مطلب ارسالی کاربران
اشعار در مورد حضرت على بن ابى طالب(ع) (١)
فردوسی
چهارم علی بود جفت بتول که او را به خوبی ستاید رسول
که من شهر علمم علیم در ست دُرَست این سخن گفت پیغمبرست
گواهی دهم کاین سخنها ز اوست تو گویی دو گوشم پرآواز اوست
علی را چنین گفت و دیگر همین کزیشان قوی شد به هر گونه دین
نبی آفتاب و صحابان چو ماه به هم بستهی یکدگر راست راه
از او بر روان محمد درود به یارانش بر هر یکی برفزود
سر انجمن بد ز یاران علی که خواندش پیمبر علی ولی
همه پاک بودند و پرهیزگار سخنهای او بر گذشت از شمار
وگر در دلت هیچ مهر علی است تو را روز محشر به خواهش ولی است
هزاران درود و هزاران ثنا ز ما آفرین باد بر مصطفی
و بر اهل بیتش همیدون، چنین همی آفرین خوانم از بهر دین
****************************
فردوسى
منم بندهی اهل بیت نبی ستایندهی خاک پای وصی
حکیم این جهان را چو دریا نهاد برانگیخته موج ازو تندباد
چو هفتاد کشتی برو ساخته همه بادبانها برافراخته
یکی پهن کشتی بسان عروس بیاراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با علی همان اهل بیت نبی و ولی
خردمند کز دور دریا بدید کرانه نه پیدا و بن ناپدید
بدانست کو موج خواهد زدن کس از غرق بیرون نخواهد شدن
به دل گفت اگر با نبی و وصی شوم غرقه دارم دو یار وفی
همانا که باشد مرا دستگیر خداوند تاج و لوا و سریر
خداوند جوی میوانگبین همان چشمهی شیر و ماء معین
اگر چشم داری به دیگر سرای به نزد نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید گناه منست چنین است و این دین و راه منست
برین زادم و هم برین بگذرم چنان دان که خاک پی حیدرم
دلت گر به راه خطا مایلست ترا دشمن اندر جهان خود دلست
نباشد جز از بیپدر دشمنش که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آنکس که در جانش بغض علیست ازو زارتر در جهان زار کیست
نگر تا نداری به بازی جهان نه برگردی از نیک پی همرهان
همه نیکی ات باید آغاز کرد چو با نیکنامان بوی همنورد
******************************
شهریار
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمهٔ بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو ای گدای مسکین در خانهٔ علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب که علم کند به عالم شهدای کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که میتواند که بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
بدو چشم خون فشانم هلهای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان که ز جان ما بگردان ره آفت بلا را
چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
********************************
حافظ
جانب هر که با علی نه نکوست هر که گو باش من ندارم دوست
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
*****************************
عطار
ای پسر تو بی نشانی از علی عین و یا و لام دانی از علی
خواجهٔ حق، پیشوای راستین کوه علم و باب علم و قطب دین
ساقی کوثر، امام رهنما ابن عم مصطفی، شیرخدا
در بیان رهنمونی آمده صاحب اسرار«سلونی»آمده
مقتدا بی شک به استحقاق اوست مفتی مطلق علی الا طلاق اوست
علی القطع افضل ایام او بود علی الحق حجت الا سلام او بود
او چون قلب آل یاسین آمده است قلب قرآن یا و سین زین آمده است
قلب قرآن، قلب پر قرآن اوست «وال من والاه»اندر شان اوست
گفت پیغمبر به یارای سخن پیک ربالعالمین آمد به من
گفت حیدر را خدا این تحفه داد بر همه خلق جهان فضلش نهاد
گشت داخل از یقین زوج بتول در ولایت با خداوند و رسول
*********************
ابن سینا
علی عالی اعلا، ولی والی والا وصی سید بطحا، به حکمش جمله ما فیها
قوام جسم را جوهر، زمانی روح را رهبر کلام نیک پیغمبر، ولی ایزد دانا
حیدیثی خاطرم آمد که میفرمود پیغمبر به اصحابش شب معراج سر لیله الاسرا
به طاق آسمان چهارمین، دیدم من از رحمت هزاران مسجدی اندر درون مسجد اقصا
به هر مسجد هزاران طاق، هر طاق محرابی به هر محراب صد منبر، به هر منبر علی پیدا
به پیغمبر چو بشنیدند اصحاب این سخن گفتند که دیشب با علی بودیم، جمله جمع در یکجا
