روزنامه اطلاعات
شنبه 4 مرداد 1393
مقاله:
در تاريخ نمونه هاي بسياري وجود دارد که يک واقعه مورد بهره برداري سياسي افراد و جريان هايي قرار گرفته که هيچ ارتباط و نقشي در آن نداشته اند، از جمله ماجرايي که در پايان قرن نوزدهم دقيقا 120 سال پيش در فرانسه رخ داد و به قضيه دريفوس مشهور شد.
ماجراي دريفوس يکي از مشهورترين رسوايي هاي قضايي کشور فرانسه بود که طي آن محکوميت جاسوسي و سپس اثبات بيگناهي يک افسر يهودي و حوادث متعاقب آن به مدت 12 سال جامعه فرانسه را در عرصه سياسي و اجتماعي تحت تاثير قرار داد و تا مرز فروپاشي پيش برد. شايد کمتر کسي مطلع باشد که اين واقعه به شکلي حيله گرانه مورد سوءاستفاده شخصي به نام « تئودورهرتزل» قرار گرفت تا با اتکا به آن شالوده اوليه صهيونيسم را بنا نهد.
براي بررسي قضيه دريفوس بايد به اختصار به شرايط سياسي و اجتماعي اروپا در اواخر قرن نوزدهم اشاره کنيم. درآن سالها امپراتوري نوظهور آلمان تحت صدارت «بيسمارک» توانسته بود با رشد بالاي شاخصه هاي سياسي، اجتماعي و نظامي به يک قدرت برتر در عرصه سياست بين الملل تبديل شده و فرانسه را به شکلي محتاطانه تحت انزوا قرار دهد، با اين حال «ويلهلم دوم» قيصر جاه طلب آلمان پس از چندي اين سياستمدار واقع گرا را بازنشسته کرد و اين امر باعث گسترش روز افزون تنش و رقابت نظامي اين کشور با همسايگان شد.
در فرانسه نيز پس از شکست تحقير آميز «ناپلئون سوم» امپراتور اين کشور از آلمان در سال 1870 و از دست دادن ايالت هاي آلزاس و لورن، يک نظام جمهوري موسوم به جمهوري سوم مستقر شد و با شکست کمون پاريس جريان چپ براي سالها از عرصه سياسي کنار گذاشته شد و جمهوري سوم با پيروزي محافظه کاران راستگرا کار خود را آغاز کرد و با عمري طولاني و نزديک به 70 سال تا جنگ جهاني دوم، دوام آورد.
در اين نظام که به صورت پارلماني اداره مي شد مصاديق مختلفي از بي عدالتي قضايي به چشم مي خورد، از جمله اينکه برخي از زندانيان بيگناه محکوم و تحت شرايطي طاقت فرسا به تبعيد فرستاده مي شدند. يکي از مشهورترين اين تبعيدگاه ها جزيره شيطان در گويان فرانسه بود. اين جزيره بد آب و هوا جزو مناطق مستعمراتي فرانسه موسوم به سرزمين هاي ماوراي بحار در اقيانوس آرام بود.
ماجراي زندگي «هانري شارير» و فرار وي از جزيره شيطان يکي از اين نمونه هاست که بعدها فيلم سينمايي مشهور پاپيون از روي آن ساخته شد. محکوميت افسري بيگناه به نام «آلفرد دريفوس» را اما شايد بتوان مهم ترين و بدنام ترين رسوايي در سيستم قضايي و ارتش فرانسه ناميد که تبعات سنگيني براي جامعه اين کشور درپي داشت.
در سالهاي دهه 1890 مردم فرانسه هنوز خاطره تلخ شکست 20 سال قبل، از آلمان را فراموش نکرده و همواره درصدد فرصتي براي جبران آن بودند لذا ارتش جايگاه مهم و مقدسي نزد افکار عمومي پيدا کرده بود و در اين ميان بخش آماري وزارت جنگ فرانسه به مثابه يک سرويس اطلاعاتي وظيفه زيرنظر گرفتن سفارتخانه هاي خارجي به خصوص سفارت آلمان در فرانسه و جمع آوري اطلاعات محرمانه آن ها را در دست گرفته بود.
