طرفداری - حالا 24 سال از بعد از ظهر دردناک هیلزبرو میگذرد و شاید هیچ سخنی بیش از سخن کسانی که در صحنه حاضر بودند نمی تواند عمق فاجعه را نشان دهد.
مایک جولیف، 21 ساله یکی از هواداران لیورپولی بود که در جایگاه لپینگز لین در انتهای ورزشگاه هیلزبورو در بازی نیمه نهایی جام حذفی 1989 بین لیورپول و ناتینگاهم فارست گیر افتاده بود.
شنبه، 15 آوریل 1989، روز بازی نیمه نهایی جام حذفی بین لیورپول و ناتینگهام فارست، روزی آفتابی بود. دو تیم فصل قبل هم در همین ورزشگاه در همین مرحله به مصاف هم رفته بودند که لیورپول 2-1 پیروز شده بود.
هواداران لیورپول از برد تیم خود مطمئن بودند و داشتند برای بازی فینال در ویمبلی خود را آماده می کردند.
مایک جولیف و دوستانش، مانند خیلی از هواداران لیورپولی دیگر قبل از شروع بازی به شفیلد آمده بودند و خود را سرگرم کردند تا بازی آغاز شود، مایک می گوید:"یادم می آید به حوالی آن جایگاه رسیدم. یک توپ بادی لیورپولی خریدیم. خیلی از مواقع اینکار را می کردیم. آن را به اطراف شوت می کردیم، همیشه می خواستیم مانند بازیکنان مورد علاقه مان باشیم. "
"حوالی 25 دقیقه به ساعت 3 بعد از ظهر به جایگاه مشهور لپینگز لین و دربهای ورودی آن رسیدیم. دور و بر درب ورودی خیلی شلوغ بود، از درب گردان ورودی گذشتیم و کمی شلوغ بود اما جو ورزشگاه خوب بود. بازی نیمه نهایی بود، باورم نمیشد توانسته بودم بلیط آن مسابقه را بدست بیاورم. از تیم حمایت می کردیم و قرار بود با یک نتیجه قاطع دیگر به دیدار نهایی برویم."
همانطور که هواداران وارد ورزشگاه می شدند، بیشتر آنها به سمت مرکز جایگاه هدایت می شدند طوریکه زمین بازی کاملاً روبروی آنها قرار می گرفت. مایک و دوستانش هم همینکار را کردند.
مایک می گوید:"به تونل مرکز جایگاه رسیدیم. وقتی از تونل عبور کردیم و به محیط جایگاه رسیدیم تلؤلؤ خورشید و زمین سبز و خیل هواداران چشم نواز بود. مستقیم عبور کردیم و پشت دروازه نشستیم. هواداران شروع به رجز خوانی کرده بودند. هشت نفر از ما پشت دروازه در جایگاه لپینگز لین نشسته بودیم."
مایک و دوستانش روبروی تراس در این نقطه نشسته بودند غافل از اینکه خیل هواداران از پشت به سمت آنها هجوم می آوردند، مایک می گوید:"روبروی ما حصار بلندی قرار داشت. حصار حدود یک متر، یک متر و نیم بلندی داشت و در ادامه آن تا انتهای حصار سیم خاردار بود. حدود چهار پنج نفری جلوی من تا حصار فاصله داشتم و سیم خاردارها درست بالای سرم قرار داشتند."
مایک به یاد می آورد که ناگهان جو جایگاه تغییر کرد و او گفت:"یادم نمی آید چرا اما جو ناگهان عوض شد. فکر نکنم وحشت کردم و این یکی از دلایلی بود که هنوز زنده ام. اما مردم وحشت کرده بودند، جیغ می زدند، در جلوی جایگاه هواداران جوانی حضور داشتند. "
"ما هم اطرافمان هواداران بسیار جوانی داشتیم بین 8 تا 15 سال و به همین خاطر ترسیده بودند. به خاطر حضور این تعداد هوادار جوان جو ناگهان سریع عوض شد."
"کسی نمی گفت "چه خبره؟" همه فقط می خواستند جان خودشان را از آن محل نجات بدهند و نمی خواستند در ازدحام گیر بیفتند. همه ما تحت فشار زیادی قرار گرفتیم و مبارزه برای بقا شروع شد."
"یادم نمی آید چطور دستانم 8-7 فوت به هوا بلند شد و آن سیم خاردارها را گرفتم. فقط به خودم گفتم اگر بتوانم نیم تنه خودم را به بالا بکشانم، برایم مهم نیست چه بلایی سر پاهایم می آید."
