مطلب ارسالی کاربران
سینوهه؛فصل دهم؛یک بیماری ساری و ناشناس؛بخش چهارم
اگر مردی نخواهد بمعبد (ایشتار) برود و با زنهای آنجا تفریح کند یا باید زن بگیرد یا اینکه کنیز خریداری کند.
شاید در هیچ نقطه از جهان بقدر سوریه کنیز و غلام برای فروش وجود ندارد برای اینکه هر روز کشتیها از نقاط دور میĤیند و
غلامان و کنیزانی را که با خود آورده اند ببازار برای فروش میفرستند.
در بین زنهای کنیز از همه نوع و شکل، مطابق سلیقه هر مرد، موجود است و بهای آنها گران نیست و هر کس میتواند کنیزی
مطابق میل خود خریداری کند و بخانه ببرد و با او تفریح کند.
غلامان و کنیزان ناقص الاعضاء را حکومت ازمیر خریداری مینماید.
این بردگان ببهای بسیار کم خریداری میشوند و حکومت از آنها کار یا زیبائی نمیخواهد زیرا منظورش این است کـه آنهـا را
بمعبد (بعل) ببرد و مقابل خدای مزبور قربانی نماید.
حکومت معتقد است که (بعل) نمیتواند بفهمد که او را فریب میدهند و یکمرد یا زن ناقص الاعضاء را برای او قربانی مینمایند.
گاهی از اوقات که کنیزان و غلامان خیل پیر هستند و دندان در دهان ندارند، هنگامی که میخواهند آنها را در معبـد (بعـل)
قربانی کنند یک پارچه روی صورت (بعل) میبندند که وی قربانیان خود را نبیند.
من هم برای این که مورد قدردانی سکنه ازمیر قرار بگیرم برای خدای بعل قربا نی میکردم ولی من بجای کشتن غلام یا کنیز،
بهای غلام یا کنیزی را که باید قربانی شود، بمعبد میدادم و از قضا سیم و زری که من بمعبد میدادم بیش از آن جلوه میکـرد
که یک غلام یا کنیز را قربانی نمایم.
زنهائی که در معبد (ایشتار) بودند بسیار زیبائی داشتند زیرا رسم است که قشنگترین دختران سوریه برای خـدمتگزاری در
معبد مزبور، انتخاب میشوند و وقتی بسن رشد رسیدند آنها را به فنون دلبری آشنا مینمایند که بدانند چگونه باید مـردان را
فریفته خود کنند تا این که از آنها بیشتر برای معبد زر و سیم بگیرند.
هر شب که من بمعبد ایشتار میرفت م (زیرا مردها هنگام شب بعد از فراغت از کار روز آنجا میروند ) با یکی از دختران معبد که
عنوان آنها باکره بود بسر میبردم.
من دیگر آن سینوهه ساده و محجوب که شبها بمنازل عیاشی طبس میرفت نبودم بلکه در کسب لذت از زنها بـصیرت پیـدا
کردم و میدانستم که وقتی مردی قصد دارد با زنی تفریح کند چگونه باید از او مستفیذ شود.
بعد از این که چند مرتبه بمعبد (ایشتار) رفتم دیدم زنهائی که آنجا هستند هر یک نوعی مخصوص از فنون دلبری و معاشـقه
را میدانند و این هم یکی از فواید رسوم آن معبد، برای تحصیل در آمد است.
چون مردهائی که بمعبد میروند، هر دفعه در معاشقه چیزهای تازه میĤموزند و این تنوع مانع از این است که از رفـتن بمعبـد
ایشتار خسته شوند.
من از زنهای آنجا، چیزهای بسیار آموختم و رفته رفته در معاشقه استاد شدم ولی با اینکه هر دفعه که بمعبد میرفتم احساس
خوشی میکردم در قلب از زنهای آنجا متنفر بودم زیرا میدانستم که تفاوتی با زنهای منازل عیاشی طبس ندارند.
(کاپتا) روزی بدقت مرا نگریست و گفت ارباب من، در صورت تو با اینکه جوان هستی اثر چین پیدا شده است.
گفتم این طور نیست او گفت همین طور است و علت این که صورت تو، دارای چین شده این میباشـد کـه زنهـائی را کـه در
آغوش خود جا میدهی که در قلب خود آنها را دوست نمیداری و اگر مرد زنی را دوست بدارد از معاشقه با او پیر نمیشود.
من از دو چیز بیم دارم یکی این که تو بر اثر آمیزش با زنهائی که آنها را دوست نمیداری زیرا میدانی که موقتی هـستند پیـر
شوی و دوم اینکه واقعه (نفر نفر نفر) تکرار شود و یکزن بیرحم، تو را اسیر خود نماید و باز ما ورشکسته شویم.
گفتم اطمینان داشته باش که دیگر من بدام (نفر نفر نفر) و نظایر او نخواهم افتاد.
(کاپتا) گفت تا آخرین روزی که یکمرد دارای نیروی رجولیت است، احتمال دارد که بدام یکزن بیرحم و حریص بیفت د و همـه
چیز خود را از دست بدهد و من در صدد هستم برای اینکه تو را از خطر زنهای زر و سیم پرست نجات بدهم برای تو یک کنیز
خریداری نمایم که بتوانی شبها در خانه با او تفریح کنی.
پنج روز بعد، شب، وقتی که وارد اطاق خود شدم دیدم که (کاپتا) باتفاق یکزن جوان وارد شد.
آن زن، نه اهل مصر بود و نه اهل سوریه و بقبایل آدمخوار شباهت داشت زیرا موهـایش طلائـی رنـگ و صـورتش سـفید و
چشمهایش آبی بنظر میرسید.
زن نه بلند قامت بود و نه لاغر و دستها و سینه هائی کوچک داشت و من فکر میکردم که اگر تمام زنهـای آدمخـوار آن طـور
باشند سرزمین آدمخواران از خانه خدایان بهتر است.
(کاپتا) وقتی او را وارد اطاق من کرد لباسش را از تن بیرون آورد تا اینکه مثل خودمان (مثل مـصریها) باشـد و بعـد شـروع
بوصف زیبائیهای او نمود و گفت این زن کنیزی است که بحرپیمایان ما او را از سواحل ملل آدمخوار ربوده اند و من امـروز در
بازار برده فروشان زیباتر از او کنیزی ندیدم . در زن هیچ اثر وحشت نمایان نبود و میخندید و دندانهای سفید و درخشنده اش
را بمن نشان میداد و ببعضی از اعضای بدن خود که اشاره کردن به آنها قبیح است اشاره مینمود و من فهمیدم که تا زنی جزو
ملل وحشی و آدمخوار نباشد اینطور بیتربیت نمیشود.
این زن بزودی طوری با من مانوس گردید که وجود او باعث زحمت دائمی من شد زیرا زن مزبور میخواست پیوسـته بـا مـن
تفریح نماید ولی من که از اصرار او به تنگ آمده بودم زن مزبور را به (کاپتا) بخشیدم.
ولی زن با او نمیساخت و (کاپتا) را کتک میزد و از نزد او میگریخت و پیش من میامد و وقتی من او را کتک میزدم خوشـحال
میشد و میگفت چون تو نیرومند هستی بهتر میتوانی با من تفریح کنی.
روابط ما و زن مزبور بدین ترتیب ادامه داشت تا اینکه روزی یکی از سلاطین سوریه که گفتم شماره آنها زیاد است به ازمیـر
آمد و برای معالجه به من مراجعه کرد و تا چشم او به کنیز من افتاد حیران گردید و من فهمیدم که اندام کنیـز مـن بیـشتر
توجه او را جلب کرده زیرا کنیز من برسم زنهای خودمان در خانه بدون لباس میزیست و سلطان مزبور هرگز یک زن بیگانه را
عریان ندیده بود.
من که دیدم او چشم از کنیز من بر نمیدار د او را معرفی کردم و بکنیز گفتم که برای سلطان آشامیدنی بیاور و پس از این کـه
سلطان دانست وی کنیز من میباشد گفت (سینوهه) من میخواهم این کنیز را از تو خریداری کنم و هر قدر کـه بخـواهی در
ازای آن بتو زر و سیم خواهم داد.
تا آن روز از اصرار کنیز خود که میخواست من دائم با او تفریح کنم خسته شده بودم ولی همینکه دیدم کـه پادشـاه مزبـور
خواهان کنیز من میباشد دریغم آمد که کنیز زیبای خود را به وی بفروشم.
چون میدانستم هرچه باشد بعضی از شبها باو احتیاج دارم و اگر کنیز خود را در دسترس نداشته باشم مجبورم به معبد الهـه
(ایشتار) بروم و با زنهای آنجا آمیزش کنم.
از این گذشته، همین که پادشاه خواهان کنیز من گردید قدر و قیمت او در نظر من زیاد شد زیرا تا وقتی مشاهده میکنیم که
کالای ما خریدار ندارد در نظرمان بدون قیمت است و همین که خریداری برای کالا پیدا میشود در نظرمان جلوه میکند.
اکنون موقعی فرا رسیده که باید چند کلمه در خصوص اختراع خود بگویم . من هنگامی که در خانه مرگ کار میکردم متوجـه
شدم که اگر بتوان روی دندانها را بوسیله یک روکش محفوظ نمود دندان از آسیب محفوظ میماند.
در خانه مرگ هنگامیکه اموات اغنیاء را مومیائی میکردند روی دندانهای آنها یک ورقه زر میکشیدند و این ورقه زر بگوشـت
لثه متصل میگردید.
در نتیجه بعدها که آثار پوسیدگی در مومیائی بوجود میĤمد دندانها از لثه جدا نمیشد و بعد از هزارهـا سـال ردیـف دنـدانها
بوضع اول باقی میماند.
دندانهای مرده، بعد از مومیائی شدن عیب نمیکند زیرا دندان پس از م رگ فساد ناپذیر است ولی از لثه جدا میگردد و بوسیله
زر آن را به لثه متصل مینمودند که جدا نشود.
من فکر کردم که اگر بتوان روی دندانهای افراد زنده یک روکش طلا کشید ممکن است که از فساد دندانها جلوگیری کرد و تا
وقتی که در طبس بودم بضاعت من اجازه نمیداد که مبادرت باین آرایش نمایم ولی پس از اینکه به ازمیـر رفـتم و زر وسـیم
برای من بدون ارزش گردید درصدد بر آمدم که این موضوع را بیازمایم و فهمیدم که کشیدن یک روپوش زر روی دندان مانع
از این میشود که دندانهای افراد زنده فاسد گردد.
با تشکر
مصطفی سلگی