ماجرا از آنجا آغاز شد که در آنجا زني خدمتکار که در اين پوشش جهت نظافت به سفارت آلمان رفت و آمد مي کرد متوجه خرده کاغذ و نامه اي مشکوک مي شود و آن را به مافوق خود گزارش مي دهد.
پس از سرهم بندي مشخص مي شود که شخصي درجه دار از درون ارتش فرانسه براي آلمان ها اطلاعات مهم نظامي ارسال مي کند که شامل جزئيات کاملا محرمانه از توپ هاي جنگي و دسته هاي نظامي مستقر در مرز است.
اين مسئله باعث نگراني شديد سران ارتش شد. تنها سرنخ موجود در اين نامه حرف "د" به عنوان نام مختصر شخص جاسوس بود. بررسي و تطابق دست خط، سرويس ضد جاسوسي را به سمت افسري به نام آلفرد دريفوس جلب کرد که اتفاقا يهودي بود و متولد منطقه آلزاس که هم اکنون به خاک آلمان ضميمه شده است.
همه اين ها اين گمانه را قوت مي بخشيد که وي همان فردي بوده که اطلاعات را براي آلمان ارسال کرده است. لذا بلافاصله دستور بازداشت وي صادر شد. در آنجا از دريفوس خواسته شد به جرم خود اقرار کند، با اين حال وي که مصمم به اثبات بيگناهي خود بود هرگونه ارتباط با اين ماجرا را انکار کرد. بدين ترتيب و با وجود عدم شواهد کافي و فقط به دليل تشابه دست خط، دريفوس به اتهام جاسوسي براي آلمان زنداني شد.
پس از رسانه اي شدن ماجرا جريان دست راستي و ملي گراي فرانسه که به چنين خوراک تبليغاتي احتياج داشت به مقصود خود رسيد و با اغراق در خائن نشان دادن وي، راه را بر هرگونه تجديد نظري نزد افکار عمومي بست. در 5 ژانويه 1895 مراسم تحقيرآميز خلع درجه دريفوس در پاريس و در مقابل ديدگان 4000 نظامي انجام گرفت.
دريفوس يهودي از خانواده اي بورژوا با شخصيتي گوشه گير و منفعل که نمي توانست با نطقي محکمه پسند از خود دفاع کند تمامي شرايط براي محکوميت به عنوان يک خائن وطن فروش، چه در دادگاه نظامي و چه نزد افکار عمومي را دارا شد. وي به حبس ابد که بالاترين مجازات در آن هنگام بود محکوم شد.
دريفوس بلافاصله به جزيره شيطان تبعيد و دوره محکوميت ابد وي در شرايط اسفبار آغاز شد.
در جزيره شيطان که موقعيت جغرافيايي آن مانند يک صخره بزرگ بود وي تمامي مدت توسط نگهبانان زيرنظر گرفته مي شد و حق صحبت با هيچ کسي را نداشت. در عين حال وي هرگز تصور نمي کرد که در فرانسه بخاطر او تنش و جدال روز افزوني در حال گسترش باشد. در اين هنگام برادران دريفوس، کارزاري را براي اثبات بي گناهي وي به راه انداختند.
از طرف ديگر انتصاب سرهنگي به نام «پيکارد» به عنوان رئيس بخش آمار وزارت جنگ، ورق را برگرداند. وي پس از بررسي محتويات پرونده متوجه روند غير عادي و نبود شواهد کافي در محکوميت دريفوس شد. در همين حال بار ديگر در سفارت آلمان دست خط جديدي پيدا مي شود که در کمال شگفتي گوياي اين بود که جاسوس هم چنان در حال فعاليت است. در سال 1896 پيکارد متوجه شد که جاسوس واقعي شخصي به نام «استرهازي» است.