با افزایش ازدحام جمعیت مایک موفق شد از جلوی ورزشگاه از میان درب کوچکی که توسط پلیس و مراقبان ورزشگاه باز شده بود، خود را نجات دهد، بعد او سعی کرد به دیگر هوادارانی که در آن مخمصه گیر کرده بودند کمک کند، مایک ادامه داد:"دوباره پریدیم تو و شروع به کشیدن مردم از میان جمعیت کردیم. اصلاً فکر نمی کردیم که این مردم به دلایلی از قبل مرده بودند یا بیهوش شده بودند. "
"دروغ می گویم اگر گفته باشم به کسانی که کمک می کردیم همگی سرحال و هوشیار بودند."
در حالیکه مایک در وسط زمین هیلزبورو ایستاده بود، چند تن از دوستانش را دید و آنها به بقیه کمک کردند تا از مخصمه نجات پیدا کنند.
او ادامه می دهد:"به زمین بازی رفتم و پنج شش تن از دوستانم را دیدم. از میان تونل رختکن بازیکنان عبور کردیم و ما را هدایت کردند تا برای مصدومین آب بیاوریم. رفیقم پرید تو رختکن لیورپول و دالگلیش بیرون آمد. او جریان را برای کنی تعریف کرد. "
"همانطور که به همه آب می دادیم صحنه وحشتناکی پیش روی ما شکل می گرفت. حوالی 20 دقیقه ماده به 4 بعد از ظهر بود که به سالن ورزشگاه رفتم و تازه متوجه شدم که خیلی از هواداران مرده اند چونکه مردم داشتند بر روی اجساد آنها گریه می کردند."
پس از آن حادثه مایک، به همراه خیلی از هواداران هنوز از تعداد قربانیان اطلاع نداشتند، و به سمت ایستگاه راه آهن به راه افتاد تا به خانه اش در لیورپول برگردد. او گفت:"هشت نفر از ما در کنار هم راه افتادیم. خیلی از ما رادیوی ماشین خود را روشن گذاشته بودند تا اخبار حادثه را پیگیری کنند. همینطور که به سمت ایستگاه راه افتادیم، خیل هواداران به طرف ما بیشتر شد و می گفتند:"خبر را شنیدید؟ دهها نفر مرده اند."
"همینطور که به راه خود ادامه می دادیم یکی به شیشه ماشین مان زد و گفت "فقط 20 نفر مرده اند."
"به ایستگاه لایم استریت رسیدیم و تابلوی اعلانات را نگاه کردیم، آنجا اخبار دقیق تری از عمق فاجعه نشان داده شده بود، مردم هق هق گریه میکردند و ناله می کردند."
بیست سال از آن حادثه می گذرد اما هنوز خاطره آن روز در ذهنش زنده است، هر چند خود او تصور می کند که خوش شانس بوده که از آن مهلکه جان سالم به در برده است.
او افزود: "راستش را بگویم من مثل خیلی از هواداران هیچ آسیبی ندیدم و کسی از آشنایانم را از دست ندادم. خیلی از کسانی که مردند را می شناختم اما آشنایانم نبودند اما هنوز خاطره اش در ذهنم زنده است و دردناک است."
"نمی گویم که هر شب که می خواهم بخوابم آخرین چیزی است که به ذهنم خطور می کند اما همیشه در ذهنم است. اتفاق ناخوشایند و اشتباهی بود."
من یک هوادار ناتینگهام فارست هستم که برای جشن تولد 14 سالگی ام به آنجا رفته بودم. روز تولدی که هیچگاه فراموش نخواهم کرد. البته، در جایگاه روبروی هواداران لیورپول نشسته بودیم اما وحشت آن صحنه ها بر ما غلبه کرده بود. بیشتر هواداران فارست فقط ایستاده بودند و آرام تماشا می کردند و از شوک دیدن این صحنه ها نمی توانستند تکان بخورند. من با پدر و برادرم به دیدن آن بازی رفته بودیم. مادرم در خانه خبر این حادثه را از رادیو شنیده و نمی دانست مربوط به کدام هواداران بوده است. در آن زمان هم موبایلی وجود نداشت، تنها وقتی سالم به خانه برگشتیم در آغوش هم گرم گرفتیم. متأسفانه همه خانواده ها این شانس را نداشتند. برادرم دیگر هرگز پا به آن ورزشگاه نگذاشته است و می گوید تحمل دیدن آن جایگاه را ندارد. با رسیدن به روز تولدم در این هفته، قصد دارم یاد و خاطره آن عزیزان را زنده نگهدارم و به یاد آن هوادارانی که ناباورانه پرپر شدند باشم. فقط هواداران فوتبال حال مرا درک می کنند.
