مطلب ارسالی کاربران
مثل باد در صحرا
مثل باد در صحرا در شتاب بودی تو
سوی نهر میرفتی فکر آب بودی تو
.
تا که پیش چشم تو چون فرات پیدا شد
خنده بر لبت رویید اخم چهره ات وا شد
.
تشنه بودی و لب را ذره ای نکردی تر
از تو تشنه تر بودن بچه های پیغمبر
.
ناله هایشان از دور میرسید بر گوش ات
سوی خیمه ها رفتی مشک آب بر دوش ات
.
دشمنان ولی ناگاه بر تو حمله آوردند
دست های پر توانت را از بدن جدا کردند
.
لحظه های آخر هم گرچه بی صدا بودی
باز غصه میخوردی فکر بچه ها بودی
.
خاک کربلا میسوخت از چکیدن اشکت
آب همچون جان میرفت قطره قطره از مشکت