درگذشت کاپیتان اسبق باشگاه پرسپولیس آن هم در اوج مظلومیت و سکوت قطعا یکی از تلخ ترین روزهای سال ۱۳۹۵ را برای هواداران این تیم رقم زد.
کاظم سیدعلیخانی؛ خیلی ساده و بی آلایش رفت. اگر درست باشد که رفتن هر آدمی شبیه آمدنش است، فقط از مدل مرگ غریبانه کاظم سیدعلیخانی می توان چشم بسته متوجه شد در دوران درخشان بازی هم تا چه اندازه بی آلایش و بی سروصدا بود.
فیلم صامت رویایی اکران شده توسط یکی از ارکان پرسپولیس دهه 60 تضاد عجیبی با قدرتی داشت که پرسپولیس زلزله دهه 60 را ساخت. انگار که سید علیخانی و نسل او، بازیگران فیلم صامت «پرسپولیس زلزله» بودند؛ فیلم صامتی که بازیگرانش به جای دهان با پا حرف می زند؛ با پاهای هنرمند. پاهایی که برخلاف قلب های شان ترحم را درک نمی کرد و وقتی به حرکت درآمد، به رویایی ترین سکانس های تاریخ سینما پهلو می زد!
از آن گل هایی که فرشاد آقای گل به عنوان «سوپر من» درام «پرسپولیس زلزله» به تور دروازه ها می چسباند و هواداران عاشق را از طبقه دوم به پایین پرتاب می کرد تا نوک پاهایی که بوی گل می داد و مدافعانی که سر و قلبشان را توامان جلوی توپ می گذاشتند، فیلم رویایی همه عوامل را داشت؛ سیدعلیخانی اما مورچه کارگر بود؛ همانی که بودنش، هیچ گونه ستایشی را برنمی انگیزاند اما نبودنش، روزی را می برید!
سیدعلیخانی با وجود تلاش فراوان و قلبی که روی توپ می گذاشت، حتی در نسلی که عقلش به چشمش نبود به اندازه محمدخانی و خیلی های دیگر به چشم نیامد. بهشت او زمین فوتبال بود و جهنمش، بیرون زمین مستطیلی؛ جایی که شبیه همه هم دوره ای هایش. این اما کاظم بود که پا به پای مردم درگیر جنگ، زجر می کشید. درام دنیا، شکست او مقابل آن آسیب دیدگی لعنتی و اشغال جایش توسط پنجعلی در خط دفاعی تیم ملی نبود. درام دنیای او، تشنه از لب چشمه تیم ملی برگشتن نبود. حتی مرگ همسرش هم نه... درام دنیا، پیروزی سیدعلیخانی بود؛ مقابل همه آن مصائب.
وجه دوست داشتنی او و نسلش، همپا بودن با مردم بود. زجر او زجر مردمش هم نام داشت و بی پولی مردم از جنس بی پولی او؛ پس از آن همه درخشش در فوتبال.لابد عشق او به پرسپولیس هم شبیه عشق بچه های نسل شلوار پاچه گشاد، حقیقی بود. حتما حقیقی بود. حالا سیدعلیخانی رفته و طبق مد امروز از دیروز صفحات شبکه اجتماعی پر شده از خاطره و دل نوشته های آدم های که بیشترشان حتی اسم او را بیش از 2 بار نشنیده اند. به هرحال این خاصیت زمان ماست.
زمانه او با زمانه ما فرق داشت. فیلم های فوتبالی زمان او، یک کارگردان داشت و هزار بازیگر که هیچ کدام برای ستاره شدن ولع نداشتند چون ستاره بودن روی هاردشان،«ستاپ» شده بود. سیدعلیخانی، بچه تیغ آفتاب دهه 50، این مورچه کارگر جمعه های دهه 60 آزادی، مرد غمگین دهه 70 ، ستاره فراموش شده دهه 80 و فوت شده در تنهایی در دهه 90 ازهمان جوانانی بود که ستاره مردم زمان خودش نامیده می شد.
یک روز از دل پیرو اسطوره یوونتوس پرسیدند چرا مردم عاشقت هستند و او گفت که «مردم به قصه های پریان علاقه دارند؛ مخصوصا قصه پسری که عاشق بود و به عشقش رسید.» مردم زمان سیدعلیخانی عاشق بچه هایی بودند که روزگار، مجبورشان کرد از اتاق پر پوستر ستاره های شان به راننده تاکسی تبدیل شوند و از آنجا به قهرمانان روی سکوهای آزادی و شیرودی تغییر وجهه بدهند؛ بچه هایی که دنیا به کامشان نشد اما دنیا را به کام مردمانشان کردند؛ با گل، غرور، نجابت، سکوت و قهرمان بازی های بی سرو صدا و عاشقانه...