مطلب ارسالی کاربران
خمپاره
راوی محمد ناصر:
آیت الله علامه میرزا جواد آقا تهرانی (ره)
يک روز بعد از نماز گفتند حاج آقا مي خواهند بروند خط! من گفتم: با من بياييد! فرمانده اجازه داد و ما عازم خط شدیم. من ایشا را به سنگري که خودم ساخته بودم بردم. سنگر هم با فاصله از قبضه بود. چرا که پس از آنکه ما ده تا گلوله مي زديم، عراقي ها دويست تا گلوله در آنجا خالي مي کردند! براي همين پاي قبضه با بلوک سنگر يک نفره اي ساخته بوديم که به محض شروع آتش باران عراق، توي آن جاگير مي شديم و ديگر امکان هيچ تحرکي هم نداشتيم!
حاج آقا گفتند من هم مي خواهم شليک کنم! گفتم: شما همين جا باعث تقويت روحيه ما هستيد و همين جنگ است! ايشان گفت: نه سلاح کو؟ کو دشمن؟ ايشان را پاي قبضه برديم. به بچه ها سپردم که ده پانزده تا گلوله با ايشان بزنيم و فوراً ايشان را به عقب منتقل کنيم.
جلوتر از ما، در نزديکي دشمن، يک نفر ديده بان مستقر بود و به ما تصحيح تير مي داد. حاج آقا گفتند: من مي خواهم گلوله را بياندازم! گلوله ها هم سنگين بود و برايشان مشکل بود. لذا کمک کرديم و گلوله را تا کمر وارد لوله خمپاره کرديم و بعد تحويل حاج آقا داديم. ايشان چند ثانيه گلوله را نگه داشتند و اين دعا را زمزمه کردند: « يا محمد يا علي يا علي يا محمد اکفياني فانکما کافيان وانصراني ...» منتظر مانديم که صداي ديده بان از بيسيم بيايد و تصحيح بدهد که گفت: "اوه ! اوه ! امروز چه کار داريد مي کنيد؟" ايشان نمي دانستند که آميرزا جواد آقا آنجا هستند. خمپاره اول به يک انبار مهمات خورده بود! دومي و سومي و چهارمي و پنجمي هم به همين طريق، همگي به اهداف مهمي برخورد کردند که ديده بان به ما خبر مي داد.
بیکار نباش صلوات بفرست