سالهاست که ستاره آسمان شخصیتهای بزرگ شماره 10 فوتبال کم سو شده و افول کرده است و دیگر بازیهای چشم نوازی مانند گذشته از هافبک های خلاقی چون مارادونا، پلاتینی، زیدان و... در میانه میدان نمی بینیم و در چند سال اخیر چهرههای کمی چون اینیستا، ژاوی، اوزیل و اشنایدر، یاد بازیسازان بزرگ گذشته را زنده کرده اند و این نوید را به جهان فوتبال می توانند بدهند که دوباره شماره 10 ارج و قرب یافته و مشتریهای زیادی پیدا کنند.
بازیکن شماره 10 همیشه بهترین بازیکن تیم بود و شیوه بازی، داشتن کاریزمای ستاره شدن و از همه مهمتر قدرت بازیسازی، فاکتورهایی بودند که این بازیکن برای به دست آوردن پیراهن شماره 10 لازم داشت. بیشترشان قدرت بازیخوانی و تکنیک نابی داشتند که در لحظات سخت به کارشان میآمد و قفل بازی را به نفع تیمشان باز میکرد.
ماهنامه ورزشی Four Four Two چند وقت پیش با پرداختن به پرونده طلوع دوباره ستارگان بازیساز در فوتبال، اقدام به معرفی 16 بازیساز بزرگی کرده که فوتبال را متحول کرده و آن را تغییر دادند. در این لیست از هر جایی که بگویید بازیکن پیدا میشود. از آمریکای جنوبی گرفته تا یوگسلاوی و از آدمهای زشت و کچل گرفته تا خوشتیپهایی که به مانکنها شبیه بودند در این لیست هستند. حتی فوتبال عجیب و غریب انگلیس هم نمایندهای در بین این بزرگان دارد. اصل این مطلب نوشته «بارنی رونای» است که با تغییرات اندکی ترجمه شده است.
** منظور از شماره 10 صرفا شماره پیراهن نیست و نقش شماره 10 در پلان تاکتیکی یک تیم مورد نظر است که در گذشته اکثرا پیراهن شماره 10 را نیز به تن می کردند.
بازیکنانی که فوتبال را متحول کردند
بزرگترین بازیساز تمام بازیسازها
دیهگو مارادونا (Diego Maradona)
بازیکن ریزه میزه با سرگذشتی عجیب و رشدی ماورایی در دوران بازیگری که با قابلیت بازی با یک پا همه جهان را خیره کرد. تنها مردی در جهان که جامجهانی را با «یک دست» فتح کرد و بزرگترین و تمام عیارترین بازیساز تمام دوران بود. لابد همهتان مارادونا و جامجهانی که به گوشتان میخورد بیاختیار یاد گل «دست خدا»ی او به انگلیس میافتید ولی از آن حرکت مهمتر، دیگر گل عجیب و زیبایش به بریتانیاییهای مغرور بود. کارشناسان فنی فیفا اسم آن گل و حرکت قبل از آن را «حرکت امضاگونه» گذاشتهاند. دیهگو از میانههای زمین خودی توپ را گرفت، هر چه انگلیسی جلوی راهش بود را دریبل کرد، پیتر شیلتون دروازهبان بزرگ انگلیس را هم جا گذاشت و در حالی که پیتر رید، بازیکن انگلیسیها تمام این 40 یارد دنبالش دوید و به او نرسید، توپ را به تور دروازه چسباند. گل دست خدایش هم که دیگر جای خودش را دارد. تصویری که از مارادونا با آن حرکات فریبنده و رو به جلویش در بازیهای مهم و پاسهای خیرهکنندهاش بر جای مانده، هرگز از یادها نمیرود. پاس طلایی او در همان فینال 1986 به خورخه بوروچاگا که منجر به گل قهرمانی آژرانتین شد، اوج هنر دیهگو را به نمایش گذاشت.
جام جهانی 1986 در دستان مارادونا
بازیسازی مارادونا او را به کاملترین بازیساز فوتبال تبدیل کرد. این برتری نه فقط در فیزیک عالی بدنی، تکنیک و دید عالی او هنگام بازی خلاصه میشد بلکه تعیینکنندهترین فاکتور او در بازیسازی، کارهای خلاقانهای بود که در لحظات دشوار گره خوردن بازی و قفل شدن آن صورت میداد و ناگهان کاری میکرد که تیم حریف در «آچمز» کامل قرار میگرفت. به کار بردن لفظ «نابغه» برای دیهگوی دوست داشتنی کم است.
بازیسازهایی که جامجهانی به آنها وفا نکرد
میشل پلاتینی (Michel Platini)
آنها بیشک همچون مجسمههایی از قدرت و خدمت بودند که هرگز نتوانستند به آنچه که حق داشتند برسند. زیکو و پلاتینی با آن بازیهای درخشانشان در حسرت بردن جامجهانی سوختند ولی دستشان به جام نرسید.
