مطلب ارسالی کاربران
چرا کودکان را نباید به ورزشگاه برد؟
یک روز پدرمان تصمیم گرفت برای یک دیدار فوتبال ما را به ورزشگاه ببرد رسیده بودیم ورزشگاه پدرم بلیط تهیه کرده بود
من بودم جهان اقا نانوای محل و پدرمان اما مامورین آنجا حضور داشتن و به ما اجازه ورود نمیدادند
جهان اقا نانوا میگفت : داداش ما بلیط داریم د نوکرتم چرا مارا راه نمیدهی؟
مامور میگفت : جا پر شده است شما را راه نمیدهیم
بابا و اقا جهان من را در گوشه ای از فضای سبز محوطه بیرونی ورزشگاه به دست یک باغبان امانت دادند وگفتند زود بر میگردند
نمیدانم چرا ؟ ولی جهان نانوا موقع رفتن دستش را حسابی میمالید و قولنج گردنش را میشکاند حدود ده دقیقه بعد دیدم بابا و جهان اقا به سمت من بدو میکنند من را بغل کردند وقتی که رسیدیم دیدم آن دروازه فلزی ورود به ورزشگاه از جا کنده شده ! و مردم عین گفته پدرمان همانند اسب به داخل ورزشگاه میدویدند
خبری از مامور نبود از پدرم درباره او سوال کردم
گفت : مامور باقالی دوست داشت من و اقا جهان و چند نفر دیگر او را فرستادیم قاطی باقالی ها
بالاخره با هزار زحمت رسیدیم داخل البته موقع نشستن روی سکو ها خیلی ما را هل میدادند
که اقا جهان میگفت این هل دادن ها به خاطر این است که یونجه اشان زیاد شده
من هم شاد بودم که پدر و دوست پدرم همه چیز را میدانند و به من یاد میدهند
به هر زحمتی بود روی سکو ها مستقر شده بودیم نشسته بودیم که یه اقایی با لباس زرد در سوت خودش زد و بازی اغاز شد
اولین بار بود که فوتبال میدیدم آن هم از ورزشگاه چند دقیقه اول خوب بود ولی بعدش گردنمان درد گرفته بود زیرا همیشه توپ در هوا بود و از دروازه سمت چپ به سمت دروازه سمت راست ارسال میشد
بازی داشت همینطور پیش میرفت که یک مرتبه باد شدیدی در ورزشگاه شروع به وزش کرد و توپ سرعت گرفت و به داخل دروازه تیم ما رفت و بلند گوی ورزشگاه گفت: گللللللللللللللللل و هر بار هم که اعلام میکردن طرفداران سمت ما میگفتند شییر البته صدا زیاد بلند بود من خوب متوجه نمیشدم اما وقتی از پدرم پرسیدم او میگفت میگویند شیر
همین که گل خوردیم دیدم همه دارند اسم حیوانات را صدا میکنند یکی میگفت یا بو یکی میگفت ذرافه
یکی میگفت اورانگوتان البته اسم چند حیوان دیگر هم بود که من نمیدانستم از پدرم پرسیدم پدر برای
چه این اسم ها را میگویند ؟
گفت : آن ها میخواهند با گفتن این اسامی بازیکنان را درنده کنند تا عین خرس و شیر و اورانگوتان جنگجو شوند
البته هر چه فکر کردم رابطه اسم الاغ با درندگی را نفهمیدم !
دقایق اخر بازی بود دیدم طرفداران میگویند توپ تانک فشفشه داور ما..... تا همینجا که میرسید پدرم گوشم را میگرفت ولی از آن لا به لا میشنیدم که میگفتند جاروکشه
پرسیدم پدر برای چه به داور این حرف هارا میزنند ؟
جهان نانوا جواب داد : اصلا داور ها نقششان در فوتبال همین است میایند بازی را داوری میکنند تیم برنده از قضاوتش تعریف میکند و تیم بازنده هم انتقاد
پدرم گفت : بله اصلا مگه داور چه به دردی میخورد ؟؟ اخرش که چه ؟
گفتم :اخرش میشود جاروکش
خلاصه بازی تمام شد
داشتیم میامدیم بیرون که باز مردم یونجه شان زیادی کرده بود هل میدادند
البته موقع خارج شدن جهان نانوا به یه مرده گفت : مگه کوری؟ نمیبینی بچه باهامونه ؟؟
مرده هم گفت : کور باباته
اقا جهانم گفت : ببین همچین میزنمت که گربه را تاکسی ببینی ها !!!
مرده هم گفت بیرون ورزشگاه
البته با این که اقا جهان با خودش بیل برده بوده مرده را بزند ولی عین خر کتک خورد منم که روی دوش پدرم نشسته بودم نگاه میکردم گفتم اقا جهان خیلی گوساله ای !
پدرم مرا اورد پایین و یک کشیده محکم زد زیر گوشم
گفتم :چرا میزنی ؟
گفت : چرا به اقا جهان گفتی گوساله بی ادب !؟
گفتم :خواستم درنده بشود مثل بازیکنان فوتبال
خلاصه با هزار بد بختی و سختی به خانه رسیدیم وقتی ماجرا و چیز هایی که آن روز یاد گرفته بودم را برای مادرم شرح دادم دیگر هر گز اجازه نداد که به ورزشگاه بروم
پایان