به عنوان یک هوادار من یونایتد آن تراژدی را به خوبی به یاد دارم. آن واقعه مرا خیلی شوکه کرد. می دانم هواداران لیورپولی هرگز وقایع این تراژدی را فراموش نخواهند کرد اما جامعه فوتبال هم هرگز این حادثه هولناک و غم انگیز را فراموش نخواهد کرد. به گونه ای خوشحالم که از آن حادثه درسهای گرانی آموخته شد و هیچ خانواده و باشگاهی دیگر در غم از دست دادن عزیزانش دیگر داغدار نمی شود. یاد و خاطره آن هواداران گرامی باد.
من هم آن روز در هیلزبورو بودم. در جایگاه لپینگز لین به همراه رفیق قدیمی خودم استیوی نشسته بودیم. بدون بلیط به بازی آمده بودیم و خوش شانس بودیم که توانستیم دو بلیط بیرون از ورزشگاه تهیه کنیم. خوشبختانه فصل قبل هم آمده بودیم و می دانستیم نتیجه این بازی چه میشود، با اینحال از تونل تماشاگران به سمت جایگاه قبلی مان رفتیم، در آنجا جمعیت زیادی در محل تنگی نشسته بودند به همین خاطر تصمیم گرفتیم به محل دیگری کنار پرچمهای کرنر نقل مکان کنیم. بدین تریتب زنده ماندیم تا بتوانیم این مطلب را برای شما نقل کنیم. از آن زمان تا به حال مطالب زیادی در مورد آن حادثه نوشته شد و بحث های زیادی در مورد عاملان یا مقصران اصلی آن حادثه مطرح گردید. حالا بیایید این بار این بحث قدیمی را پیش نکشیم و فقط به یاد آن عزیزانی باشیم که در آن روز قشنگ بهاری، مثل من و استیوی، سرشار از امید و هیجان نشسته بودند.. آن روز آخرین روز بهار عمر آنها بودند.. یاد و خاطره شان گرامی باد. هیچوقت تنها نخواهند ماند.
من هوادار شفیلد ونزدی هستم و 43 سال سن دارم. در مورد آن حادثه پلیس، کادر پزشکی، هواداران و همه کسانی که دران صحنه حضور داشتند مقصر دانسته شدند. اما به نظر ما هواداران ونزدی که حتی در آنجا حضور هم نداشتیم، باشگاهی که در غم و شادی با من شریک بود، باشگاهی که به آن افتخار می کنم، هم در این واقعه مقصر بود. هر بار که به هیلزبورو می روم به فکر آن تراژدی می افتم ، به جایگاه وست استند نگاه می کنم و چند دعای زیر لبی می خوانم. چهارشنبه صبح گذشته در گیت مشهور C بودم، تنها نشسته بودم و فکر می کردم. همه ساکت بودند و فقط چند شال لیورپولی بر روی ریل قرار داشتند. جای بسی شرمندگی است که چند هوادار تنها برای تماشای دیدن یک مسابقه فوتبال به آنجا رفته بودند اما هیچگاه برنگشتند. سال 1998 برای دیدن بازی ویلا به آنجا رفته بودم و در جایگاه لپینگ لین نشسته بودم، جایگاه وضع نابسامانی داشت، بعد به این فکر افتادم 20 سال پیش چه وضعی داشته که آن هواداران در آنجا نشسته بودند.
به عنوان یک هوادار چلسی وقتی از فیلبرت استریت می گذشتم، اخبار آن وقایع را در مورد هیلزبورو شنیدم. وقتی از ایستگاه به خانه زنگ زدم و اخبار زا بررسی کردم وحشت تمام وجودم را فرا گرفت چونکه برادرم لیورپولی متعصبی بود و رفته بود بازی را تماشا کند. وقتی اخبار را دنبال می کردم خوشحال شدم که فهمیدم برادرم در جایگاه Kop بوده اما غافل از آن که به همراه هواداران فارست به آن جایگاه رفته بود.