به گزارش مشرق، میشل پلاتینی با آن چهره کودکانه و کوچکتر از سنش و با آن قدرت ارسال پاسهای بلند و دقیق که آدم را یاد اسنوکربازها میانداخت، سه سال در میانههای دهه 1980، بهترین بازیکن اروپا شد. بازیکن بزرگ آن سالهای یوونتوس در حالی سه بار بهترین بازیکن اروپا شد که بازیهای جام ملتهای اروپا را همراه با فرانسه فتح کرده بود و سه سال هم بهترین گلزن بازیهای سری A شده بود ولی تمام این افتخارات در حالی به دست آمد که دست پلاتینی هرگز به جامجهانی نرسید.
اولین بار در سال 1982 بود که پلاتینی با فرانسه به فتح جامجهانی نزدیک شد بازی کلاسیک نیمهنهایی جامجهانی 1982 اسپانیا بین فرانسه و آلمان غربی، یکی از زیباترین بازیهای تاریخ جامهای جهانی از آب درآمد. در آن بازی پلاتینی با نبوغ بالایش هر چه در توان داشت رو کرد. اوج خلاقیت او در ارسال پاسی دقیق برای همتیمیاش پاتریک باتیستون بود که موجب تک به تک شدن او با تونی شوماخر، دروازهبان جنجالی و بزرگ ژرمنها شد. باتیستون میتوانست کار را تمام کند ولی شوماخر پیشدستی کرد و با زدن یک ضربه سنگین به بازیکن فرانسوی، همه را یاد «چاک نوریس»، رزمیکار بزرگ اروپایی و بازیگر فیلمهای حادثهای انداخت. باتیستون راهی بیمارستان شد. فرانسه قافیه را باخت و آلمانها در وقت اضافه، بازی را بردند و به فینال رفتند تا فرانسه با ستارههای بزرگی مثل پلاتینی، آلن ژیرس، ژان تیگانا و لویی فرناندز چشم به راه یک جامجهانی دیگر باشد.
مارادونا و پلاتینی در لباس تیمهای ناپولی و یوونتوس در سری A ایتالیا
چهار سال بعد، پلاتینی در آستانه بازنشستگی و رها کردن فوتبال به مکزیک رفت تا جامجهانی 1986 را برای کشورش به ارمغان ببرد. آنها در دور یک چهارم نهایی به برزیل رسیدند. مصاف بزرگ آنها به بهترین مسابقه فوتبال تمام تاریخ تبدیل شد. فرانسویها با خوششانسی از چنگ برزیل در رفتند و با پیروزی در ضربات پنالتی به نیمهنهایی رسیدند. پلاتینی در آن بازی گل فرانسه را در وقتهای قانونی زد ولی در پنالتیهای آخر بازی توپش را به میان جمعیت کوبید ولی خب به هر حال آنها به آلمانی رسیدند که پرقدرتتر از چهار سال پیش آمده بود تا جامجهانی را ببرد. فرانسه باز هم در یک نیمهنهایی دیگر مغلوب آلمان شد تا دست میشل پلاتینی بزرگ از رسیدن به جامجهانی کوتاه بماند. یک سال بعد از مکزیک 86، پلاتینی با فوتبال خداحافظی کرد و دوستدارانش را در حسرت آن پاسهای زیبا و دقیقش گذاشت و رفت.
زیکو (Zico)
فوتبال جهان هافبک تهاجمی بینظیر دیگری هم در دهه 80 میلادی داشت؛ زیکو. او آنقدر خوب بود که فوتبال برزیل در مقطعی پیشرفتها خود را مرهون تلاشها او و هم نسلانش میداند.
زیکوی جوان در سال 1982 با برزیل به آرژانتین رفت تا قهرمان شود ولی پیروزی درخشان و البته کاملا بودار آرژانتین بر پرو با نتیجه شش بر صفر موجب شد زردهای قناری از نظر تفاضل گل کم بیاورند و به فینال نرسند (گفته میشود حکومت دیکتاتوری آرژانتین با تهدید و البته دادن 500 هزار دلار پول به پروییها، آنها را مجبور کرده بود با گلهای فراوان از تیمملی کشور میزبان شکست بخورند. برزیل قربانی بزرگ این تبانی آشکار شد که البته هیچگاه به شکلی رسمی تایید نشد).
چهار سال بعد، زیکوی جوان از تجربه کافی برای تبدیل شدن به یک ستاره جهانی برخوردار شده بود. او عضو تیمی بود که به گواه کارشناسان، بزرگترین، قدرتمندترین و بهترین خط هافبک جهان را داشت. زیکو، فالکائو و سوکراتس بزرگ در اسپانیای 82 آمده بودند تا قهرمان جامجهانی شوند ولی توفان ایتالیا آنها را مقهور کرد تا باز هم دست زیکو به جامجهانی نرسد.