تبسم کرد سلمان، این سخن گفتا به پیغمبر: به غیر از خود ندیدم هیچ کس، در نزد آن مولا
اباذر گفت با سلمان به روح پاک پیغمبر نشسته بودم اندر خدمتش در گوشهای تنها
که ناگه جبرئیل از، سلام آورد براحمد کهای مسند نشین بازگاه قرب او ادنا
اگرچه بر همه ظاهر شدم بر صورتی، اما ولیکن از همه بگذشت، با ما بود در بالا
جنابش خالقی باشد که بر خلقش دو صد عالم به هر عالم دو صد آدم، به هر آدم دو صد حوا
به حکمش صد هزاران کوه، بر هر کوه صد دامن به هر دامن هزاران دشت، بر هر دشت صد سینا
نه وصفش این چنین باشد، که می گویند در عالم ز خندق جست و مرحب کُشت، اندر بیشه هیجا
علی سری است در وحدت، که باشد سر بی همتا علی خلقی است در خلقت، که باشد خلقتش یکتا
چو این اوصاف را بشنید، از وصف کمال او گرفت انگشت حیرت بر دهانش، بو علی سینا
***********************************
راغب اصفهانی
ز صد هزار محمد که در جهان آید یکی بمنزلهٔ جان مصطفی نشود
و گرچه عرصهٔ عالم پر از علی گردد یکی بعلم و سخاوت چو مرتضی نشود
جهان اگر چه ز موسی و چوب خالی نیست یکی کلیم نگردد یکی عصا نشود
*************************************
فائز مازندرانی
تویی آن مبارز صف شکن ،که به شانت آمده لا فتی که به کفر خط فنا زدی ،بدم حسام به شکل لا
تویی آن حدوث که از قِدَم،چو زدی به تخت ازل قَدَم ازل و ابد همه از قِدَم ،ز تو ره گرفته از اعتلا
تو امیر کشور وحدتی تو نهنگ قلزم قدرتی تو اراده ای تو مشیتی ،به ظهور جمله ما سوا
تویی آن یدالله باسطه،که شدست ا تو به ضابطه همه قبض و بسط جهانیان ،چه از ابتدا چه از انتها
نه ز خلق به حق ولی تویی رالز نبی نه همین وصی تویی به خدا که کنز خفی تویی،به ظهور آمدی از خفا
تو اگر به ملک ایان قدم ،نزدی به عرصگه قِدَم ز جهانیان نگرفته کس رالسوی کبریا ره اهتدا
به مقام خلوت لامکان ،که نبی به حق شده میهان تو سخن سار و تو میزبان،به مقام خلوت کبریا
بنگر که سوخته باغ دین ،زسموم فتنه مشرکین بشنو ز زینت دل غمین،تو نوای ناله یا اخا
سر نو خطار به جفا به نی ،همه گلرخان به توا ز پی شده یک به ناله یا بنی ،دگری به ناله اشقیا
******************************************
همای شیرازی
چو نجات هر دو عالم شد ولای مرتضی در دوعالم مگسل از دامان او دست ولا
ساقی کوثر امیرالمؤمنین سالار کل سرور عالم والی الله اعظم مرتضی
گوهر فطرت ،امین دین ،ولی کردگار هادی امت امام حق ،وصی مصطفی
ای ز پا افتادگان را لطف عامت دستگیر دستگیر هر کجا افتاده ای از پا چو ما
*********************************
مولوی
در دایرهٔ وجود موجود علیست اندر دو جهان مقصد و مقصود علیست
گر خانهٔ اعتقاد ویران نشدی من فاش بگفتمی که معبود علیست
******************************
عاشق اصفهانی
در زیر زلف روی تو بیندگر آفتاب بی پرده جلوه گر نشود دیگر آفتاب
روزی که در درون دل من درآمدی بیرون نکرده بود سر از خاور ،آفتاب
بی پرده وقت صبح بیا در کنار بام تا باز پس کشد سر از این منظر آفتاب
تا ره برد به خاک رد شحنه نجف گردد در آسمان ز پی رهبر آفتاب
زین گونه بر سپهر برآمد از اینکه داشت بر جبهه داغ بندگی حیدر آفتاب
ان سروری که بهر نمازش ز باختر آورد باز معجز پیغمبر آفتاب
لرزد به خود هنوز بر این قلعه بلند زآندم که کند شاه ،در از خیبر آفتاب
اتی موکب جلال تو بر چرخ گرم سیر در آن میانه از همه واپس تر آفتاب
هم نوحو هم سفینه تویی رالدر ولای تو در بحر آبگون فکند معبر آفتاب
*********************************
ناصر خسرو
بهار دل دوستدار علی همیشه پر است از نگار علی
دلم زو نگار است و علم اسپرم چنین واجب آید بهار علی
بچن هین گل، ای شیعت و خسته کن دل ناصبی را به خار علی
از امت سزای بزرگی و فخر کسی نیست جز دوستدار علی
ازیرا کز ابلیس ایمن شده است دل شیعت اندر حصار علی
علی از تبار رسول است و نیست مگر شیعت حق تبار علی
به صد سال اگر مدح گوید کسی نگوید یکی از هزار علی
به مردی و علم و به زهد و سخا بنازم بدین هر چهار علی
ازیرا که پشتم ز منت به شکر گران است در زیر بار علی
