او به بتی سنگی ماننده است که پنداشته میشود همهچیز را میداند و میبیند، بر همهچیز فرمان میراند و سرنوشت هر آنچه هست وابسته به اوست. اما در ذات سنگیاش هیچ احساسی نمیتپد و هیچچیز بر او اثر نمیگذارد. با این جهان و با مردمان خاکی آن بیگانه است، بیگانه همچون سنگی که از دوردستهای کهکشهان فرو افتاده باشد. دل سنگیاش تپش و جوشش زندگی میرا و گذرای انسانها را درنمییابد، انسانهایی که «سنگ نیستند، میخواهند سرنوشتشان کار خودشان باشد. روزی همه میمیرند اما پیش از مردن زندگی میکنند
بچه که بودیم
قضاوت نمی کردیم
و همه یکسان بودیم
بزرگ که شدیم
قضاوت های درست و غلط
باعث شد که اندازه
دوست داشتنمون تغییر کنه...
کاش هنوز همه رو اندازه بچگیمون دوست داشتیم ولی افسوس . .
آخرین حضور یک روز 14 ساعت قبل
عضویت از 8 سال 11 ماه قبل