وحشت کردم وقتی شنیدم که او به لپینگز لین رفته، خودش را به عنوان یک هوادار لیورپولی معرفی کرده و اجازه ورود گرفته بود. از طریق تونل وارد زمین شد. بعد پس از 15 سال هواداری توانسته بود با ترفندهای خاصی به جایگاه لپینگز لین برود. فشاری که او آن روز تحمل کرد بیش از حد توانش بود. او بالاخره مجبور شد تا از میان ازدحام مردم از درب کوچکی خود را نجات دهد. هنوز یکساعت به بازی مانده بود. نام خانوادگی ما بر روی بنای یادبود انفیلد حک شده است. خدا را شکر آن نام برادر من نیست. امیدوارم 96 هوادار لیورپولی که پرپر شدند در آرامش باشند و برای خانواده های آن عزیزان صبر و بردباری آرزو می کنم. در بازی برگشت چلسی - لیورپول در سه شنبه به استمفورد بریج خواهم رفت و امیدوارم که همه به آن قربانیان ادای احترام بگذارند، نه فقط قبل از بازی بلکه در تمام بازی.
من در آن روز هولناک آنجا بودم. به دلایل زیادی بدترین روز زندگی ام بود. هنوز تا امروز مرا می رنجاند. یکی از بازمانده های خوش شانس آن واقعه بودم چونکه به عنوان هوادار ناتینگهام فارست در انتهای در جایگاه روبروی لپینگز لین نشسته بودم و از مهلکه خارج شدم. به یاد آن هوادرانی هستم که مثل من صبح به تصور تماشای یک بازی هیجان انگیز فوتبال به ورزشگاه آمده بودند تا شاید تیمشان را در فینال جام حذفی ببینند. هرگز فراموش نمی کنم چگونه از آن ورزشگاه خارج شدم. هرگز شاهد چنین جوی نبودم. چهره های غمگین، شالهای رها شده، دفترچه های مسابقات پاره پاره، صف دراز کسانی که می خواستند خبر سلامتی خود را به خانواده هایشان بدهند و بدتر از همه مردمی که این طرف و آن طرف به دنبال دوستان یا عزیزانشان می گشتند. هیچوقت صحبتهای گزارشگر آن بازی و واژه هایی که برای تسلی خاطر شنوندگان یا بینندگان می گفت را فراموش نخواهم کرد. یادشان گرامی.
من و پدرم به ورزشگاه رفته بودیم. آن جایگاه سه راهرو داشت. از میان راهروی وسطی عبور کردیم و تنها راهی بود که میشد دید. خیلی شلوغ شد و پس از ده دقیقه جهنمی به عقب برگشتیم و به راهروی سمت راست رفتیم. پس از پنج دقیقه جمعیت متوقف شد و نمی توانستیم تکان بخوریم. بعضی وقتها از خودم می پرسم "چطور شد که راه افتادیم؟ چرا اینقدر خوش شانس بودیم که تصمیم درستی را گرفتیم؟"
در آن زمان 8 سالم بود. آن زمان و سالهای بعد که در مدرسه بودم نمیدانستم چه شده بود و روزنامه سان را می خواندم. اما وقتی به سن حدود 18 سالگی رسیدم و باز مطالب آن روزنامه را در مورد واقعه خواندم منقلب شدم. تنها به اشکهایی که در آن روز ریخته شد فکر می کنم از خودم شرمنده میشوم که چرا زودتر به واقعیت ماجرا پی نبردم. از آن روز به بعد خواندن روزنامه سان را بایکوت کردم. باورم نمیشود که خیلی از مردم انگلستان مخصوصاً لندن هنوز هواداران لیورپول را قاتل می دانند و این واقعاً شوک برانگیز است. این چهارشنبه من حال و هوای خاصی خواهم داشت، پشت میز کارم خواهم نشست و به آن 96 عزیز از دست رفته فکر می کنم. بازی سه شنبه با چلسی بی ربط است. نمی توانم در آن روز کار کنم. ترجیح می دهم آن 96 نفر را باز زنده در جایگاه ببینم.
20 سال پیش من برادرم را در آن حادثه از دست دادم. من آن وقت 4 سالم بود. هرگز تا به امروز یاد و خاطره او را از یاد نبرده ایم. سخت است که باور کرد 20 سال از آن زمان گذشته است و او زنده در میان ما زندگی عادی خود را مثل هر انسان دیگری داشت. قرار بود مرا با خود به آن بازی ببرد اما دستم در بازی فوتبال موقع زدن پنالی با او شکست. خیلی از این بابت نارحت شدم و فکر کردم دنیا به آخر رسیده که مادرم اجازه نداد با برادرم به آن بازی بروم. وقتی خبر آن حادثه را شنیدیم مادرم شوکه شد و احساس کرد اتفاق بدی برای برادرم افتاده است. نمیدانستم واقعاً چه شده تا اینکه پدرم به من گفت که برادرم مرده و دیگر نمیتوانم او را ببینم. آن حس بدترین حس دوران زندگیم بود. بعد به یاد کار مادرم افتادم که جلوی رفتنم را گرفته بود. او بدون اینکه بداند جان مرا نجات داده بود. هنوز دلم برای برادرم تنگ شده و همیشه خواهد بود.
