مطلب ارسالی کاربران
سینوهه؛فصل سوم؛آموزشگاه مقدماتی پزشکی؛پارت اول
در آن موقع تحصیلات عالیه در طب در دست کاهنین (آمون) بود و دارالحیات مدرسه و بیمارستانی بـشماره میĤمـد کـه در
معبد انجام وظیفه میکرد.
تمام مدارس عالیه طب بوسیله کاهنین اداره میشد و آنها نسبت به انتخاب کسانی که بایـد در ایـن مـدارس درس بخواننـد
بسیار دقت میکردند تا کسانی را که مخالف آنان میباشند از مدارس عالیه دور نگاه دارند.
از مدرسه طب گذشته، مدرسه حقوق و مدرسه بازرگانی و مدرسه هندسه و ریاضـیات و مدرسـه سـتاره شناسـی در معبـد
(آمون) بود.
کاهنین از این جهت در انتخاب محصلین دقت می کردند که نصف خاک مصر به روحانیون تعلق داشت یعنی بظاهر متعلق بـه
خدای (آمون) بود و آنها نمیگذاشتند غیر از کسانی که طرفدار آنهـا هـستند طبیـب و حقـوقدان و بازرگـان و مهنـدس و
ستارهشناس شوند و جون افسران ارتش قبل از این که وارد قشون شوند میباید یک دوره مدرسـه حقـوق را طـی نماینـد،
کاهنین معبد (آمون) بتمام دستگاه اداری و نظامی مصر حکومت می کردند. در بین این مدارس، دو مدرسه بـیش از دیگـران
اهمیت داشت یکی مدرسه طب و دیگری مدرسه حقوق.
دوره مقدماتی هر یک از این دو مدرسه سه سال بود و شاگرد باید سه سال در دوره مقـدماتی بمانـد تـا بعـد از امتحـان در
صورتی که خدای (آمون) بر او ظاهر میشد، اجازه بدهند که وارد مدرسه طب یا حقوق شود.
من در فصول آینده خواهم گفت چگونه خدای آمون به محصل ظاهر می شد و اکنون میگویم که منظور کهنه مصر از این کـ ه
شاگرد را مدت سه سال در دوره مقدماتی نگاه می داشتند این بود که هر نوع فکر و نظریه مستقل را که با منافع کهنۀ مصری
جور در نمیآمد در وجود شاگرد از بین ببرند.
در این سه سال شاگردان در دوره مقدماتی هیچ کار نداشتند غیر از این کـه در معبـد عبـادت کننـد و روایـات مـذه بی را
بیاموزند.
روحانیون خوب میدانستند شاگردی که وارد دروه مقدماتی میشود طفلی است که تازه قدم بمرحله جوانی میگذارد.
تا آن موقع بازی میکرده و هیچ نوع فکر و عقیده مستقل نداشته و دوره ورود او بمدرسه مقدماتی معبد (آمون) دورهای است
که میرود دارای نظریه و رای شود.
پس باید در همین دوره، حریت فکر او را از بین برد و او را مبدل بیک موجود کرد که بدون چون و چرا هر چه را که میشنود و
میخواند بپذیرد. و وقتی از این مرحله سه سال گذشت و وارد مدرسه حقوق یا طب شد و دوره دروس هر یک از دو مدرسه را
طی کرد، مبدل بیک جوان کامل می شود ولی جوانی که غیر از تعلیمات کاهنان مصر چیزی نشنیده و نخوانده و فکر او طوری
در چهار دیوار تعلیمات کاهنان محبوس شده که بعد از خاتمه تحصیلات عالی، نمیتواند طور دیگر فکر نماید.
ما یک عده بیست و پنج نفری بودیم که در دوره مقدماتی مدرسه طب شروع به تحصیل کردیم و مـن هـر بامـداد بمدرسـه
میرفتم و غذای روز را با خود میبردم و قبل از غروب آفتاب بمنزل مراجعت مینمودم.
بعد از اینکه من وارد مدرسه مقدماتی معبد (آمون) شدم بزودی حس کردم که سر شکاف سلطنتی حق داشت که می گفت تو
باید سر افتاده و مطیع باشی و هرگز ایراد نگیری و عقیده باطنی خود را اظهار نکنی.
زیرا متوجه شدم که کاهنین در بین محصلین جاسوس دارند و به محض اینکه یک محصل، راجع به موضوعی شک میکنـد و
میگوید که این طور نیست و کاهنین دروغ می گویند، آن محصل را از مدرسه بیرون می نمایند و دیگر محال است که محصل
مزبور بتواند وارد یکی از مدارس عالیه طبس شود و برای بیرون کردن محصل هم عذری موثر دارنـد و اظهـار میدارنـد کـه
(آمون) میگوید که این محصل استعداد ندارد.
روزی که من وارد مدرسه مقدماتی شدم سیزده سال از عمرم می گذشت و با اینکه یکی از شاگردان خردسال مدرسـه بـودم بیش از دیگران که اکثر فرزندان نجباء و کاهنین بزرگ بودند استعداد داشتم و من می توانم بگویم که اگر در آنموقع مرا وارد
مدرسه طب میکردند، من میتوانستم تحصیل کنم و همه چیز را بفهمم برای اینکه علاوه بر سواد خواندن و نوشتن، معلومات
علمی داشتم.
