته اند که علی رغم در اختیار داشتن مجموعه ای از بهترین بازیکنان در فاز هجومی طی 10 سال اخیر در کل فوتبال دنیا، سرمربی از اجرای ایده ای مشخص عاجز است. جایی که سمپائولی در نهایت باز هم به آموزه هایش از مارچلو بیلسا رجوع می کند اما طبیعی است که این آموزه ها بدون زمان و فرصت برای بازیکنانی که در طول سال 90 درصد زمان خود را در فوتبال باشگاهی سپری کرده اند، جواب نمی دهد. یا در مورد تیم ملی انگلیس نیز تاکتیک نویسان بریتانیایی بحث های زیادی می کنند. این که ساوتگیت در نهایت مجبور شده با مجموعه ای از بازیکنان تاتنهام، سیتی و لیورپول به میدان بیاید و از بازیکنان این سه تیم همان چیزی را طلب کند که در طول فصل در تیم های باشگاهی شان انجام داده اند: ارائه «Gegenpressing» (البته هر کدام از تیم های مورد اشاره رویکردهای متفاوتی از این نوع بازی را ارائه می دهند اما کلیت کار همچنان روی ارائه بازی پر فشار در یک سوم تدافعی حریف استوار است). اینجاست که می بینیم به وضوح فوتبال ملی دیگر نه جای ساخت ایده و رویکرد، بلکه جای استفاده از رویکرد و ایده ای است که بازیکنان در طول سالیان مختلف در فوتبال باشگاهی آن را فرا گرفته و به اجرا گذاشته اند. البته یک پیش فرض اساسی نیز در این بین وجود دارد. اینکه تمامی بازیکنان که در قالب تیم ملی گرد هم می آیند، اصول اولیه فوتبال را به طور علمی و مدرن از سنین پایه در آکادمی های علمی فرا گرفته باشند. فوتبال ملی طی دست کم 20 سال اخیر برای سرمربیان این رده، فقط و تنها فقط مربوط به استفاده از خوراکی می شود که مجموعه ساختار فوتبال آن کشور تهیه کرده است.
حالا در چنین شرایطی می توانیم کشورهایی مثل ایران را در فوتبال ملی بررسی کنیم. جایی که هر سرمربی با هر درجه و اعتباری در شرایطی که تقویم حرفه ای باشگاهی هیچ مجالی به او نمی هد، قرار است تیم ایران را هدایت کند. کشوری که فوتبال پایه و ساختار فوتبالی در آن یک شوخی خنده دار است و تقریبا تمامی بازیکنان فوتبال را نه در آکادمی های مدرن به طور علمی و تخصصی، بلکه کف خیابان با بچه های محله شان فرا گرفته اند. فوتبالی مبتنی بر علاقه ذاتی، شور و شوق ذاتی و استعداد درونی. جایی که بازیکنان، فوتبال را قلبی فرا می گیرند و هیچ پارامتر علمی در آن دخالت داده نمی شود. وقتی چنین خوراکی نصیب سرمربی تیم ملی می شود، دیگر کارلوس کی روش، پپ گواردیولا، ژوزه مورینیو یا هر سرمربی دیگری قرار نیست جادو کند. آن ها قرار است از میان این خوراک تیم ملی کشور را با تقویم مدرن روز دنیا تشکیل دهند. نه عصای جادویی وجود دارد و نه هری پاتر قرار است کار خاصی انجام دهد. همه چیز مربوط به هنر سرمربی در استفاده حداکثری از پتانسیل های موجود می شود.
حالا برگردیم به گزاره درست هواداران عامیانه فوتبال در کوچه و خیابان و مهمانی های خودمانی. که چرا تیم ملی ژاپن می تواند فوتبالی مبتنی بر مالکیت توپ و جذاب ارائه دهد اما ایران نمی تواند؟ این یک شوخی متوهمانه است. مقایسه فوتبال ایران با فوتبال ژاپن در هر پارامتری یک شوخی متوهمانه است. اگر انتظار داشته باشیم تیم ملی ایران در چنین روزگاری از فوتبال با هر سرمربی، کیفیت فوتبالش شبیه به تیم ملی ژاپن باشد، نه با واقعیت بلکه با توهم رو به رو شده ایم.
