دو تا سوال: بهترین بازیکن اسپانیا در راه قهرمانی جام جهانی 2010 کی بود؟ و کلیدیترین مهرهیِ آلمان در راه قهرمان در جام جهانی 2014 کدام بازیکن بود؟ برای هیچکدام از این دو سوال تنها یک جواب درست وجود ندارد.
در اسپانیا میتوانیم از ژاوی هرناندز نام ببریم، رهبر ارکستر لا روخا. گزینهیِ دیگر آندرس اینیستا با جادویش در مرکز زمین است و گزینهیِ دیگر البته داوید ویا با گلهای سرنوشتسازی که زد.
برای آلمان هم گزینههای مختلفی داریم: مانوئل نویر در نقش سوئیپر-کیپر (دروازهبان و دفاع پوششی)، فیلیپ لام با تواناییاش در بازی در بالاترین سطح در چند پست مختلف، تونی کروس و باستین شوایناشتایگر، رهبران خط میانی، یا توماس مولر گلزنِ اول تیم.
منظورم مشخص است. هیچکدام از دو فاتح قبلی جامهای جهانی، تیمهایی که در یک دههیِ گذشته بر فوتبال اروپا فرمانروایی کردند، تیمهایی متکی به یک ستاره نداشتهاند و به جایش بر اساس یک فلسفهیِ فوتبالی با کار گروهیِ هارمونیکی به این موفقیتها رسیدهاند.
انگلیس در این دوران با اینکه تلاش کرده تا جای ممکن درسهای تاکتیکی را از آلمان و اسپانیا فرا بگیرد، اما نکتهیِ اصلی در این میان را نادیده گرفته. فوتبال ملی انگلیس در 25 سال اخیر همیشه متکی به تک ستارهها بوده، به یک مسیحا، به یک ناجی، به مردی که یک تنه سه شیرها را پیش ببرد.
در این دوران میتوان به چهار ستارهیِ اصلی اشاره کرد. اول پل گاسکوین بود که در جام جهانیِ 1990 درخشید، تورنمنتی که با قاب فراموشنشدنیِ اشکهایِ "گازا" برایش به پایان رسید. گاسکوین در ادامهیِ دههیِ 90 هم مرد اول انگلیس بود، اما غیر از گل بینظیری که در یورو 96 به اسکاتلند زد دیگر هرگز فرمِ جام جهانیاش را به دست نیاورد.
بعد از حذفِ بحث برانگیز گازا از فهرست انگلیس برای جام جهانیِ 1998 مشعل به مایکل اوون رسید، پدیدهای که حتی جایی در ترکیب اصلی تیم در اولین بازی تورنمنت نداشت، اما خیلی زود خودش را به تیم تحمیل کرد و آن گل انفرادی به یاد ماندنی را مقابل آرژانتین زد. اوون در ادامهیِ فوتبالش به مهاجمی درجه یک بدل شد و حتی در سالِ 2001 توپ طلا را هم گرفت، اما در ردهیِ ملی دیگر هیچوقت درخشش 98 را نداشت و همیشه در تورنمنتهای بزرگ با افت فرم مواجه میشد.
در این دوران بود که دیوید بکام، بازیکنی که بعد از جام جهانی 98 و اخراجش مقابل آرژانتین به منفورترین فوتبالیست انگلیس، خارج از حلقهیِ هواداران منچستر یونایتد، تبدیل شده بود، با گلی که در لحظات پایانی مقابل یونان، با یکی از آن ضربات ایستگاهی معروفش زد، انگلیس را به جام جهانی 2002 برد و پرچم را از اوون گرفت و نقش منجی را بازی کرد. بکام در مقایسه با اوون و گاسکوین استعداد ناب فوتبالی را نداشت، اما یک "سوپر استار" به تمام معنا بود، معروفترین فوتبالیست جهان، نه لزوما بهترین. در هر صورت بکام نیمه آماده و مصدوم به جام جهانی 2002 رسید و جام جهانی 2006 را هم با مصدومیت و چشمانی اشکبار به پایان برد.
و بعد نوبت به وین رونی رسید و همان داستان همیشگی دوباره تکرار شد. رونی شروعی فوقالعاده برای انگلیس، در یورو 2004 داشت و در نهایت هم بدل به بهترین گلزن تاریخ تیم ملی شد، اما بعد از درخشش در 2004 دیگر هرگز نمایشی در این حد و اندازهها در تورنمنتهای بزرگ نداشت. مشکل تاکتیکی بزرگ رونی در تیم ملی این بود که هیچ مربیای موفق نشد با موفقیت تیمی بر اساس او بسازد و اصلا مسئله همینجاست و همین رویکرد غلط. مصاحبهیِ سام آلردایس بعد از تنها بازیای که روی نیمکت انگلیس نشست این معضل را به خوبی نشان داد، جایی که آلردایس به شکلی باورنکردنی گفت اینکه رونی کجا بازی کند تصمیم او نیست و خودش به اندازهیِ کافی تجربه دارد که بداند چه موقع در چه پستی باشد.
اما حالا با توجه به خط خوردن وین رونی از فهرست تیم ملی توسط گرت ساوتگیت عصری جدید برای انگلیس شروع شده، دورانی رها از تک ستارهها. انگلیس در حال حاضر تیمی دارد متشکل از بازیکنانی جوان و مستعد. مشخص کردن هویت این تیم بر مبنای تنها یک بازیکن کار سادهای نیست. آیا باید از هری کین نام ببریم که سه فصل پیاپی مرز 20 گل در لیگ را رد کرده و دو فصل پیاپی آقای گل شده؟ آیا آدام لالانا با هوش بالایش در خط میانی و قدرت بازیسازیاش کلیدیترین مهرهیِ انگلیس است، یا این عنوان را باید به دلی علی به عنوان یکی از گلزنترین هافبکهای حال حاضر اروپا بدهیم؟
به علاوه انگلیس بازیکنانی مثل مارکوس رشفورد، راس بارکلی، رحیم استرلینگ و الکس اوکسلید-چیمبرلین را دارد که همه زیر 23 سال هستند اما مهرههایی با تجربه در لیگ برتر به حساب میآیند. یک فصل درخشان از هر یک از این بازیکنان در آستانهیِ جام جهانی میتواند آنها را به ترکیب اصلی انگلیس برساند.
در این پروسه اما نکتهیِ حیاتی اینجاست که انگلیس مثل سابق مجذوب یک بازیکن نشود و از او تک ستارهای تبلیغاتی نسازد. این خطر بیش از بقیه در کمین کین و علی نشسته است. چیزی که انگلیس بهش نیاز دارد پیروی از یک فلسفه و رویکرد تاکتیکی است، نه چیدن همهیِ بازیکنان دور یک ستاره.
شاید انگلیس استعداد و کیفیت کافی برای فتح جام جهانیِ 2018 را نداشته باشد، اما برای اولین بار در تقریبا سه دههیِ گذشته این تیم در غل و زنجیر تنها یک ستاره نیست و با به پایان رسیدن "نسل سوخته" ساوتگیت حالا میتواند تیمی به معنای واقعی بسازد. از این منظر برای اولین بار در دهههای گذشته آیندهیِ انگلیس روشن است.