هافبکی که استاد زدن ضربات آزاد بود، بازیسازی خلاقانه را به شکلی غریزی و چشمنواز انجام میداد و خوب هم گل میزد، با برزیل تله سانتانا (مربی بزرگ سلسائو در سال 1986) به مکزیک رفت تا در یک چهارم نهایی به فرانسه و میشل پلاتینی برسد. شاید بزرگترین افسوس دوران حرفهای زیکو در مکزیک و در بازی مشهور با فرانسه رقم خورد. زیکو در جریان بازی یک پنالتی را از دست داد تا فرانسه با گل میشل پلاتینی بازی را به تساوی بکشد و کار را به ضربات پنالتی بیرحم پایان بازی برساند. در آن ضیافت پنالتیها زیکو پنالتیاش را گل کرد و پلاتینی گل نکرد ولی فرانسه بازی را برد و به نیمهنهایی رفت و برزیل دوستداشتنی با زیکوی بزرگ حذف شد تا فوتبال ملی هافبک بازیساز بینظیر زردهای طلایی هم با حسرت تمام شود.
پلاتینی و زیکو هر دو بعد از فوتبال بازی کردن به مربیگری هم روی آوردند. پلاتینی تا روی نیمکت تیمملی کشورش هم رسید و زیکو هم در مقطعی سرمربی ژاپن شد ولی هر دو خیلی زود دنیای مربیگری را رها کردند و به مدیریت ورزشی روی آوردند.
حالا میشل پلاتینی، رییس یوفا و یکی از بانفوذترین و قدرتمندترین تصمیمگیران فوتبال جهان است که شاید قدرتش از بعضی روسای جمهور هم بیشتر باشد. زیکو هم یکی از اعضای ارشد کمیته برگزاری جامجهانی 2014 برزیل است.
هر دو ستاره هنوز سودای بزرگی، نوآوری و خلاقیت در سر دارند و هنوز هم فوتبالدوستان جهان به یاد حرکاتی دیدنی، پاسهای ویرانگر و بازیسازیهای خلاقانهشان به آنها نگاه میکنند.
پیشتاز بازیسازها و پیشاهنگ فوتبال
ماتیاس سیندلار (Matthias Sindelar)
«مرد کاغذی» لقبش داده بودند. ماتیاس سیندلار آنقدر لاغر و نحیف بود که دل همه به حالش میسوخت. بازیکن سالهای دور تیم آستریاوین اتریش در دهه 1930، ستارهای رکگو و مردی که مثل دودکش کارخانههای صنعتی سیگار میکشید و دود میکرد بود. به نظر میرسید او کسی است که از آینده آمده و متعلق به دوران دیگری است. بازی درخشانش در دیداری دوستانه مقابل انگلیس در استمفوردبریج در سال 1932 جاودانه شد. البته انگلیسیها آن بازی را چهار بر سه از تیمملی اتریش بردند ولی بازیسازی محیرالعقول سیندلار همه را شگفتزده کرد.
چند سال بعد، جهان از شنیدن یک خبر شگفتزده شد. ماتیاس سیندلار در سال 1939، در سن 35 سالگی در آپارتمانش در شهر اشغال شده وین اتریش که به دست سربازان نازی افتاده بود پیدا شد؛ مرده و سرد. میگفتند چند هفته پیش از مرگ، سیندلار در یک بازی مقابل تیم اشغالگران حاضر شده بود. به او دستور داده بودند گل نزند ولی مردک لاغر اندام هم به نازیهای اشغالگر گل زد و هم جلوی جایگاه ویژهای که سردمداران اساس در آن نشسته بودند شادی کرد. نتیجه معلوم بود. ارتش خودکامه و بیرحم هیتلر هر کس را به هر شکل ممکن که جلویشان میایستاد از پا درمیآوردند. فوتبال جهان یک پدیده بزرگ را از دست داد. بازیکنی که با وجود مهاجم بودنش با حرکت جالب، فضاسازی شگفتانگیز و ارتباط برقرار کردن بین خطوط مختلف، فوتبال کلاسیک جهان را دچار تحول کرد و آنقدر خوب بود که موجب شد نامی زیبا برایش انتخاب کنند: «موتسارت فوتبال»!
او از سوی فدراسیون بینالمللی آمار و ارقام فوتبال، عنوان بهترین فوتبالیست قرن و برترین ورزشکار قرن اتریش را به خودش اختصاص داده بود.
بازیسازی که استاد پاس دادن بود
نیلس لیدهولم (Nils Liedholm)
به گزارش مشرق، او بزرگترین فوتبالیست تاریخ سوئد است. باعث شد مردان یخی قهرمان المپیک 1948 لندن شوند و به فینال جامجهانی 1958 که در خاک خودشان برگزار میشد هم برسند. فیزیک بدنی مناسب، قدرت بدنی تمام نشدنی و استخوان بندی درشت لیدهولم یکی از برگهای برندهاش بود و مهمترین خصوصیتش دادن پاسهای بادقت فوق تصوری که حالا شاید بشود فقط در ژاوی بارسلونا آن را یافت. خیلیها نیلس لیدهولم را با گلی که در فینال جامجهانی 1958 به برزیل زد به یاد میآورند ولی بازیسازی بینظیر او و دادن پاسهای سالم و دقیقی که ارسالشان ناممکن و نشدنی به نظر میرسید، در کنار حضور موثر و قابل لمسش در تمام نقاط زمین که به برتری تیمی همبازیانش منجر میشد، از مهمترین ویژگیهای بازیکن بزرگ سوئدیهاست.
