کمتر کسی فکر میکرد ان جوان مغرور و شادمان وستهم به چنین جایگاهی در فوتبال
برسد.چهره اش را که میدیدی درست مثل جوان های تازه اسلحه به دست گرفته
نجات سرباز رایان بود.چهره کاریزماتیک و ان لبخند فراموش نشدنی که داشت
او را دوست داشتنی تر میکرد.دوست داشتنی مانند یک شاهزاده زیبا انگلیسی
یک پدیده یک ارمان و یک هدف به سوی تمام چیز هایی که در نظر محال بود.
بله فرانک جیمز لمپارد در چنین روزی در 20 ژوئن به دنیا امد.در خانواده ای
متوسط و مشتاق به فوتبال.جایی که فوتبالیست شدن مانند یک تقدیر نوشته
شده در خانواده ان ها بود.خیلی زود شاهزاده قصه ما ثابت کرد که پدر باعث
پیوستن او به وستهم نبوده و درخشش او در تیم جوانان وستهم راه را برای موفقیت
او هموار کرد.همه چیز در اپتون پارک ارام بود.شاید فرانک مهم ترین انتخاب
زندگی اش را کرد.با 11 میلیون به چلسی پیوست.ان نسل چلسی در حال تمام شدن
بود مانند یک پدر شرمسار.مانند یک سرباز شکست خورده ان نسل چلسی رفت
و امید ها به نسلی بود که قرار بود افتخار افرینی کند.اما انگار جوانان ما ارامش
قبل از طوفان این قصه بودند.طوفانی که ابراموویچ ان را کلید زد و مهم ترین
رکن این طوفان را برای جوانان ما اورد.امدن خوزه مورینیو همانا و اوردن شور
و نشاط تیمی همانا.در اولین فصل چلسی قهرمان لیگ برتر شد و تا مراحل پایانی
لیگ قهرمانان اروپا پیش رفت.جایی که بازی با لیورپول یک گل باد اورده
ارزو های ان نسل چلسی را به باد داد.نسلی که بایرن مونیخ و بارسلونا را
کنار زده بود.مرد جوان ما ان فصل درخشید.19 گل و 23 پاس گل.کاندیدای
بهترین بازیکن سال شد و مقام دوم را کسب کرد.لمپارد نکته خاصی در بازی
خود نداشت.او زیرک و فرصت طلب بود.در جای خود بند نمیشد.جلو میامد و زهر
خودش را میریخت.همانند یک فنر بود که ناگهان از جای خود برمیخیزد.مورینیو
رفت و گرانت امد و فصلی نا امید کننده با واگذاری دو فینال.فینالی که میتوانست
این بار جام اروپایی را برای چلسی به ارمغان بیاورد.رونالدو خیلی زود منچستر
را پیش انداخت اما پسرک قصه ما قصد تسلیم شدن نداشت.ریو را کنار زد و توپ
را با زیرکی به تور دروازه فن در سار چسباند.مثل این که باران قصد سازگاری با
ابی پوشان را نداشت و طی لیز خوردن جان تری این جام هم نصیب چلسی نشد
فرانک تری را در اغوش گرفت شاید به او میگفت اشکال نداره برادر ما بالاخره
روزی این جام را خواهیم گرفت.گرانت رفت اسکولاری امد.اسکولاری رفت هیدینگ
امد و جوانان قصه ما در انگلیس و اروپا ماجراجویی میکردند.دو برادر قصه ما
هیچ وقت یکدیگر را ترک نکردند.در فصل 2011/2012 چلسی سینوسی عمل میکرد
یک انتقام با گل زیبای تورس و رامیرز در نیوکمپ.شاید دیگر وقت برنده شدن ما
باشد.اما یک برادر نتوانست در گام اخر همراه برادر خویش باشد.مولر مونیخی ها
را پیش انداخت.اما ایا در این مدت کم میتوانیم جبران کنیم؟شاید تیم یادش
رفته بود که دروگبا در راس خط حمله است.کار به تساوی کشیده شد و ضربات
پنالتی باید سرنوشت این جام را رقم میزد.لمپارد پنالتی اش را گل کرد و به اسمان
خیره شد.به چه فکر میکرد؟اینجا نوبت پتر چک بود تا نشان دهد کار او فقط گرفتن
پنالتی روبن نیست.پنالتی اخر و دروگبا.دیگر تمام شد.سال ها این نسل
دوست داشتنی چلسی منتظر همچین لحظه ای بودند و در سالی که کسی فکرش
را هم نمیکرد به ان رسیدند.
بخش اخر-عشق و خیانت
پسرک قصه ما دیگر نمیخواست با پرنسس رویاهای خویش بماند.خبر رفتن لمپارد
همراه بود با غم و اندوه میلیون ها هوادار چلسی.در طی این بازار نقل و انتقالات
عجیب او به صورت قرضی به منچستر سیتی رفت.سیتی-چلسی ورزشگاه اتحاد شهر
منچستر.لمپارد با حالیت غمناک بر روی نیمکت بود.انگار توان بازی کردن جلوی تیم
سابق خود را نداشت.دست سرنوشت او را هل داد و وقتی چشم باز کرد توپ را
درون دروازه چلسی دید.نگاهش پر بود از اندوه و شرم و عذر خواهی.ولی
هواداران چلسی ماتشان برده بود.مانند مجسمه هایی در ورزشگاه اتحاد خشکشان
زده بود.لمپارد به سمت تماشگران چلسی رفت.انتظار چه را داشت؟سوت؟تشویق؟
هو؟هر چه بود یک پرچم همیشه در بالای استمفوردبریج میدرخشد
YOU ARE AL LEGEND LAMPARD