پا فشاري پيکارد در بررسي اسناد جديد و پيدا شدن جاسوس واقعي واکنش شديد سران ارتش را به دنبال داشت. به همين دليل وي را از خدمت در اين بخش مرخص کرده و به افريقا فرستادند و شخصي مورد اطمينان به نام «هانري» جانشين وي شد چراکه پذيرش اينکه شخص ديگري جاسوس واقعي باشد، نه تنها اعتبار مقامات و ارتش را زير سوال مي برد بلکه ثابت مي کرد که ارتش از جاسوسان دشمن پر شده و مسئولان در شناسايي
آن ها ناتوان اند. در اين ميان برادر دريفوس شواهدي مبني بر اينکه جاسوس واقعي استرهازي بوده را در اختيار مطبوعات گذاشت و عليه وي اقامه دعوي کرد.
اين مسئله جنجال بزرگي را در جامعه فرانسه برپا کرد، اينکه يک يهودي چگونه اين اجازه را به خود داده تا جايگاه و اعتبار ارتش را زير سوال ببرد. با اين حال درز ماجرا به مطبوعات بار ديگر حساسيت افکار عمومي را تشديد کرد. سرپوش گذاشتن مقامات روي پرونده دريفوس ابعاد جديدي به خود گرفت. زياد طول نکشيد که استرهازي در دادگاه نظامي محاکمه شد ولي به توصيه مقامات تبرئه و در عوض، شواهد جديدي براي محکوميت دريفوس ارائه شد.
اوضاع به سمتي پيش مي رفت که پرونده دريفوس براي هميشه بسته شود اما حادثه بزرگي اين مسير را تغيير داد. در صبح روز سيزدهم ژانويه 1898 روزنامه Laurore (سپيده دم) چاپ پاريس در صفحه نخست خود مطلبي را به قلم «اميل زولا» منتشر کرد که بعدها به يکي از مشهورترين مقالات در تاريخ روزنامه نگاري جهان مبدل شد.
وي با تيتر "من متهم مي کنم" براي نخستين بار به شکلي بي سابقه مقامات عالي ارتش را به سرپوش گذاشتن روي پرونده دريفوس متهم کرد. وي با استفاده از اعتبار و محبوبيتي که داشت و در دفاع از بي گناهي دريفوس افکار عمومي را مورد خطاب قرار داد و دست اندرکاران دادگاه نظامي را به زيرپا گذاشتن قانون و ساخت مدارک جعلي متهم کرد.
درپي آن زولا مورد تعقيب قضايي قرار گرفت و مجبور شد به انگلستان مهاجرت کند ولي با اين عمل خود باعث جلب نظر جهانيان به اين رسوايي بزرگ شد. انتشار اين مقاله، جامعه فرانسه را در بهت و تشنج دو دستگي فرو برد و بحث بيگناهي وي پاي ارتش را پيش کشيد، ارتشي که نزد جامعه فرانسه مقدس و خدشه ناپذير بود لذا بسياري بر اين نظر بودند که با فرض بيگناهي دريفوس اين مسئله نبايد علني مي شد و مي بايست فرد را قرباني جايگاه مهم ارتش کرد.
در طرف مقابل طرفداران دريفوس عدالت را اساس قرار داده و آن را مهمتر از همه مصالح کشور دانستند. در همين حين گرايشات ضد يهودي به اوج خود رسيد.
دولت فرانسه ديگر نمي توانست به سرپوش گذاري بر آن ادامه دهد. همزمان دادگاه نظامي از به جريان افتادن پرونده دريفوس جلوگيري کرد و تمامي نظامياني که به شکلي از وي هواداري کرده بودند به تدريج محاکمه و اخراج شدند. سرهنگ پيکارد نيز که به واقعيت پي برده بود در بازداشت موقت به سر مي برد. پس از چندي وزير جنگ اسنادي در محکوميت دريفوس منتشر کرد و پيکارد بار ديگر بر جعلي بودن اين اسناد اصرار ورزيد و نتيجه اين امر محاکمه پيکارد شد. با اين حال دادگاه در کمال شگفتي متوجه شد يکي از اسناد مهمي که در محکوميت دريفوس ارائه شده ساختگي است و از به هم چسبيدن ماهرانه دو تکه کاغذ مجزا تشکيل شده است.