او در کنار «گونار نوردال» و «گونار گرن»، مثلث مرگبار تیمملی سوئد و باشگاه میلان ایتالیا را در سالهای میانی قرن گذشته تشکیل داده بود. بیشتر گلهای نوردال مرهون پاسهای زیبای او بود (نوردال هنوز رکوردش که 225 گل در 257 بازی سری A بوده را حفظ کرده). لیدهولم دو سال در سری A برای میلان بازی کرده بود و حتی یک پاس اشتباه هم نداده بود. باورتان میشود؟ میگویند وقتی سرانجام پس از دو سال پاس صحیح، اولین پاس اشتباه لیدهولم در سنسیرو داده شد، هواداران میلان روی پا ایستادند و در اقدامی بینظیر، پنج دقیقه تمام برای ستاره سوئدیشان دست زدند!
او هم به عنوان برترین ورزشکار قرن سوئد برگزیده شد و در سال 2007 با زندگی وداع کرد. گفته میشود لیدهولم یکی از پیشگامان به کار بردن قدرت بدنی در فوتبال بود. همیشه بیشتر از همتیمیهایش تمرین میکرد و ساعتها در طول هفته دوهای سرعت و استقامت را انجام میداد. همین قدرت بدنی بالا موجب شد لیدهولم تا 40 سالگی در فوتبال باشگاهی حضوری مثبت داشته باشد. او از سال 1949 تا 1961 برای میلان بازی کرد و در 359 بازی برای روسونری 81 بار گل زد. او را هم به خاطر بازیهای درخشانش با لقبی جالب صدا میکردند:«بارون دوم».
چشمگیرترین بازیساز فوتبال
کارلوس والدراما (Carlos Valderrama)
آنهایی که فوتبال دهه 90 را تعقیب کرده باشند حتما کاپیتان تیمملی کلمبیا را خوب یادشان هست. مردی با موهایی بلند و الیافگونه که بیشتر به «شیرشاه» مشهور کارتون والتدیسنی شباهت داشت تا یک فوتبالیست بازیساز.
کارلوس والدراما را میشود سمبل فوتبال کلمبیا دانست. حرکات او در بازی چنان چشمنواز و تعیینکننده بود که هر بینندهای را مقهور لطافت بازیاش میکرد و با وجود چهره تقریبا نامتعارف و خشنی که داشت (به ویژه با آن سبیل بلند و نگاههای گیرایش)، ظرافت و تکنیک ناب متولدین آمریکای جنوبی را به خوبی حفظ کرده بود. او نمونه یک استعداد تمام عیار بود. یک پیشتاز و تکنواز ماهر به نمایندگی از نسل طلایی فوتبال دهه 90 کلمبیا که شاید به ندرت توانسته باشد مرزهای قاره جنوبی کره زمین را درنوردیده و جهانی شده باشد.
والدرامای بزرگ در 10 سال پایانی دوران فوتبالش تنها 30 گل به ثمر رساند ولی چنان چهره درخشانی در بازیسازی و پاس دادن از خودش بر جای گذاشت که موجب ماندگاریاش شد. سه سال حضور چشمنواز او در باشگاه مونپولیه فرانسه به بهترین دوران این باشگاه فرانسوی تبدیل شد. کلمبیا پس از او هنوز در حسرت یک شماره 10 کامل میسوزد و افسوس آن سالهای باشکوه را میخورد.
کاملترین بازیساز فوتبال جهان
آلفردو دیاستفانو (Alfredo Di Stéfano)
خیلیها او را به خوبی نمیشناسند اما بعضیها که چیزی از فوتبال سرشان میشود، او را بزرگترین بازیکن تمام دوران میدانند. دیاستفانو یک «ارتش یک نفره» فوتبالی به حساب میآمد، بازیکنی که یک فوتبالیست کاملا تمام عیار بود. از دفاع کناری و میانی گرفته تا هافبک و مهاجم، در تمام این نقشها قابلیت بازی داشت و چه خوب هم از پس تمامی این پستها برآمده بود.
نقش او در به دست آوردن پنج جام قهرمانی اروپا که رئالمادرید در دهه 1950 میلادی کسب کرد واقعا تعیینکننده و چشمنواز بود. شخصیت چندملیتیاش در فوتبالش هم رسوخ کرده بود. دیاستفانو برای تیمهای اسپانیا، کلمبیا و آرژانتین بازی کرد و فوتبالش یک شخصیت ویژه ایتالیایی – اسپانیایی – آرژانتینی داشت؛ یعنی تلفیقی از هر سه مکتب فوتبال این کشورها. گلزن خوبی هم به شمار میآمد. گلزنی مادرزاد که شامه گلزنی بالایی داشت (219 گل در 282 بازی برای رئالمادرید)، قدرت بدنیاش فوقالعاده بود، مهارت تکنیکیاش در بالاترین حد ممکن قرار داشت و زمانی که اراده میکرد، با حرکات دیدنیاش نظم دفاعی را بههم میریخت و برای خودش و همتیمیهایش موقعیت گل میساخت. مارادونا که کاملا مشهود است از پله خوشش نمیآید بارها گفته که «بیشک دیاستفانو از پله خیلی بهتر بوده».
