توضیح: (این مقاله را یک روز قبل از شکست 4-0 بارسا مقابل بیلبائو نوشته بودم)
حس عجيبی است! هنگامی که نمی دانی بايد از برد تيم محبوبت خوشحال باشی يا ناراحت!! از يک طرف از موفقيت های تيم محبوبت خوشحالی و از طرف ديگر به دليل ديدن حماقت های يه فرد در طول فصل و در جريان بازی ها دود از سرت بلند می شود و پيش خود می گويی تا کی بايد کيفيت فردی و درخشش انفرادی ستاره ها،پوششی بر ضعف های رقت انگيز تاکتيکی و حماقت های کادر فنی باشد؟
اعتراض تاريخی و مدبرانه مسی(پس از شکست مقابل سوسيداد) نسبت به کادر فنی و مديريت باشگاه که عامل اصلی در رنسانس بارسا در فصل پيش و مهمترين دليل در رقم خودن تمامی اتفاقات خوب پس از آن شکست بود، در کنار جادوی MSN موجب شد تا فصل گذشته فصلی تاريخی و موفقيت آميز از نظر کسب جام باشد اما اين موفقيت يک بدی نيز به همراه داشت و آن ابقای افراد بی کفايت در پست های خود بود در حالی که به هيچ عنوان شايستگی آن را نداشتتند. 3 گانه ای که باعث شد به يکباره ورق برگردد و برخی افراد از فرش به عرش رسيده و از اين نمد برای خود کلاهی بدوزند.
اين 3 گانه که تنها حاصل تلاش و از خود گذشتگی های بازيکنان تيم بود موجب شد تا علارغم ميل باطنی خود، يک فصل ديگر ناچار به تحمل برخی از افراد بر روی نيمکت بارسا باشم. اما فصل جديد را با اين اميد شروع کرده که شايد شاهد اندکی پيشرفت در عملکرد کادر فنی تيم باشم و اميدوار بودم تا با پيشرفت در کار خود نشان دهند که درباره شان کمی اشتباه ميکردم اما...
اما همانگونه که نمی توان از يک لاک پشت انتظار پرواز داشت می دانستم از آنها نيز نمی توان انتظارات بيهوده و فراتر از توان شان داشت.
بازی های پيش فصل در نبود مسی و نيمار و برخی ديگر از بازيکنان مهم تيم، اين ناتوانی را بيش از پيش عيان ساخت و ضعف های کوچک و بزرگ و مضحک تاکتيکی تيم را نمايان تر کرد. ضعف هايی که در طول فصل گذشته تنها به لطف درخشش انفرادی فوق ستاره ها، شايد به چشم افراد ناآگاه، نتيجه بين و سطحی نگر نمی آمدند اما هيچ گاه از چشم افراد تيزبين مخفی نبودند.
سوپرکاپ اروپا در برابر سويا نيز آخرين مورد از شاهکارهای کادر فنی بارسا بود که دروازه جديدی از علم مربی گری را به روی جهانيان گشود!!! که البته باز هم نبوغ فردی مسی، تيم را از منجلاب تاکتيکی سرمربی نجات داد تا کادر فنی نالايق بارسا بتوانند با يک جام ديگر عکس يادگاری بگيرند!
جالب آنکه اتفاقات بازی با سويا چندان تازگی ندارد و بارها و بارها تکرار شده است و در فصل گذشته نيز در بسياری از بازی ها شاهد آن بوديم که گاه در تمام 90 دقيقه بازی و گاه در مقاطعی از نيمه اول و به ويژه نيمه دوم، کنترل جريان بازی کاملا از دست تيم خارج شده و بازيکنان همانند 11 مرغ سرکنده به اين طرف و آن طرف می روند، به گونه ای که اگر لباس بارسلونا را بر تن نداشته باشند و چهره های مسی، اينيستا و... را در زمين نبينی باورت نميشود که اين تيم بارسلوناست که اين گونه در زمين آشفته، بی نظم، سردرگم و بی برنامه بازی ميکند تا حدي که اين ميزان آشفتگی را حتی در تيم های آماتور نيز نمی توان مشاهده کرد.
کادر فنی کنونی بارسا مصداق بارز "در زمان مناسب، در مکان مناسب قرار داشتن" است!!!
البته اين توصيف شامل برخي از بازيکنان بی خاصيتی که به لطف مُهر لاماسيايي داشتن بر روی پيشانی شان سالهاست در تيم حضور دارند نيز می شود. بازيکنانی که در تک تک حضورهايشان در زمين نشان داده اند که چرا لياقت پوشيدن پيراهن تيمی همچون بارسلونا را ندارند و چرا نميتوان آنها را تنها به صِرف لاماسيايی بودن به زور تبديل به پويول ها، ژاوی ها و مسی های آينده کرد! به يک مرغ هر چقدر هم محبت کنيد و غذای خوب بدهيد برايتان تخم طلا نخواهد گذاشت!!