شعار و دثارم ز دین است و علم هم این بد شعار و دثار علی
تو ای ناصبی خامشی ایرا که تو نهای آگه از پود و تار علی
محل علی گر بدانی همی بیندیشی از کار و بار علی
مکن خویشتن مار بر من که نیست تو را طاقت زهر مار علی
به بیدانشی هر خسی را همی چرا آری اندر شمار علی؟
علی شیر نر بود لیکن نبود مگر حربگه مرغزار علی
نبودی در این سهمگن مرغزار مگر عمرو و عنتر شکار علی
یکی اژدها بود در چنگ شیر به دست علی ذوالفقار علی
سه لشکر شکن بود با ذوالفقار یمین علی با یسار علی
سران را درافگند سر زیر پای سر تیغ جوشن گذار علی
نبود از همه خلق جز جبرئیل به حرب حنین نیزهدار علی
به روز هزاهز یکی کوه بود شکیبا، دل بردبار علی
چو روباه شد شیر جنگی چو دید قوی خنجر شیرخوار علی
همی رشک برد از زن خویش مرد گه حملهٔ مردوار علی
گر از غارت دیو ترسی همی درآمدت باید به غار علی
به غار علی در نشد کس مگر به دستوری کاردار علی
ز علم است غار علی، سنگ نیست نشاید به سنگ افتخار علی
نبینی به غار اندرون یکسره سرای و ضیاع و عقار علی
نبارد مگر ز ابر تاویل قطر بر اشجار و بر کشت زار علی
نبود اختیار علی سیم و زر که دین بود و علم و اختیار علی
شریعت کجا یافت نصرت مگر ز بازوی خنجر گزار علی؟
ز کفار مکه نبود ایچ کس به دل ناشده سوکوار علی
سر از خس برون کرد نارست هیچ کس اندر همه روزگار علی
همیشه ز هر عیب پاکیزه بود زبان و دو دست و ازار علی
گزین و بهین زنان جهان کجا بود جز در کنار علی؟
«حسین» و «حسن» یادگار رسول نبودند جز یادگار علی
بیامد به حرب جمل عایشه بر ابلیس زی کارزار علی
بریده شد ابلیس را دست و پای چو بانگ آمد از گیرودار علی
از آتش نیابند زنهار کس چو نایند در زینهار علی
که افگند نام از بزرگان حرب مگر خنجر نامدار علی؟
به بدر و احد هم به خیبر نبود مگر جستن حرب کار علی
پس آنک او به بنگاه میپخت دیگ به هنگام خور بود یار علی
شتربان و فراش با دیگپز نبودند جز پیشکار علی
سواری که دعوی کند در سخن بیا، گو، من اینک سوار علی
اگر ناصبی گوش دارد زمن نکو حجت خوشگوار علی
به حجت به خرطومش اندر کشم علیرغم او من مهار علی
وگر سر بتابد به بیدانشی ز علم خوش بیکنار علی
نیاید به دشت قیامت مگر سیه روی و سر پرغبار علی
آب خوش بیتشنگی ناخوش بود مرد سیراب آب خوش را منکر است
در بهشت ار خانهٔ زرین بود قیصر اکنون خود به فردوس اندر است
این همه رمز و مثلها را کلید جمله اندر خانهٔ پیغمبر است
گر به خانه در ز راه در شوید این مبارک خانه را در حیدر است
هر که بر تنزیل بیتاویل رفت او به چشم راست در دین اعور است
مشک باشد لفظ و معنی بوی او مشک بیبوی ای پسر خاکستر است
مر نهفته دختر تنزیل را معنی و تاویل حیدر زیور است
مشکل تنزیل بیتاویل او بر گلوی دشمن دین خنجر است
ای گشایندهٔ در خیبر، قران بی گشایشهای خوبت خیبر است
دوستی تو و فرزندان تو مر مرا نور دل و سایهٔ سر است
از دل آن را ما رهی و چاکریم کو تو را از دل رهی و چاکر است
خاطر من زر مدحتهات را در خراسان بی خیانت زرگر است
خط خدای زود بیاموزی گر در شوی به خانهٔ پیغمبر
گر درشوی به خانهش، بر خاکت شمشاد و لاله روید و سیسنبر
ندهد خدای عرش در این خانه راهت مگر به راهبری حیدر
حیدر، که زو رسید و ز فخر او از قیروان به چین خبر خیبر
شیران ز بیم خنجر او حیران دریا به پیش خاطر او فرغر
قولش مقر و مایهٔ نور دل تیغش مکان و معدن شور و شر
ایزد عطاش داد محمد را نامش علی شناس و لقب کوثر
گرت آرزوست صورت او دیدن وان منظر مبارک و آن مخبر
بشتاب سوی حضرت مستنصر ره را ز فخر جز به مژه مسپر
آنجاست دین و دنیا را قبله وانجاست عز و دولت را مشعر
خورشید پیش طلعت او تیره گردون بجای حضرت او کردر
ای یافته به تیغ و بیان تو زیب و جمال معرکه و منبر
بیصورت مبارک تو، دنیا مجهول بود و بیسلب و زیور
معروف شد به علم تو دین، زیرا دین عود بود و خاطر تو مجمر
ای حجت زمین خراسان، زه! مدح رسول و آل چنین گستر
ای گشته نوک کلک سخن گویت در دیدهٔ مخالف دین نشتر
دیبا همی بدیع برون آری اندر ضمیر توست مگر ششتر
بر شعر زهد گفتن و بر طاعت این روزگار ماندهت را بشمر
ادامه دارد ...