هانري در اين هنگام اعتراف کرد که براي قطور کردن پرونده دريفوس اين اسناد را جعل کرده و ادعا کرد که دريفوس در هر حال گنهکار و اين کار براي اثبات گناهکاريش لازم بود. وي پس از چند روز دست به خودکشي زد. افسران ديگر ارتش هم با احساس خطر و از بيم به جريان افتادن مجدد پرونده سعي کردند مدارک جعلي بيشتري تهيه کنند.
در اين هنگام جامعه فرانسه از آشکار شدن فساد در ارتش در بهت و حيرت فرو رفته و موج استعفا و برکناري ها در ارتش آغاز شد. در همين شرايط پرونده به جريان افتاد و دريفوس بعد از آنکه حدود پنج سال را در جزيره شيطان زنداني بود به فرانسه فراخوانده شد. استرهازي جاسوس واقعي پيش از آغاز محاکمات به هلند فرار کرد. در سال 1899 دادگاه ديگري براي دريفوس برگزار و مشخص شد که او تا حدود زيادي بيگناه است.
سرانجام پس از دادگاه هاي متوالي در سال 1906 بعد از 12 سال از آغاز ماجرا وي از تمامي اتهامات تبرئه وهمه درجات نظامي وي بازگردانده شد و با دريافت نشان لژيون دونوار به ارتش بازگشت. سالها بعد نيز وابسته نظامي آلمان که با جاسوس واقعي در ارتباط بود در لحظات آخر عمر اقرار کرد که دريفوس بيگناه بود.
تئودور هرتزل بنيانگذار رژيم صهيونيستي که در آن سالها خبرنگار بود و جريان دادگاه محاکمات دريفوس را دنبال مي کرد و در روزنامه ها درباره آن مطلب مي نوشت، شرايط را براي پيشبرد مقاصد خود مهيا ديد.
تنها سه سال پس از آغاز ماجراي دريفوس کنفرانس شهر بال سوئيس برگزار شد. يهود ستيزي همان چيزي بود که رهبران صهيونيسم به آن احتياج داشتند. هرتزل علنا ادعا کرد "يهود ستيزها ما را در مقابل اخراج يهوديان از كشورهاى خود و ايجاد كشور يهود كمك خواهند كرد."
وي در بوداپست مجارستان بهدنيا آمد. در 18 سالگي به وين رفت و به تحصيل حقوق پرداخت. پس از پايان تحصيلات بهجاي کار وکالت، پا به دنياي ادبيات و مطبوعات گذاشت.
در اين دوره، او به تأثير از موج تازه يهودستيزي در روسيه، لهستان و برخي کشورهاي اروپايي و درپي مطالعه کتاب «مسأله يهود» و نيز به دنبال مشاهده قضيه دريفوس به اين نتيجه رسيد که تنها راهحل پايان يافتن يهودستيزي، گردآوردن يهوديان جهان در يک سرزمين است.
هرتزل اين نظريه را در کتاب دولت يهود که در اصل نامهاي به خاندان روچيلدها است، مطرح کرد و يک سال بعد، نخستين کنگره جهاني صهيونيسم را در شهر بال سوئيس تشکيل داد که هدف آن، ايجاد موطني براي يهوديان در فلسطين بود؛ درحاليکه خود به يهوديت ايمان نداشت، به شعائر مذهبي آن بياعتنا بود، زبان عبري نميدانست و به فرهنگ غربي خويش مباهات ميکرد. اما مرگ مشکوک هرتزل فرصت نداد تا وي شاهد عملي شدن آرزوي شومش باشد.
مسلما هيچ يک از افرادي که براي اثبات بيگناهي دريفوس تلاش کردند هرگز فکر نمي کردند که روزي اين ماجرا دستمايه گروهي قرار گيرد تا با آن اهداف سياسي متجاوزانه خود را طرح کند. بدون ترديد سنت سوء استفاده و بهره برداري صهيونيست ها محدود به قضيه دريفوس نبوده است.
سال ها بعد نيز ماجراي هولوکاست به همين شکل مورد استفاده صهيونيستها قرار گرفت بطوري که با اتکاي به آن توانستند چهره مظلومانهاي نزد غربيها مجسم کنند و جنايات نازيها را بهانه اي براي جنايات خود قرار دهند.