منبع: Grup14
مترجم: سید سجاد زرگرنتاج / FCBarcelona.ir
موهای منحصربفردش، اولین بار در پاچلا رونمایی شد. زیر آن موهای فرفری، صورت نوجوانی قرار داشت، که در اوایل رشد به سر می برد؛ مهاجمی که پستش را تغییر داده بود و به تازگی از مدرسه فوتبال بارسلونا، به تیم اصلی راه پیدا کرده بود. فن خال، همان معلمی که شاگردان بسیاری را به مسیر ستاره شدن رهنمون ساخت، اولین فرصت را در اختیارش قرار داد. اما حتی خود او - فن خال - هم تصور نمی کرد که رشد یک اسطوره را به تماشا نشسته است. "تارزان" و "شجاع دل" از معروف ترین نام هایی بودند که بخاطر سبک بازی اش به او نسبت داده شدند؛ طوری که خود را برای تکل هر توپ پرتاب می کرد و فداکاری های تمام نشدنی اش، برای تیمی که دوستش داشت! پدرم همواره می گفت که او نزدیک ترین چیزی به میگولی - دیگر اسطوره بارسا - است که تا به حال دیده. تارزانی دیگر، کاپیتان تمام نشدنی ای دیگر که آنقدر خوش شانس بود تا با بارسا آسمان را لمس کند! او همچنین این فرصت را داشت تا متوجه شود زندگی و فوتبال، هر دو تا چه اندازه می توانند تلخ باشند؛ شکست های بیش از اندازه و همچنان جدال های بی پایانش؛ چیزهایی که در مدت زمان دفاعش از پیران آبی و اناری، بسیار تجربه کرد. کارلس پویول اولین تجربه رسمی خود را در 2 اکتبر 1999 با پیراهن بارسا تجربه کرد، و این ها لحظه های به یاد ماندنی او در این سفر هیجان انگیز هستند.
اولین شب به یاد ماندنی اش مقابل رئال مادرید رقم خورد، زمانی که یار مستقیمش، لوییز فیگو، آبی و اناری پوش و کاپیتان سابق بارسایی ها بود. در آن زمان، فیگو بزرگترین ستاره سفید پوشان بود، و به نظر نمی رسد موقعیت های مشابه زیادی را تجربه کرده باشد که مدافعی مانند پویول، آنچنان عرصه را بر ستاره ای چون او تنگ کند. پس از آن بازی، کارلس در حالی که جدال ها را یکی پس از دیگری بُرد، پاس ها را به خوبی قطع کرد و مانند سایه ای فیگو را دنبال کرد، اعتماد هواداران و هم تیمی هایش را بدست آورد. بارسا سه امتیاز را از آن خود کرد و پویول یکی از توانایی هایش که برای عزیز شدن نزد هواداران کافی بود را، نشان داد: توانایی منحصر بفردش در یارگیری نفر به نفر.
تصویری دیگری که به خوبی اینکه پویول در زمین بازی چگونه می شد را نشان می دهد، در اکتبر 2002 رقم خورد. در لیگ قهرمانان اروپا و در بازی مقابل لوکوموتیو مسکو، مهاجم حریف، اوبیرا، از بونانو - دروازبان وقت بارسا - گذشت و در مقابل دروازه خالی قرار گرفت، اما همچنان یک مانع بر سر راهش قرار داشت: پویول. او شوتی که به سمت دروازه می رفت را با سینه برگشت داد تا تماشاگران حاضر در ورزشگاه را به وجد بیاورد. او از یک گل حتمی، با نشان بارسا جلوگیری کرد. نشانی که کمتر از یک دهه تا تاریخ سازی با او فاصله داشت.
این نخستین بار بود که او بدنش را روی خط و برای نجات بارسا از گل خوردن قرار می داد، اما آخرین بار نبود. بارها دیدیم که پس از اینکه استخوان گونه اش شکست، با یک ماسک به بازی بازگشته است. تماشای او در حالی که استخوان آرنجش را جا می اندازد و از درد به خود می پیچد، برایمان بسیار دردناک بود و شجاعتش را ستودیم، هنگامی که در جریان بازی مقابل زاراگوزا زخمی بزرگ در سرش به وجود آمد اما او طوری به بازی ادامه داد، که انگار اتفاقی نیفتاده است. در طول دوران بازی اش برای بارسا، دو جین گل را با آن تکل های آخرِ کارسازش خرید؛ حتی یک بار صورت خود را در مقابل شوت سرکش روبرتو کارلوس - با آن شلیک های برق آسایش - قرار داد! ترس هیچگاه یک فاکتور برای پویول محسوب نمی شد.
