مطلب ارسالی کاربران
تمنای وصال - عبدالحسین مختاباد
تاکی به تمنای وصال تو یگانه / اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟ /ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد / دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد /گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار / زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار / حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو / هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو /مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید / پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید / یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم من که روم خانه به خانه
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید / دیوانه برون از همه آیین تو جوید
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید / هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
بیچاره بهائی که دلش زار غم توست /هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست / تقصیر خیالی به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه