ویلیام جیمز سیدیس ریاضیدان، کیهانشناس و زبانشناس نابغه آمریکایی بود که توانایی خارقالعادهای در یادگیری زبانها و ریاضیات داشت.
وی با ضریب هوشی معادل ۲۵۰ تا ۳۰۰ به عنوان یکی از باهوشترین انسانهای تمام اعصار شناخته میشود. (از آن زمان تا کنون معیارهای اندازهگیری ضریب هوشی تغییر یافتهاست)
او در یازده سالگی وارد دانشگاه هاروارد شد و گفته شده که توانایی صحبت کردن به ۴۰ زبان و لهجه متفاوت را داشتهاست. هر چند بعدها مشخص شد که در برخی از این گفتهها در مورد سیدیس و هوش وی مبالغه شدهاست.یلیام جیمز سایدیس در تاریخ ۱ آوریل ۱۸۹۸ در شهر نیویورک متولد شد. او توانست در یک سالگی بنویسد، در ۵ سالگی به ۵ زبان رایج دنیا صحبت کند و در ۱۱ سالگی استاد دانشگاه هاروارد شد، اولین بار بهخاطر رشد مغزی زودهنگام نامش بر سر زبانها افتاد و بعدها بهخاطر تمرکز بر روی ذهنش به شهرت رسید اما در نهایت خود را از انظار عمومی دور کرد و از ریاضیات هم دلزده شد و عقب کشید و با چندین نام مستعار مطلب مینوشت. ویلیام پس از پدرخوانده خود، دوست و همکار بوریس، فیلسوف آمریکایی ویلیام جیمز نامگذاری شد، بنا به گزارش خود به هشت زبان (لاتین، یونانی، فرانسوی، روسی، آلمانی، عبری، ترکی، و ارمنی) تا سن هشت سالگی آموخته بود و یکی از کارهای مشهور او اختراع زبان Vendergood بود. ویلیام تنها کسی بود که توانست نظریه نسبیت عام انیشتین را کاملاً اثبات کند.
والدین سایدیس و روش تربیت آنها
مادرش سارا به دانشگاه بوستون رفت و از دانشکده پزشکی در سال ۱۸۹۷ فارغالتحصیل شد.] پدرش بوریس سایدیس در سال ۱۸۸۷ به آمریکا مهاجرت کرد و برای فرار از اذیت وآزار سیاسی در سال ۱۸۸۹ قتلعام شدند، بوریس یک روانپزشک عالیرتبه از دانشگاه هاروارد بود و کتابهای زیادی منتشر کرده بود. "بوریس سیدیس" در دانشگاه هاروارد به تدریس روانشناسی در زمینه " حالات غیر طبیعی " اشتغال داشت. او نویسنده برجستهای بود و بخاطره نگارش چند کتاب دربارهٔ مبحثی که تدریس میکرد – از شهرت زیادی برخوردار گردید بود – و هنوز از او بعنوان یکی از اعضای برجسته دانشگاه هاروارد یاد میکردند، دکتر سیدیس اندکی پیش از آنکه پسرش بدنیا بیاید تصمیم مهم و خطرناکی گرفت. او تصمیم گرفت پارهای از تئوریها و نظزات خود دربارهٔ پدیده "پیشرفت ذهنی" را روی فرزند خویش آزمایش نماید و در حقیقت از فرزندش به عنوان یک خوکچه آزمایشی استفاده کند؛ ولی نمیدانست با این اقدام زندگی فرزند خود رابه تباهی خواهد کشاند. او بر این باور بود که مغز یک موجود زنده را میتوان درست مثل عضلات بدن پرورش داد و اینکار را از نخستین روزهای زندگی فرزندش آغاز کرد.هنگامی که " ویلیام " کوچک قدم به این جهان گذاشت آینده اش در لب تختخواب او قرار گرفت. پدر خودخواه او حروف الفبا را روی میلهای بالای سر او آویزان کرد و روزی چند بار این حروف را به طفل نوزادش نشان میداد و نام آنها را با صدای بلند میخواند و آن بچه کوچک هم عیناً تقلید میکرد اینکار ساعتها و روزهای متوالی ادامه یافت و شگفت اینکه " ویلیام " کوچک هنگامی که فقط شش ماه از عمرش میگذشت قادر بود این حروف را تشخیص دهد حاصل کار موفقیت