او که پسر یک دهقان ساده بود، شخصیتی شورانگیز با اعتقاداتی محکم داشت. در سال 2004، هم تیمی هایش در حالی که 26 سال سن داشت، او را به عنوان کاپیتان اول تیم انتخاب کردند. او بازوبند را از لوییز انریکه ای به ارث برد که کاپیتان آخرین نسل پر تلاطم و بدون جام بارسا، در عصر جدید بود. دو سال بعد در پاریس، او بار دیگر به همراه بارسا آسمان را لمس کرد. یار مستقیمش در فینال، تیری آنری - که در اوج دوران بازیگری اش به سر می برد - بود. او به دومین بازیکن تاریخ بارسا بدل شد که جام قهرمانی اروپا را بالای سر می برد، از آن صحنه هایی که در تمام طول زندگی نمی توانید فراموشش کنید. پدرش در میان تماشاچیان نشسته بود. او در این باره در روز خداحافظی اش به عنوان بازیکن با بارسا گفت: «یک روز فوق العاده بود. تنها دیداری که پدرم به ورزشگاه آمده بود تا از نزدیک آن را تماشا کند. او پیش از ان هیچگاه نیامده بود تا از نزدیک بازی من را تماشا کند، اما این بار منل سوستر، مجبورش کرد که این کار را انجام دهد». و در نهایت بیابان بی جامی برای بارسا به پایان رسید و بردن جام، به یک رسم در کاتالونیا تبدیل شد: شش لیگ، سه لیگ قهرمانان اروپا، دو کوپا دل ری، دو سوپرکاپ اروپا، شش سوپرکاپ اسپانیا، به همراه یک قهرمانی اروپا و یک قهرمانی جهان به همراه تیم ملی. به هیچ وجه کلکسیون بدی محسوب نمی شود.
مدافعی که گل هایش به همان اندازه که کم بودند، خاطره انگیز و حیاتی بودند. مانند بوسه ای که بر پرچم کاتالونیا - بازوبند کاپیتانی بارسا - در برنابئو، در عصری که بارسا سفیدپوشان مادریدی را 2-6 در هم کوبید، زد. او در مورد صحنه ای که هرگاه اسم او برده شود، به یاد می آید، گفت: «تنها کسانی که این احساس را درک می کردند، پیکه، ژاوی و من بودیم. هیچگاه تکرار نمی شود، تنها و تنها در موردش صحبت می شود». دیگر صحنه به یاد ماندنی او، این بار یک ضربه سر در جریان دیدار نیمه نهایی جام جهانی 2010 مقابل آلمان بود، در حالی که توسط بلند قامتان آلمانی محاصره شده بود. موفرفری غیور بلند تر از همه آن ها به آسمان پرید و یک تنه اسپانیا را به فینال جام جهانی رساند.
نمونه ای که چه داخل و چه خارج از زمین، تصاویری از خود بر جای گذاشت که خود گویای همه چیز هستند. سرزنش کردن دنی آلوز و تیاگو به خاطر رقص کوچکی که در خوشحالی بعد از گلشان انجام دادند، آوردن رونالدینیو برای گرفتن عکس تیمی به جمع بارسایی ها، هنگامی که به همراه میلان برای جام خوان گمپر به نوکمپ بازگشته بود، کمک مالی اش به میکی روکوی فقید و رفتارش با آبیدال در فینال ومبلی: «در مورد اینکار دو یا سه روز پیش از فینال فکر کرده بودم و با افراد بسیار کمی در این مورد صحبت کردم. البته به آن ها گفتم که با هیچکس در این باره صحبت نکنند. من اصولا انسان خرافاتی ای هستم». هیچکس بیش از مرد فرانسوی برای آن جام اروپایی زحمت نکشید. زندگی بار دیگر او را در امتحانی قرار داد و او به بیماری ای مشابه بیماری تیتوی فقید مبتلا شد و در این دوران سخت، او به خوبی اثبات کرد که به سرسختی اش در زمین مسابقه است. برای همیشه، نماد واقعی شجاعت.
بعد از گذراندن دوران اوج بدنی و تاکتیکی اش با گواردیولا، به علت مصدومیت های پی در پی اش، افت محسوسی در بازی اش به وجود آمد. او به همراه پیکه، سه سال به عنوان بهترین زوج دفاعی دنیا انتخاب شد. هر دوی آن ها در کنار یکدیگر فوق العاده کار می کردند؛ سطحی فوق العاده در بازی خوانی و جای گیری، تکل ها و قطع توپ ها، در سلطه ای که بر منطقه دفاعی خودی داشتند و نمادی کامل برای مدافعانی که می توانند بازیسازی کنند و خط دفاعی حریف را بشکنند. اگرچه روحیه او همواره سر به فلک می کشید، اما زانوانش و گذرِ بی رحم زمان، پایانی بود بر این دوران با شکوه. حال، ما در دورانِ "پس از کارلس" زندگی می کنیم