به بازی آخر ژاپن و سنگال نگاه می کنیم. جایی که این تیم با آرایش پایه 1-3-2-4 وارد میدان شد. پیش فرض اولیه این است که ژاپن چند دهه است سرمایه گذاری خارق العاده ای در حوزه فوتبال پایه انجام داده و بازیکنانی که به طور حرفه ای وارد چرخه فوتبال می شوند، همگی از آکادمی های علمی، تخصصی و مدرن کار را آغاز کرده اند و فوتبال و اصول آن را به طور علمی در مدرن ترین مجموعه های تخصصی فرا گرفته اند. حالا به درون دروازه این تیم در سال 2018 می رویم. جایی که کاواشیما ایستاده است. بازیکنی که از سال 2010، یعنی سن 27 سالگی از فوتبال ژاپن راهی لیگ بلژیک شده، سابقه بازی در استاندارد لیژ بلژیک و داندی یونایتد اسکاتلند را دارد و اکنون نیز در متز فرانسه توپ می زند. دفاع چپ ژاپن، ناگاتومو، از 24 سالگی راهی فوتبال ایتالیا شده و سابقه بازی در اینترمیلان را به عنوان کاپیتان این تیم در کارنامه دارد و اکنون نیز در گالاتاسارای بازی می کند. دفاع میانی ژاپن، شوجی، از معدود بازیکنانی است که در جی لیگ ژاپن بازی می کند و تمامی دوران حرفه ای اش را در همین لیگ سپری کرده است. زوج او، مایا یوشیدا، از 21 سالگی راهی لیگ هلند شده و اکنون نیز 6 سال است که در لیگ برتر انگلیس و ساوتهمپتون حضور دارد. هیروشی ساکای، دفاع راست ژاپن، از سن 22 سالگی راهی بوندس لیگا شده و اکنون نیز در مارسی، فینالیست لیگ اروپا، بازی می کند.
ماکوتو هاسه به، کاپیتان ژاپن، از 24 سالگی راهی بوندس لیگا شده و اکنون 4 سال است که در فرانکفورت بازی می کند. گاکو شیبازاکی، زوج او در خط دوم ژاپن، از 25 سالگی به اسپانیا رفته و امروز در ختافه حضور دارد. شینجی کاگاوا، بازیکن پست 10 ژاپن را نیز که از معرفی اش عبور می کنیم، به این امید که همه می دانیم این بازیکن چه رزومه قدرتمندی دارد. تاکاشی اینوی، در 23 سالکی ابتدا راهی بوندس لیگا شد، سپس به لالیگا رفت و اکنون به عضویت رئال بتیس درآمده است. گنکی هاراگوچی، از 23 سالگی به بوندس لیگا رفت و امروز نیز در 27 سالگی به هانوفر پیوسته است. یویو اوساکو، تک مهاجم ژاپن مقابل سنگال، از 24 سالگی راهی بوندس لیگا شده و در 28 سالگی به زودی به وردربرمن می پیوندد. حالا به بازیکنانی نگاه می کنیم که به عنوان یار تعویضی مقابل سنگال به میدان آمدند. کیسوکه هوندا که باز هم بهتر است از معرفی اش عبور کنیم. او بعد از کاگاوا دومین بازیکنی محسوب می شود که رزومه اش در حد کلاس +A بین المللی است. شینجی اوکازاکی، بازیکنی که 3 سال است در لسترسیتی توپ می زند و در نهایت تاکاشی اوسامی که در همان 19 سالگی راهی بوندس لیگا شد. ابتدا به آکادمی بایرن پیوست و به زودی با امضای قراردادی راهی آگزبورگ خواهد شد.
