چه بر سر آن همه شور و اشتیاق آمد و چه کسی مردم را از فوتبال دور کرد؟
هنوز هم از خیلی از بزرگترها که بپرسی دربی سال 62 را به خاطر دارند. پانزدهم مهرماه 62 وقتی که خبر دادند بازی نه از رادیو پخش می شود و نه تلویزیون، سیل تماشاگرانی که از روزها قبل در تهران ساکن شده بودند تا بازی تاج و پرسپولیس را از نزدیک ببینند. پرسپولیس تیم مردم و تاج شاهنشاهی. تیم هایی برخواسته از دو قشر متفاوت. پرسپولیس غرش نارضایتی های مردم بود. تیمی که زندگی مردمی شده بود که از بی عدالتی ها به ستوه آمده بودند و خواستار تغییر بودند. مردمی که با هر برد تیمشان گویی انقلاب را تجربه می کردند.
از نسل قدیم کمتر کسی را می توان پیدا کرد که بازی های تیم ملی ایران را در ورزشگاهی خالی سراغ داشته باشد. زمان، زمان عشق بود. هر بازی فوتبالی که در پیش بود مردمی را می دیدی که از دخل شبشان می زدند و به ورزشگاه ها می رفتند، پای تلوزیون ها می نشستند و با هر برد تیمشان خیابان ها را غرق در شادی می کردند.
همان زمان ها بود که عجیب ترین و خنده دار ترین اخبار برای ما این بود که وقتی تیم ملی ایران با کشورهای عربی، آن هم در خانه حریف بازی داشت، کنار زمین ماشین می چیدند و مردم را به طمع جایزه هم که شده به ورزشگاه ها می کشاندند. آن زمان کتر کسی فکرش را می کرد که همانند امروز، آنچنان دچار فقر تماشاگر شویم که مجبور به انجام همان عمل خنده دار شویم. چقدر زود همه چیز عوض شد.
چه بر سر فوتبال آوردند؟ زمانه پروین ها و حجازی ها، کلانی ها و جباری ها و خیلی های دیگر چقدر زود به سر آمد. الان دوره مسی و بیل و رونالدو شده است. بازیکن ایرانی ؟ فوتبال ایرانی ؟ شاید خیلی ها به کسانی که هنوز هم فوتبال ایران را با عشق و علاقه دنبال می کنند می خندند.
نتیجه بازی چه شد؟
پرسپولیس مساوی کرد!
پرسپولیس را چه کار دارم؛ منچستر چه کرد!
از این قبیل مکالمات را همه ما تجربه کرده ایم. تلخ است که ببینی فوتبالی که مردم عاشقانه می پرستیدند تبدیل شده به سیاه چاله ای کثیف که هیچکس برایش تره هم خرد نمی کنند. فوتبالی که برای بدست آوردن سه امتیاز در آن از هیچ کار زشتی کوتاهی نمی کنند. از پول دادن به داور و بازیکن گرفته تا دوپینگ و رعایت نکردن بازی جوانمردانه.
دیگر جر و بحث ها و دعواها برسر استقلال و پرسپولیس نیست. الان بارسلونا و رئال مادرید مد شده.تماشای فوتبال ایران هم اکنون نماد عقب افتادگی و سوژه خنده دار خیلی ها تلقی می شود. خیلی هایی که شاید هم حق داشته باشند. وقتی میلیاردر های فوتبالیست با عقب افتادن حقوقشان اعتصاب می کنند، وقتی غیریتی باقی نمانده و بازیکن به محض اتمام قراردادش، از تیمی که می گفت عشق بچگی اش بوده شکایت می کند.
بسیار زیادند پدرانی که برای نان شب فرزندانشان با مشکلات شبانه روزی دست و پنجه نرم می کنند و وقتی به تماشای این اتفاقات می نشینند، می بینند که که از ان همه عشق و شور شعف فقط فوتبالی بی رحم و کثیف باقی مانده. فوتبالی که محلی شده برای جولان سیاسیون و دلال ها، شاید واقعا حق با آن ها باشد.
اما ما وارث پدرانمان هستیم. پدرانی که از بچگی مارا به ورزشگاه می بردند. از بچگی آرزو داشتیم عابدزاده و باقری و عزیزی باشیم.چقدر می خواستیم مهدوی کیا بشویم. مگر می شود از این فوتبال دل بکنیم. فوتبالی که در نزدیکی ماست و لمسش می کنیم. وقتی هیچ گاه نمی توانیم بازی تیم اروپایی محبوبمان را از نزدیک ببینیم، یا برایش جشن قهرمانی بگیریم، ناچار به انتظار می نشینیم تا روزی برسد که فوتبال کشورت را سربلند و در قله افتخار ببینیم.
شهرت و ثروت، هر دو در فوتبال وجود دارند، مخصوصا در جامعهای مثل ایران با شرایط اقتصادی موجود در آن که میشود به راحتی در فوتبالش پول جابهجا کرد و پولهای زیاد غیراخلاقی و غیرقانونی برداشت کرد، خیلیها سروکلهشان پیدا میشود. خیلی هایی که همه می دانند چه کسانی هستند و هیچ کس برای برچیدن فسادشان دست به کار نمی شود.
شاید اگر روزهایی که دلال ها و کارچاق کن ها با جا به جایی بازیکنان و داورها سالانه میلیون ها تومان پول به جیب می زدند جلویشان گرفته می شد الان گرفتار این مصیبت نشده بودیم. روزی هایی که هزاران جوان گریان، به عشق فوتبال و با وعده و وعید های مختلف اسیر همین دلال ها می شدند. یا کسانی که حاصل سالهای نوجوانی و جوانیشان این جمله بود:
500 میلیون واریز کن، می برمت نیمکت فلان تیم!
اکنون که حتی تیم ملی ما هم محبوبیتش از دست رفته؛ اکنون که بازی های باشگاهی مان با میانگین 1000 نفری تماشاگران مواجه شده است، خیلی بیشتر حسرت می خوریم. ما که دستمان به جایی نمی رسد و عشقمان این فوتبال بوده و هست یقه چه کسی را باید بگیریم؟ وقتی تا بازیکن با استعدادی در فوتبالمان رو می شود، اولین نصیحت ها به او این باشد که از ایران برو، می فهمیم کار این فوتبال تمام شده است. فرار مغزهایی که جلویش گرفته نشد، این روز ها شده فرار استعداد ها.
عشق ما اسیر خیانت خیلی ها شد. عشقی که هر چقدر سال 1998 واقعی بود و زندگیمان را شاد کرد، سال 2014 تبدیل شد به محلی برای خالی کردن دل پر دردمان. چند نفر باقی مانده اند که پوستر های تیم ملی یا باشگاه های ایرانی روی در و دیوار اتاقشان باشد. هم نسلان ما خوب می دانند احساس ما چقدر نسبت به آن سال ها عوض شده. به قول معروف:
شادیم، ولی تو باور نکن.