از اولين باری که مارک بارترا و سرخيو روبرتو را ديدم، برايم اين سوال ايجاد شد که واقعا چه چيز اين دو بازيکن توجه استعداد ياب های بارسا و سپس مربيان بارسا را به خود جلب کرده است؟! گذشت زمان نيز نه تنها کمکی به پاسخ اين سوال نکرد بلکه با ديدن بازی های بيشتر از اين دو بازيکن سوال های بيشتری در ذهن افراد واقع گرا ايجاد شد. بارسلونا بهترين سالهای تاريخ خود را مديون بازيکنان پرورش يافته خود ميباشد اما جو زدگی و پيدا کردن حس ناسيوناليستی نسبت به هر چيزی نه تنها باعث پيشرفت نخواهد شد بلکه در دراز مدت زمينه ساز سقوط و عقب ماندگی خواهد گشت. فرصت دادن به بازيکنان جوان محصول باشگاه، امری بسيار خوب و شايسته است زيرا در صورت تبديل شدن به بازيکنانی درجه يک، با عشق و علاقه بيشتری برای پيراهن تيم شان می جنگند و باشگاه از اين جهت سود ميبرد. اما هنگامی که در مرز 25 سالگی همچنان عده اي، از آنها به عنوان جوانان آينده دار نام می برند در حالی که تنها خاصيتشان در زمين اِشغال فضا و دادن سوتی های پی در پی است، باعث ميشود نه تنها در درک فوتبالی اين افراد بلکه در سلامت بينايی شان نيز شک کنی.
نکته ديگری که لازم ميدانم به آن اشاره کنم اين است که شايد برای عده ای اين سوال پيش بيايد که آيا ناديده گرفتن نقش کادر فنی در نتايج فصل پيش بارسا به اين معناست که پپ گوارديولا و دستيارش تيتو ويلانوا نيز تنها به دليل در اختيار داشتن مسی، ژاوی و اينيستا توانستند به آن افتخارات دست يابند؟ پاسخ کامل به اين سوال بسيار طولانی و نيازمند بيان بسياری از مسائل است تا نشان دهد چرا پپ گوارديولا و لوئيس انريکه در هيچ زمينه ای قابل مقايسه با يکديگر نيستند و چرا گوارديولا حتی بيشتر از تاثير 15 تا 20 درصدی که معمولا برای مربی های برجسته در نظر می گيرند در موفقيت بارسا نقش داشت تا جايی که می توان گفت که اين تاثير گذاری به بيش از 40 درصد می رسيد و حتی در سالهای بعد از پپ نيز بسياری از نقاط قوت بارسلونا را میتوان از تاثیرات دوارن گوارديولا دانست که در تيم نهادينه شده است.
رد کردن تاثير گذاری لويس انريکه در کسب 3 گانه، دليلی بر درستی اين ادعا که پپ نيز در موفقيت بارسا نقشی نداشته و تنها عامل موفقيت بارسا وجود مسی بوده است، نيست. اين دو مورد کاملا متفاوتند و همانطور که اشاره شد موشکافی اين مسائل و بيان همه نکات فنی و غير فنی مربوط به بارسای چند سال اخير بسيار زمان گير و پيچيده می باشد و از حوصله اين مطلب خارج است اما بايد به اين مساله اشاره کرد که همانطور که نبايد کيفيت و عملکرد يک بازيکن تنها با گل های زده و آمار انتهای بازی و فصل سنجيده شود، کيفيت يک مربی نيز تنها با جام های کسب شده و يا کسب نشده سنجيده نمی شود و فاکتورهای بسياری وجود دارد که يک مربی را بزرگ، يک مربی را متوسط و يک مربی را کوچک ميکند.
مسلما ديدگاه ها بسيار متفاوت اند و برای گروهی يا بهتر بگويم اکثر هوادارانی فوتبال، نتيجه و کسب جام توسط تيم محبوبشان در اولويت قرار دارد و آنها را راضی و خوشحال ميکند به ويژه در مورد هوادارانی که در فضای مجازی از تيم خود طرفداری ميکنند اين مساله مشهودتر است. فضای مجازی و کل کل های گاها بچه گانه آن به مرور فرد را بدون آنکه خودش متوجه شود به سمت نتيجه گرايی و نتيجه بينی سوق می دهد، به اين معنا که تنها دوست دارد تيم محبوبش برنده باشد و حتی شايد بازی ها را دنبال نکند اما با برد تيم محبوبش مي تواند در کل کل ها دست بالا را داشته باشد و بعد از گرد و خاک به پا کردن در فضاي مجازی شب را آسوده خاطر بخوابد! اين مساله موجب ميشود، ديد و نگرش بسياری از هواداران فوتبال، سطحی، همراه با جو زدگی و صرفا بر مبنای نتايج باشد. اما افرادی که فوتبال را فراتر از نتيجه و عميق تر و به دور از جو زدگی دنبال مي کنند هميشه ضعف های تيم را حتی در زمان پيروزی و نقاط قوت را حتی در زمان شکست می بينند که متاسفانه اين دسته از هواداران در اقليت هستند.
گفتنی ها بسیار است اما می خواهم نوشته خود را با ياد آوری جملاتی به پايان ببرم که در فصل پيش و قبل از کسب 3 گانه، در نوشته ای با عنوان"انريکه، دوباره نااميدم نکن" بيان کردم و آن جملات اين بود:
"مربی نه به تنهايی عامل موفقيت تيم است و نه به تنهايی مقصر شکست ها. ارزيابی من نيز نسبت به عملکرد انريکه فارغ از برد و باخت های بارسونا است و حتی اگر انريکه 6 گانه نيز به همراه بارسلونا ببرد باز هم او را يک مربی متوسط می دانم"
و امروز نیز پس از کسب 4 جام چیزی تغییر نکرده است...