خمپاره پارههای دلم را نشان گرفت
آتش به خانه دل پیر و جوان گرفت
خمپاره سمت صحن حرم رفت و ناگهان
خورشید شعله ور شد و در آسمان گرفت
زینب چه قدر کرب و بلا پیش چشم داشت
تا در دمشق قافیه عشق جان گرفت
باید زبان گشود، بخوان خطبهای شگرف
روشنگر آن چنان که تمام جهان گرفت
آن خطبهای که شام سرافکنده میشنید
آن خطبهای که رونق گردنکشان گرفت
خمپاره را کدام یزیدی به عشق زد؟
این فتنه از کدام ابوسوفیان گرفت؟
ای آبروی هرچه کلام و زن و ادب
پیشت قلم خجل شد و لکنت - زبان گرفت
قلبم فشرده تر شد و روحم شکستهتر
شاید خدا نخواست بمیرم، اذان گرفت
باران غم، دعای سحر، تا نماز صبح
تنها برای از تو سرودن زمان گرفت
عباسها حریم تو را حفظ میکنند
خمپاره گرچه صحن حرم را نشان گرفت
صلوات