بسیاری از تحلیلگران نسل قبل و فوتبالشناسان واقعی که بازی دیاستفانو کبیر را دیدهاند هم همین را میگویند. خیلیها که دوست دارند فوتبالیستها را با هنرمندان مقایسه کنند به دیاستفانو لقب الویس پریسلی فوتبال دادهاند (الویس پریسلی استعداد مطلقی در موسیقی بود که خیلی سریع طلوع و غروب کرد اما طرفداران زیادی داشت و آثاری به یادماندنی بر جای گذاشت). دیاستفانو حالا رییس افتخاری باشگاه رئالمادرید اسپانیاست.
باهوشترین بازیساز تاریخ فوتبال
یوهان کرویف (Johan Cruijff)
شاید اولین تصویر مهمی که از یوهان کرویف در تلویزیونهای سراسر جهان پخش شد تا همه بدانند ستارهای بزرگ در فوتبال جهان دارد طلوع میکند، مربوط به بازی هلند و سوئد در جامجهانی 1974 باشد. کرویف جوان در آن بازی در یک موقعیت که در برابر مدافع حریف قرار گرفت، با حرکات فریبنده و زیبایش چند بار دفاع حریف را مثل برف پاککن شیشه جلوی اتومبیل به این طرف و آن طرف کشید و آخر سر هم او را جا گذاشت و تور دروازه را به لرزه درآورد.
قدرت بدنی و سرعت فوقالعادهاش همه را شگفتزده میکرد و آنقدر باهوش بود که انگار با سه مغز فوتبال بازی میکند! او را یکی از به وجود آورندگان و اجراکنندگان «توتال فوتبال» یا همان فوتبال تمام عیار و فراگیر هلند میدانند که رینوس میشل، مربی بزرگ هلندیها تئوری پردازش بود و همنسلان کرویف اجراکنندگانش.
14 فصل بازی پرافتخار برای آژاکس و بارسلونا در کنار درخشش خیرهکننده در جامجهانی 1974 که اوج فوتبال هلندی و نقطه والای بازی کرویف را به نمایش گذاشت در کارنامه مرد بزرگ نارنجیها به چشم میخورد (238 گل در 383 مسابقه).
او در سیستم ویژه رینوس میشل، یک مهاجم مرکزی کلاسیک به شمار میآمد که مدام در زمین حریف به عمق دفاع میزد، مدافعان حریف را دنبال خودش میکشید، به پشت هافبکهای خودی برمیگشت و بیوقفه دنبال موقعیتی میگشت و برای خودش یا همبازیانش فرصت خلق میکرد. دو گلی که او در فینال جام باشگاههای اروپا در سال 1972 به اینترمیلان زد و آژاکس را قهرمان کرد، نمونه کامل همین حرکات بود. اگر رئالیها به دیاستفانو مینازند، بیشک بارساییها هم کرویف را داشتند. گرچه او پس از سالها تصدی ریاست افتخاری باشگاه بارسا، حالا چند وقتی هست که دیگر از این سمت کنار گذاشته شده و مرد سایههای نوکمپ به حساب نمیآید.
بازیسازی که همیشه در حال پیشرفت بود
گئورگی هاجی (Gheorghe Hagi)
به گزارش مشرق، بعضی وقتها بازیسازهای فوتبال فقط پیش میروند و پیشرفت میکنند و بهتر و بهتر میشوند. گئورگی هاجی یکی از همینها بود. دوران بازیگری او اصلا نقطه افول ندارد. هاجی همیشه در حال پیشرفت بود. بیخود نبود که به او «مارادونای کارپاتها» میگفتند. مردم رومانی او را مثل یک قدیس دوست داشته و دارند. هاجی بازیکنی بود که همه چیز داشت: قدرت رهبری بالا، انرژی بیپایان، دید عالی، علم تاکتیکی و بازیخوانی بینظیر و تکنیک نابی که از یک فوتبالیست اروپای شرقی بعید بود. پنج سال حضور هاجی در باشگاه گالاتاسرای ترکیه به درخشانترین سالهای تاریخ این باشگاه تبدیل شد. پنج قهرمانی شامل چهار قهرمانی لیگ و یک جام یوفا.
هاجی وقتی در سال 2001 و در سن 36 سالگی بازنشسته شد خیلیها را غمگین کرد. قدرت پای چپ او را به موشکهای بازوکا تشبیه کرده بودند. تکنیک نابی داشت و در موقعیتشناسی هم تبحری بیاندازه داشت.
آخرین بازیهای او در یورو 2000 و با لباس رومانی هنوز به خاطر خیلیها میآید. او در آخرین بازیاش در همین بازیها و در سن 35 سالگی به خاطر شبیهسازی و گول زدن داور از بازی اخراج شد ولی در همین سن هم ستاره بازیها لقب گرفت. نمایش عالی او در جامجهانی 1994 را هنوز هم در صحنههای منتخب بازیهای جامهای جهانی نمایش میدهند.