من هم در جایگاه لپینگز لین از میان راهروی سمت چپ آمده بودم و سمت چپ دروازه نشستم. در آن حادثه شدیداً مجروح شدم. همه ساله در مراسم سالگرد به هیلزبورو میروم و از درب اصلی وارد ورزشگاه میشوم و به /ان سمت قدم زنان راه می افتم. با گذشت این همه سال هنوز جرأت نمی کنم از میان آن راهرو و ورودی های گردان عبور کنم، حتی الآن... قلبم هنوز سنگینی می کند و احساس گناه زیادی می کنم، که چقدر خوش شانس بودم از آن مهلکه جان سالم بدر بردم و دیگران نتوانستند. از این ناراحتم که توانستم جان خودم را نجات دهم اما هیچ کاری برای نجات دیگران انجام ندادم و آنها را رها کردم. امسال قصد دارم در مراسم بیستمین سالگرد هیلزبورو برای اولین بار به انفیلد بروم. اما مطمئن نیستم که بتوانم تا آخر مراسم دوام بیاورم. حتی اگر آتش عشقم به باشگاه تا حالا هم مرا می سوزاند. عدالت برای 96 هوادار لیورپول.
همگی سوار بر وانت پوسیده زرد رنگ پدرم سوار شدیم و به سمت بازی رفتیم. پدرم رانندگی می کرد و من هم در کنارش نشسته بودم. پشت وانت برادر کوچکترم، عموهام، دو دوست قدیمی (که حالا دامادمان شده اند) نشسته بودند. چند نفری از ما سال قبل در هیلزبورو شرکت کرده بودیم. وقتی گیت باز شد همگی از سمت چپ وارد راهروی جایگاه لپینگز لین شدیم..... وتق به خانه برگشتیم همگی مان شبیه دیوانه ها شده بودیم! به همدیگر نگاه می کردیم و از خودمان می پرسیدیم چرا آخر چرا این اتفاق افتاد. دو ماه بعد من خودم پدر شدم و صاحب دوقلوی دختر شدم. هر 15 آوریل بیست سال گذشته به یاد آنهایی که از کف رفتند و خانواده هایشان گریه می کنم و دعا می کنم. خدای را سپاس می گویم که من و همه افرادی که سوار بر وانت پدرم بودند را زنده به خانه برگرداند. به یاد 96 عزیز از دست رفته.
یک هوادار متعصب اورتونی هستم که در نزدیکی لیورپول زندگی می کنم. آن روز را هیچوقت فراموش نمی کنم. دوستم را در آن حادثه از دست دادم... حالا هم فرزاندن نوجوانی دارم که دو تا از پسرهایم لیورپولی هستند. هر وقت که آنها را به انفیلد برای دیدن بازی تیمشان می آورم آرام نام کشته شدگان را بر بنای یادبود (از جمله نام دوستم) می خوانند. آنها از من می پرسند آن روز چه اتفاقی افتاد نه اینکه مقصر اصلی چه کسی بود. این چیزی است که باید به خاطر سپرد.
استیون جرارد در اتوبیوگرافی اش اینگونه می نویسد:"هر وقت با ماشینم از کنار بنای یادبود هیلزبورو در انفیلد رد میشوم بی اختیار توقف می کنم و چشمم به یک نام دوخته میشود "جان پل گیلهولی 10 ساله"، جوانترین هواداری که در آن حادثه جان خود را از دست داد. آن را می شناختم. آخر پسر خاله ام بود. هواداری که به عشق باشگاهش به آن بازی رفته بود تا شاهد پیروزی اش باشد اما هیچگاه به خانه برنگشت. ستون فقراتم به لرزه در می آید. برای او صلیبی می کشم و به راه خود ادامه می دهم. زخم شنبه 15 آوریل همیشه 1989 تا ابد بر قلبم سنگینی خواهد کرد. یادش گرامی باد.
منبع: Reds.ir