در فصل 2000-01 فوتبال شاهد جنجالی ترین انتقال خود از بارسلونا به مادرید بود، آنجا که یأس و بهت در ایالت کاتالان مثل بوی بد سیر، هوا را پر کرده بود لوئیز فیلیپ مادریا کائریو فیگو کاپیتان بارسلونا و بت ایالت کاتالونیا به رئال مادرید پیوست.
جو خیلی متشنج بود. صدای سوت هواداران کرکننده بود. بله؛ درست حدس می زنید، یهودا برای دومین بار در 23 نوامبر 2002 به خانه برگشته بود اما خبری از کم شدن شعله های آتش این خصم و دشمنی نبود. « ما بی نهایت از تو متنفریم چون بی نهایت عاشقت بودیم» نوشته های روی بزرگترین بنردر نیوکمپ شدیدا خودنمایی می کرد. پوستر فیگو به آتش کشیده شد و فریادهای "JUDAS" با اشاره به یهودا یکی از حواریون مسیح که به او خیانت کرده بود ورزشگاه را آکنده از کینه و نفرت کرد.
بازی به جای سوت داور، با سوت های بی پایان هواداران شروع شد، صدای سوت هواداران بعداز اولین توپی که به فیگو رسید حاکی ازآن بود که بخششی درکار نیست.
« بعضی وقت ها در زندگی تان پیش می آید که کاری را با تمام وجود انجام میدهید ولی دیگران قدردان شما نیستند و این کار شما را نمی بینند. البته منظور من با هواداران نیست بلکه با مسئولان باشگاه است و به همین خاطر تصمیمی می گیرید که دیگر آن را نمی توانید برگردانید و به تیم مقابل می روید. من از این تصمیم ناراحت نیستم بلکه مجبور شدم چنین تصمیمی بگیرم. فقط به خاطر پول بیشتر یا شرایط تیمی بهتر به رئال نرفتم بلکه افرادی در باشگاه بودند که با وجود آنها نمی توانستم به کارم در تیم ادامه بدهم و همین باعث شد تا تیم جدیدی برای خود انتخاب کنم و از بارسلونا بروم.» این ها جملاتی از لوئیزفیگو هستند که که به اعتقاد هواداران بارسلونا دروغی بیش نیستند.
به جریان بازی برمیگردیم، او در بارسلونا مثل یک بت پرستیده میشد. هنوز رونالدینهویی ظهور نکرده بود که پایههای سلطنتاش را در زمین یا روی سکوها بلرزاند و لیونل مسی کمی بیشتر از ۱۳ سال سن داشت! توضیحاتی مثل این هیچ هواداری را قانع نمیکرد که یکباره ستاره تیم، برنده توپ طلائی فرانس فوتبال، بهترين بازيكن اروپا و مرد همهکاره تیم دوست داشتنی پرتغال به همه چیز پشت کند و به تیم رقیب بپیوندد. اما حالا او با صحنه ای روبرو شده بود که بسیاری از هواداران در نیوکمپ یک فصل انتظار آن را کشیده بودند؛ بازگشت یهودا.
داور در سوتش به نشانه قراردادن توپ روی نقطه کرنر دمیده بود، او آرام به سمت نقطه کرنر می رفت آنقدر آرام که بعد از بازی خوان گاسپارت در توجیه رفتار هواداران گفت: « فیگو آرام راه می رفت و سعی می کرد با اینکار هواداران را تحریک کند».
فیگو آرام آرام به سوی نقطه کرنر رفت، مرد شماره ده رئال مادرید برخلاف میلش به نقطه صفر مرزی میان خود و هواداران بارسلونا، جایی که آنها انتظارش را می کشیدند، هر لحظه نزدیک و نزدیک تر می شد. شروع شد؛ بارانی از بطری و سکه و آشغال به سمت او پرتاب شدند، نفرت در چهره تک تک هواداران هویدا بود، مطمئنا اگر فیگو اندکی به هواداران نزدیک تر می شد شاید اتفاقی بسیارناخوشایندتر در الکلاسیکو روی می داد. اما میان همه چیزهایی که به سمت بت دوست داشتنی نیوکمپ پرتاب شده بود چیز عجیبی جلب نظر می کرد که یگانه بود، سر یک خوک...
پویول تماشاگران را به آرامش فرامی خواند و داور نمی دانست چگونه بازی را ادامه دهد. بازی با تاخیر ادامه پیدا کرد و بازی بدون گل پایان یافت، ولی حکایت سر خوک طبخ شده در سیاهه نبردهای دو باشگاه حک شد.
آن شب سپری شد. رئال لیگ را با 22 امتیاز بیشتر از بارسا قرار گرفته در رتبه ششم فتح کرد و کاتالان ها فصل بعد را با ورود رایکارد و رونالدینهو آغاز کردند. فیگو سه فصل بعد به اینتر پیوست و باز در آوریل 2010 در گروه همراهان اینتر در نیمه نهایی لیگ قهرمانان راهی نوکمپ شد، او بازهم با عتاب کاتالان ها روبرو شد. با ناسزاهایشان. آنها فیگو را نبخشیده بودند. نبخشیده بودند و آن سر بریده خوک را به یادش می آوردند. سر یک خوک را کنار نمادها و نشانه های دشمنی و رقابت دو باشگاه قرار داده بودند. سر آن خوک بازتابنده خشم و نفرت ال کلاسیکو شده بود.
نویسنده: عبدالعزیز ژاله