حساسترین بازیساز فوتبال
زینالدین زیدان (Zinedine Zidane)
وقتی پسرکی تمام دلخوشیاش این باشد که راهپلههای آپارتمانهای چندین طبقه محل اقامتش در مارسی فرانسه را با توپ تنیس بالا و پایین کند، لابد آدم ویژهای خواهد شد. زینالدین زیدان هم همین طور بود. پسرک آفریقایی- اروپایی مهاجر که روزی چشم و چراغ فوتبال فرانسه و مایه مباهات مردم الجزایر شد، هم آرام و تودار بود و هم به وقتش بیکله میشد و یاغیگری میکرد.
او تنها فوتبالیستی است که با وجود حضور در دو فینال جامهای جهانی (1998 و 2006)، طی دو جام جهانی با فاصله هشت سال هم طعم اخراج را چشیده است. در سال 1998، زیزو در بازی عربستان – فرانسه با زدن ضربات عجیب به سر و صورت فواد انور از بازی اخراج شد. در فینال جامجهانی 2006 در برلین هم که سینه مارکو ماتراتزی را با توپ اشتباه گرفت و او را چنان به زمین کوبید که نگو! این آخرین فعالیت او در زمینهای فوتبال بود.
زیزو خیلی خوب بود، آنقدر خوب که پله به او لقب جادوگر داد. پلاتینی او را سلطان تکنیک نامید و کارلوس آلبرتو پریرا به او لقب هیولا داد. توانایی او در چرخش، کنترل و پاس دادن توپ واقعا بینظیر بود. گل به یادماندنی او در فینال لیگ قهرمانان سال 2003 در همپتون پارک گلاسکو برای رئال هنوز در یادها زنده است.
بازیهای درخشان او برای بوردو، یوونتوس و رئال (که نقطه اوج فوتبالش بود) و قدرت تغییر دادن نتیجه و برتری دادن به تیم خودی توسط او همیشه در ذهن فوتبالدوستان باقی میماند. مارکو ماتراتزی هم هیچ وقت او را فراموش نمیکند؛ مطمئن باشید!
بازیساز بازیسازها
مایکل لادروپ (Michael Laudrup)
تصویری که از مایکل لادروپ دانمارکی بر جای مانده، بازیکنی است که میتوانست با حرکاتی خیرهکننده و غیرقابل پیشبنی و خارقالعاده بازی را عوض کند یا با سرعتی فراتر از تصور به طور مارپیچ مدافعان حریف را بههم بریزد و تمام این کارها را هم با سری پایین انجام دهد. بازیهای او آنقدر خوب و تاثیرگذار بود که بزرگانی همچون رائول و روماریو بارها تحسینش کردند.
سالهای اوج فوتبال باشگاهی او در بروندبی دانمارک و سپس در یوونتوس ایتالیا بود. حرکات زیگزاگیاش تمام حریفان را به اشتباه وامیداشت. در تیمملی دانمارک هم یک همه کاره مطلق به حساب میآمد. چهار جام پیاپی با بارسلونا و بعد از آن پنج جام متناوب همراه با رئالمادرید او را به یکی از پرافتخارترین فوتبالیستهای لالیگا تبدیل کرد. یک نیم نگاه کافی بود تا او یار مهاجم همتیمیاش را پیدا کند و آن پاسهای معروف به «پاس قاشقی» را به او بدهد.
لادروپ همچنین یک بازیکن دارای قابلیت حرکت بین خطوط مختلف تیم و وصل کردن آنها به یکدیگر هم به حساب میآمد. یوهان کرویف که در سالهای حضور لادروپ در بارسلونا، سرمربی بارسا بود میگوید:«بازی مایکل یک رویای کامل است. جادویی مطلق که هیچ فوتبالیست بازیسازی نخواهد توانست همچون او به چنین حرکاتی دست بزند.»
البته با تمام اینها نقطه تاریک زندگی ورزشی مایکل، سرباز زدن او برای بازی در یورو 92 همرا با دانمارکی بود که به شکلی عجیب قهرمان آن بازیها شد. ولی به هر حال این جوان اهل اسکاندیناوی مثل یک مرسدس بنز سفارشی، پرقدرت و پرتحرک بود و در عین حال زیبایی و ظرافت هم از فوتبالش میبارید.
بزرگترین بازیساز یک پا
ریوالدو (Rivaldo)
شاید بشود گفت ریوالدو یکی از اسطورههای فراموش شده نسل خودش بود. خیلیها میگویند او زیر سایه مهاجمی گلزن مثل رونالدو گم شد و یا حداقل کمتر دیده شد. البته ریوالدو شیطنتهای ناجوانمردانهای هم داشت که مهمترینش گول زدن تیم داوری در جامجهانی 2002 و بازی مقابل ترکیه بود که منجر به اخراج هاکان اونسال بازیکن ترکها شد.
اما به هر حال ریوالدو بازیکنی بود که قدرت پاسدهی و بازیخوانی خوبی داشت. خوب که نه، عالی بود. مهمترین ضعفش با یک پا بازی کردنش بود که البته به بزرگترین نقطه قوتش هم تبدیل شده بود. البته نه سرعتش آنقدرها زیاد بود نه قدرت بدنیاش. میگویند سرمربی اولین تیمش در برزیل (باشگاه پائولیستا) اصلا او را به دلیل کم بودن قدرت بدنی برای فوتبال بازی کردن مناسب تشخیص نداده و گفته بود این پسر باید برود کار دیگری انتخاب کند. 10 سال بعد، پسرک استخوانی مرد سال فوتبال جهان شد و لالیگا را همراه بارسلونا فتح کرد.
دو گلی که او به منچستریونایتد در لیگ قهرمانان سال 1998 با لباس بارسلونا به ثمر رساند را خیلیها یادشان است. ضربات آزاد بینظیری میزد. آمار به دست آوردن قهرمانیاش هم بد نبود. یک قهرمانی در جامجهانی، یک لیگ قهرمانان و قهرمانی لیگ در چهار کشور مختلف. تمام اینها برای مردی که فقط میتوانست با یک پا بازی کند، اصلا بازیکنی سرعتی به حساب نمیآمد، شکننده و لاغر مردنی بود و در عنفوان جوانی پسرکی دست و پا چلفتی به نظر میرسید، آنقدرها هم بد نیست!
شاید او را بشود بازنده نسل طلایی برزیلیهایی دانست که ناگهان از هیچ به همه جا میرسیدند و چشم جهانی را به سمت خود خیره میکردند. یادتان میآید که او با تیم بنیادکار ازبکستان به تهران هم آمد و یک تنه پرسپولیس را از لیگ قهرمانان آسیا بیرون انداخت؟
بازیسازی که مثل یک ماهیِ بیرون از آب بود
سر بابی چارلتون (Bobby Charlton)
خیلی کارهاست که انگلیسیها به درستی و حقیقتا در انجامش عاجز بودهاند. یکی از آنها نمایش هیجان و احساسات عمومی است و دیگریاش قطعا فقدان بازیسازهای فوتبال است. البته خود انگلیسیها همیشه گفتهاند آنها بازیکنان خوب فراوانی داشتهاند. فوتبال نوین را به جهان عرضه کردهاند و از بالهای کناری زمین گرفته تا مدافعان و مهاجمان گلزن، همه اینها را داشتهاند ولی انگار نقش بازیساز اصلا در فوتبال انگلیس تعریف نشده و شغلی خارجیپسند و غیرعادی به حساب آمده است. شاید تنها بشود از بابی چارلتون به عنوان فوتبالیستی نام برد که خصوصیات بازیسازی در شکل فوتبالش دیده شده است.
چارلتون فوتبالش را به عنوان یک مهاجم شروع کرد ولی زمانی که سیستم 2-4-4 به فوتبال نوین جهان پا گذاشت او به هم یک خط عقبتر آورده شد و نقش یک بازیساز را پیدا کرد. چارلتون توپ را از خط دفاع میگرفت، راه میافتاد، چند بازیکن را جا میگذاشت و دست آخر تصمیم میگرفت که توپ را شوت کند یا در بعضی وقتها پاس هم بدهد.
شکل فوتبال بابی چارلتون به بازیسازهای خیلی خلاق و در خدمت تیم نمیخورد ولی آنقدر توانایی داشت که بتواند یک بازی درهم ریخته را یکه و تنها از آب و گل درآورد. شاید اگر فابیو کاپلو در جامجهانی 2010 چنین بازیکنی داشت، حالا قهرمانی در یک جامجهانی را هم به افتخاراتش اضافه کرده بود ولی به نظر میرسد که نسلهای اخیر انگلیسیها از به وجود آوردن چنین استعدادی ناتوان بودهاند. چارلتون شبیه کسانی بود که آب نمیبینند وگرنه شناگران ماهری هستند!
فیزیکیترین بازیساز به عظمت دنیای فوتبال
رود گولیت (Ruud Gullit)
مارتین آمیس، رماننویس مشهور در جایی نوشته است: «هیچ حد بالایی برای عظمت فیزیکی یک فوتبالیست وجود ندارد. فقط کافی است برای دیدن چنین فرضیهای به رودگولیت نگاه کنید.»
گولیت و مارادونا در سالهای پایانی دهه 80 میلادی برای مدتی هم عصر بودند و هر دوشان برای تیمهایشان بازی میکردند. ولی آنچه که در وجود گولیت بود در مازادونا یافت نمیشد. اصلا جنس بازی گولیت 88 هلند با چیزی که مارادونا برای آرژانتین 86 انجام میداد فرق میکرد. شاید بشود گفت گولیت علاقه به قدرت بازیخوانی و بازیسازی، قدرتمندترین هافبک تهاجمی کامل دنیا بود که خیلی سریع میتوانست به یک مهاجم مرکزی هدف تبدیل شود، در نقش هافبکی کلاسیک بازی کند و یا حتی در مواقع لزوم به شکل مدافعی کامل هم درآید.
