مذهبی ام و مرید و عاشق اهل بیت مخصوصا علی (ع)
دوستدار اخلاق و آزادی و عدالت و صلح
_________________________
بر این زادم و هم بر این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
________________________
اشعث بن قیس» به قصد رشوه دادن نیمه هاي شب به درب خانه ی علی ظرف حلوایی برد، تا فردا علی در محکمه به نفع او حکم کند. وقتی حلوای او را می بیند به «اشعث» می گوید "این رشوه است؟ یا صدقه ؟ یا زکات؟ که اینها بر من حرام است." «اشعث» می گوید این هدیه است. علی فرمود: "می خواهی با این حلوا من را بفریبی تا ظلم کرده و فردا به نفع تو حکم کنم؟ هرگز! به خدا قسم اگر هفت آسمان را به علی بدهند تا بر مورچه اى ظلم كند، هرگز چنين نخواهد كرد."
________________________
"ای مردم! با این لباسی که بر دوش دارم و این مرکبی که بر او سوار هستم، داخل شهر شما شدم
پس اگر من از شهرتان خارج شدم و به غیر از چیزهایی که با آن وارد شدم، چیز دیگری داشتم، پس بدانید من به شما خیانت کرده ام."
_______________________
"ای مالک اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی"
________________________
هنگامى كه از چيزى (زياد) مى ترسى خود را در آن بيفكن، چرا كه سختى پرهيز از آن از آنچه مى ترسى بيشتر است»، (إِذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ، فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ).
________________________
"برادرم عقیل را دیدم که بسیار تهیدست شده و از من درخواست داشت تا مقداری گندم از بیت المال را به او ببخشم.کودکانش را دیدم که از گرسنگی دارای موهای ژولیده و رنگشان تیره شده است و گویا با نیل رنگ شده بودند.پی در پی مرا دیدار و درخواست خود را تکرار می کرد.چون به گفته وی گوش دادم پنداشت که دین خود را به او واگذار می کنم و به دلخواه او رفتار و از راه رسم عادلانه خود دست برمی دارم. روزی آهنی را در آتش گداخته به جسمش نزدیک کردم تا او را بیازمایم.پس چونان بیمار از درد فریاد زد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد.به او گفتم ای عقیل گریه کنندگان بر تو بگریند و از حرارت آهنی می نالی که انسانی به بازیچه، آن را گرم ساخته است؟اما مرا به آتش دوزخی می خوانی که خدای جبارش با خشم خود آن را گداخته است؟تو از حرارت ناچیز می نالی و من از حرارت جهنم ننالم؟"
________________________
زمانی که ابن ملجم دستگیر شد. دست بسته و سربرهنه او را نزد علی آوردند. چشمانش را باز کرده و با صدایی ضعیف فرمود: "کار شگفتی کردی و گناه بزرگی را مرتکب شدی. آیا من نبودم که به تو مهربانی کردم و تو را در بخشش بر دیگران ترجیح دادم؟ پس چرا پاداشم را چنین دادی؟". سپس روی به فرزندش کرد و درباره قاتلش سفارش به نیکی کرد و فرمود: "او را غذا بدهید و به او آب بنوشانید. اگر زنده ماندم، صاحب خون خویش هستم. اگر خواستم او را می کشم و اگر نخواستم از او می گذرم. اگر مردم، او را بکشید ولی در حقش زیاده روی نکنید که خداوند اسرافکاران را دوست ندارد"
_______________________
" ای مالک بدان مردم اغلب بی انصاف و بی منطق و خودمحورند،آنان را ببخش . اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ، ولی تو مهربان باش. اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی تو شریف ودرستکار باش. نیکیهای امروزت را فراموش می کنند ولی نیکوکار باش.بهترین های خودت را به دیگران ببخش ، حتی اگر اندک باشد . در انتها خواهی دید ، آنچه می ماند میان تو وخدای توست نه میان تو و مردم."
_______________________
"شنیده ام از پای دختر یهودی خلخال کنده اند و او تنها وسیله ی دفاعش خواهش و التماس و گریه بوده است، اگر مرد مسلمانی از این غصه دق کند و بمیرد رواست و سرزنش نمی شود"