آمیز بود اما بعد مغز کوچک ویلیام بجای قصه و اشعار کودکانه هر روز با متون کتابهای درسی بمباران میشد. بجای قصههای شیرین، وی مجبور بود (جغرافیا – هندسه – فیزیولوژی و زبان یونانی) یاد بگیرد. اجازه نداشت خود را با هیچگونه بازیچهای سرگرم سازد. دنیای او را بازیهای پدر پر کرده بود هر ماه که میگذشت پیشرفت ذهنی باور نکردنی این طفل بیش از پیش شکوفا میشد، بطوری که موجبات شگفتی همکاران پدرش و بهت و حیرت مادر بیچاره اش را فراهم ساخت؛ ولی با گذشت زمان نقطه کوری در این نبوغ چشمگیر پدیدار گشت. هنگامیکه " ویلیام " به سن هشت سالگی رسید، خندههای بیموردی سر میداد و در مواقعی با غامضترین مسائل فکری روبرو میشد واکنشهای عصبی در او بروز میکرد. این نشانه بدبختی و مصیبت بشمار میرفت که پدرش از درک ان عاجز بود این برنامه تغذیه فکری اجباری هنگامی به اوج رسید که ویلیام به سن چهارده سالگی پا گذاشت در آن روز در حضور جمعی از دانشمندان سال ۱۹۱۲ دربارهٔ " بعد چهارم " به سخنرانی پرداخت و درست در لحظهای که آنان را سخت تحت تأثیر سخنان خود قرار داده بود ناگهان بیاراده و با حالتی عصبی، زیر خنده زد و از هیچ روی قادر نبود خنده خود را کنترل کند.
مقابله با وضعیت
پس از آنکه مدتی طولانی در آسایشگاه پورتسموث واقع در نیو همپشایر بستری شد دوباره به دانشگاه هاروارد بازگشت و با موفقیت فارغالتحصیل گردید. او به خبرنگاران گفت: که یگانه آرزویش در زندگی آن است که مانند یک موجود طبیعی زندگی کند. ویلیام سیدیس با خواسته پدرش به مقابله برخاست و کوشید خود را از بند تجربیات بیرحمانه او آزاد سازد. او در آموزشگاه رایس واقع در هیوستون به تدریس پرداخت و دریافت که از فوت و فن سازش با مردم کمترین سررشتهای ندارد و مردم چه در داخل مدرسه و چه در خارج از آن میگریختند و از او دوری میکردند برای همین دلش انباشته از تنفر و شورش علیه پدرش و علیه جهانی بود که در آن میزیست، مردم را کوچک و خود را برتر از دیگران میدانست؛ عاقبت به اتهام تحریک و برپاکردن اغتشاش به ۱۸ ماه زندان محکوم شد.
پس از چندین ماه غیبش زد و دیگر کسی از او خبری نداشت تا آنکه روزی یکی از دوستان قدیمی پدرش به او اطلاع داد که فرزند جوانش با نام مستعار دیگری در فروشگاهی به کار مشغول شده و هفتهای ۲۳ دلار دریافت میکند، او از اوج نبوغ، به زیر سقوط کرد. ویلیام سیدیس در برابر اصرار مداوم یک آشنای قدیمی که از او خواسته بود در حضور مردم دربارهٔ امکان زندگی در کره مریخ به سخنرانی بپردازد به مدت یک ساعت همه شنوندگان را مجذوب سخنان خویش ساخت. اما ناگهان، از حرکت اتومبیلها در خیابان به خنده افتاد و همه رشتهها را پنبه کرد.
مرگ
در تابستان سال ۱۹۴۴ در گیرو دار جنگ جهانی دوم کمتر کسی به مرگ انسان ژولیدهای که بر اثر بیماری ذات الریه در مسافرخانهای در بروکلین در گذشته بود توجه نشان نمیداد. ارثی که از پدرش به او رسیده بود همچنان دست نخورده باقی ماند. ویلیام سیدیس نابغه حتی در دشوارترین روزهای پایان عمر خویش که دچاره مضیقه مالی شدیدی بود حاضر نشد به میراث پدر و مادری که مغز و اندیشه او را به نابودی کشانده بودند دست بزند.[