رود گولیت و مارادونا در لباس تیمهای میلان و ناپولی در سری A ایتالیا
گولیت بزرگ تمام این قابلیتها را از یک چیز داشت؛ قدرت بدنی فوق تصور! همین قدرت بدنی بود که او را در سن 16 سالگی به جوانترین بازیکن تاریخ لیگ فوتبال هلند تبدیل کرد. معمولا بازیسازها در طول زمان بازی خیلی به خودشان فشار نمیآورند و فقط سعی میکنند در زمانهای مورد نیز با انجام تک حرکتهایی تعیین کننده به کمک تیمشان بیایند ولی گولیت اینطوری نبود.
بازیهای بیاد ماندنی او در آ.ثمیلان، مردی را به دنیا معرفی کرد که همه کار میکند؛ از پاس دادن، شوت زدن و تکل زدن گرفته تا دریل زدن حریف، خلق فضا برای همتیمیها و گلزدن. بیشک دوستداران فوتبال، مثلث مرگبار هلندی آ.ثمیلان اواخر دهه 80 را از یاد نبردهاند. فان باستن، رایکارد و گولیت. آنها که باهلند رینوس میشل در سال 1988 در خاک المان قهرمان جام ملتها شدند و میلان را هم قهرمان اروپا کردند. آن مرد سیهچرده با آن موهای بافته بلند و لبخند بیاد ماندنی هنوز در خاطرهها باقی است. گل اول هلند به شوروی در فینال یورو 88 را ببینید. حتما ببینید!
بزرگترین بازیسازی که هرگز دربارهاش نشنیدهاید
دراگوسلاو سکولاراچ (Dragoslav Šekularac)
بله. باور کنید سکولاراچ بزرگترین بازیسازی است که تاکنون چیزی دربارهاش نشنیده بودید. البته از فوتبال کامل و بازیکنسازی مثل فوتبال یوگسلاوی سابق باید هم بازیکنان بازیسازی استخراج شوند. اصلا فوتبال بالکان را همین یوگسلاویها مشهورش کردند و به جهان صادرش نمودند. سکولاراچ بازیکنی خلاق، تکنیکی،سرعتی بود که در فوتبال دهه های 1950 و 1960 میلادی یوگسلاوی خوش درخشید که یکی از ارکان قهرمانیهای پیاپی ستاره سرخ بلگراد هم به شمار میآمد. البته او به شدت عصبی مزاج و تندخود هم بود. او را سال 1962 و به خاطر اینکه داور را در یک بازی باشگاهی یوگسلاوی با مشت زد، یکسال و نیم محروم کردند. این در حالی بود که سکولاراچ چند ماه پیش از آن حادثه، در کنار گارینشا و آماریلدو، به عنوان بازیکنان برتر جام جهانی1962 انتخاب شده بودند.
چند وقت بعد، یوونتوس با ارائه پیشنهادی 600 هزار دلاری که در آن زمان بالاترین رقم نقل و انتقالات فوتبال در جهان به شمار میآمد، میخواست سکولاراچ را از ستاره سرخ بخرد ولی دولت یوگسلاوی که مالک ستاره سرخ بود اجازه نداد ستاره بزرگش از یوگسلاوی برود. گرچه سکولاراچ چند سال بعد سر از آلمان و کلمبیا درآورد ولی اوج فوتبالش به همان سالهای دهه 50 و 60 معطوف بود که برای ستاره سرخ و تیم ملی یوگسلاوی بازی میکرد.
بازیسازی که پله نبود!
دیدی (Didi)
به زبان ساده میشود گفت دیدی فوتبالیستی بود که پیش از پله، پله شد ولی پله نبود! دیدی قلب همان تیمی بود که جامهای جهانی 1958 و 1962 را برای برزیل به خانه برد. او را به خاطر قدرت پاسدهی بینظیر و بینقص، توان جسمی و ذهنی فوق بشری، پشتکار بالا و مهارتش در حمله به دروازه حریف میشناسند.
او بیشک بزرگترین فوتبالیست برزیل پیش از ظهور پله بود و حتی قدرت بازیسازیاش بسیار سرآمدتر از پله بود. بزرگترین شگردش هم زدن شوتهایی بود که ناگهان تغییر جهت میداد و به «برگ در حال سقوط» مشهور شده بود.
طوری به توپ ضربه میزد که توپ در میانههای راه تغییر جهت میداد. درست مثل برگی که از درخت میافتد و ناگهان به راه دیگری میرود! همین مهارت بود که 12 گل از روی ضربات آزاد را در تیم ملی برایش به ارمغان آورده بود. او در سال 1958 بهترین بازیکن جام جهانی شد و با رئالمادرید هم قرارداد بست. البته خیلی زود به برزیل برگشت چرا که اجازه ندادند همزمان با آلفردو دیاستفانو در ترکیب رئال قرار بگیرد.
سالهای 58 و 62، سالهای اوج فوتبال او بود. دیدی جا افتاده در کنار جوانی سیاه سوخته به نام پله که تازه داشت به فوتبال جهان معرفی میشد.