چون بطوری که گفتم پدرم طبیب بود و من زی ردست او اسامی بسیاری از داروها را فـرا گرفتـه بـودم و میدانـستم چگونـه
یکزخم را که جراحت ندارد با روغن معالجه می نمایند و بچه ترتیب یکزخم را که دارای جراحت اسـت بعـد از خـارج کـردن
جراحت، بوسیله آتش میسوزانند که دیگر جراحت نکند.
من دیده بودم که پدرم بچه ترتیب گاهی به کمک یک قابله میرود و بوسیله یک ابزار مخصوص از چوب محکم سدر، بچـه را
در شکم مادر قطعه قطعه میکند و قطعات آن را بیرون میآورد تا اینکه مادر را از مرگ نجات بدهد.
ولی با اینکه من بیش از اکثر شاگردان برای ورود به دارالحیات استعداد داشتم مدت سه سال مرا در م درسه مقدماتی معطـل
کردند.
ولی شاگردانی که پدرشان جزو کهنه بزرگ یا نجباء بودند پس از چند هفته به دارالحیات منتقل میشدند و کاهنین میگفتند
که (آمون) امر کرده که آنها را به دارالحیات منتقل نمائیم.
گرچه اوقات ما صرف عبادت و فراگرفتن روایات مذهبی می شد ولی باز مقداری وقت باقی میماند و روحـانیون بمـا دسـتور
میدادند که کتاب اموات را بنویسیم و بعد آن کتابها را در صحن معبد بفروش میرساندند.
بعد از سه سال که من جز اتلاف عمر کاری موثر نکردم، به آن عده از شاگردان، از جمله من، که جزو اشـراف نبـودیم اطـلاع
دادند که باید خود را برای رفتن به دارالحیات آماده کنیم.
قبل از رفتن به دارالحیات ما میباید مدت یکهفته روزه بگیریم و تمام مدت را در خود معبد بگذارنیم و از آنجا خارج نشویم.
در شب آخر، میباید که خدای (آمون) خود را بر ما آشکار کند و با ما صحبت نماید و اگر آشکار می نمود و صحبت میکـرد در
آنصورت معلوم میشد که ما لایق ورود به دارالحیات هستیم.
ولی بطوری که خواهم گفت تقریباً محال بود که بعد از اینکه مدت سه سال مغز شاگردان را با افکاری که مربوط بـه (آمـون)
بود پر کردهاند، در آنشب (آمون) با آنها صحبت ننماید.
فقط من بین شاگردان مستثنی بودم برای اینکه باتفاق پدرم بر بالین بیماران حاضر میشدم و مرگ آنهـا را بـه چـشم خـود
میدیدم. من از کودکی تا سن شانزده سالگی بیش از پنجاه بیمار را دیده بودم که مقابل چشم من مردند.
من در همان موقع با وجود خردسالی، متوجه می شدم که هیچ چیز مثل مرگ، انسان را متوجه پوچ بـودن بعـضی از مطالـب
کاهنان نمیکند زیرا انسان با دیدگان خود می بیند که بین مرگ یک انسان و یک جانور فرق وجود ندارد و می فهمد کـه اگـر
کاهنین همانطوریکه میگویند وکیل و نماینده مختار (آمون) در روی زمین هـستند جلـوی مـرگ را مـی گرفتنـد و لااقـل
خودشان نمیمردند.
انسان وقتی مرگ را میبیند و میفهمد که همه مطالب و معتقدات پوچ است، همه چیز را پوچ میبیند.
شاگردان دیگر مثل من بدفعات مرگ را ندیده بودند و لذا نمیتوانستند مثل من راجع به روایات کاهنان فکر کنند.
باری بعد از اینکه یکهفته در معبد بسر بردیم و روزه گرفتیم در روز هفتم موهای سر ما را ستردند و ما را در اسـتخر بـزرگ
معبد شستند، بعد یک لباس خشن که لباس رسمی دارالحیات بود بر ما پوشانیدند.
هنگام غروب وقتی (آمون) در قفای تپههای غربی ناپدید شد (در اینجا مقصود از آمون خورشید است که در عین حال خدای
بزرگ مصر هم بود – مترجم) نگاهبانان در بوقها دمیدند و درهای معبد بسته شد و آنوقت یکی از کاهنین که آنقدر نوشیده
بود که نمیتوانست بطور عادی راه برود بما گفت بیائید.
ما براهنمائی کاهن مزبور، از یک دالان طولانی عبور کردیم و او دری را گشود و ما را وارد اطاقی وسیع که یک فـرش داشـت
کرد و من دیدم که اطاق مزبور تاریک است ولی در صدر اطاق پرده ای آویختهاند که قدری نـور از پـشت پـرده بـاین طـرف
میتابد.
تا آن موقع من وارد اطاق مزبور نشده بودم ولی میفهمیدم که آنجا اطاق آمون میباشد.
https://www.tarafdari.com/node/829673
ورود به مدرسه؛پارت دوم
https://www.tarafdari.com/node/828955
ورود به مدرسه؛پارت اول
https://www.tarafdari.com/node/828431
دوره کودکی
https://www.tarafdari.com/node/827506
مقدمه نویسنده
با تشکر
مصطفی سلگی