چنین خوراکی را حالا با خوراک فوتبال ملی خودمان مقایسه کنیم. جایی که فوتبال دوستان ایرانی تصور می کنند ما با علیرضا جهانبخش که توانسته خودش را در یک لیگ درجه دوم اروپایی تثبیت کند (این یک افتخار است اما بحث چیز دیگری است) دیگر شاخ غول را شکسته ایم و باید با او در جام جهانی غوغا کنیم. بازیکنان ژاپن اما واحدهایشان را در لیگ هلند سال ها پیش در سنین پایه پاس کرده اند و همگی اکنون سال هاست در یکی از 5 لیگ برتر اروپایی بازی می کنند. ما هیچ بازیکنی را در هیچ یک از لیگ های درجه اول اروپایی نداریم و با سابقه ترین بازیکنان ما از این حیث، علیرضا جهانبخش، سردار آزمون، مسعود شجاعی، سعید عزت اللهی، رضا قوچان نژاد، اشکان دژاگه و سامان قدوس محسوب می شوند که واضح است بسیاری از این بازیکنان را هم از صدقه سر کارلوس کی روش در ترکیب داریم و هیچ کدام محصول ساختار فوتبال ما نیستند.
کارلوس کی روش با دانستن تمامی این نکات طی سالیان مختلف سعی داشت تا بازیکنان ملی را زمان بیشتری در کنار هم داشته باشد تا بتواند بخش کوچکی از مشکلات و فاصله عجیب و غریب ما با دیگر تیم های جام جهانی را از این طریق جبران کند. مسئله ای که درست اما ناحق بود چرا که فوتبال ملی مدت هاست قافیه را به فوتبال باشگاهی باخته و قرار نیست سرمربیان ملی بیش از زمان اندکی که برایشان تعریف شده، بازیکنان را در طول سال در اختیار داشته باشند. این مساله درباره کره جنوبی و استرالیا نیز عینا صدق می کند. فاصله ما با این تیم ها نیز دقیقا به همان اندازه فاصله با ژاپن است. درباره دیگر کشورهای آسیایی نیز می توان بحث کرد. ما از لحاظ ساختار فوتبال پایه از دیگر کشورهای کمتر صاحب نام آسیایی نیز بسیار ضعیف تر هستیم.
فوتبال ملی غول چراغ جادو یا عصای جادو نیست، قرار نیست هیچ فردی معجزه ای انجام دهد. معجزه ها مربوط به هنر سرمربیان در استفاده حداکثری از پتانسیل موجود می شود. کاری که کارلوس کی روش مقابل 3 تیمی که با ما فاصله غیر قابل وصفی دارند، به بهترین شکل ممکن توانست انجام دهد. ما در بهترین شرایط با یک بازی دوستانه قابل توجه خود را به جام جهانی رساندیم و حتی نتوانستیم این پیش فرض را نیز که تمامی تیم های حاضر در جام جهانی رعایت کردند، برای خودمان به وجود آوریم. آبروی اول و آخر فوتبال آسیا، نمایش ایران در جام جهانی بود. جایی که ایران با بازیکنانی که فوتبال را با بچه محل هایشان یاد گرفته اند توانست این چنین در برابر بزرگ ترین تیم های دنیا 4 امتیاز کسب کند. بی آبرویی متعلق به استرالیا و کره جنوبی است که با این سرمایه گذاری عظیم و داشتن مجموعه ای از بهترین بازیکنان که سابقه بازی در بهترین لیگ های اروپایی را در کارنامه دارند و در مجلل ترین آکادمی های فوتبال رشد کرده اند، چنین نتایجی گرفته اند. ژاپن نیز بی آبرویی مطلق بود اگر نمی توانست با پنالتی اخراج دقیقه دو مقابل سخت ترین تیم گروه در همان بازی نخست، از گروهش صعود کند.
پس اساسا بهتر است به جای اظهار نظرهای غیر علمی که کاملا برگرفته از احساسات است، به عملکرد تیم ملی افتخار کنیم. عملکردی که تمام دنیا آن را دیدند و با دانستن تمامی پیش فرض هایی که در موردشان صحبت کردیم، لب به تحسین آن گشودند. فوتبال ملی در رده بزرگسالان هیچ غول چراغ جادو و هیچ عصای هری پاتری ندارد که در آن بشود معجزه کرد. تمامی کشورهایی که توانسته اند به توسعه در این پدیده برسند، کار را نه با استخدام بهترین سرمربیان دنیا در رده بزرگسالان، بلکه با استخدام بهترین ها در رده پایه و فراهم کردن بهترین امکانات در رده پایه آغاز کرده اند. پیشرفت از اینجا آغاز می شود.